خلاصه داستان قسمت ۳۲۶ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۲۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۲۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۲۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۲۶ سریال ترکی گودال

یاماچ با اینکه می داند چاعتای سندها را به جومالی پس نخواهد داد از جومالی می خواهد که سراغ چاعتای برود و مزه ی دهان او را بفهمد. جومالی به خانه ی چاعتای و اتاق کار او می رود و می گوید:« من اگدای رو کشتم و کاری که گفتی رو انجام دادم. سندها رو پس بده.» چاعتای کشوی کناری میز کارش را باز می کند و سندها را در دست می گیرد و می گوید:« اگه اینا رو می خواید یه کار آخری هست که باید انجام بدید. قول می دم بعد مرگتون این سندها رو به برادرتون بدم. امشب با خانوادتون خداحافظی کنید و یه شام آخری با هم بخورید. فردا به چنگیز اردنت زنگ بزنید و بگید که آریک و اگدای رو شما کشتید و تسلیم بشید. اون هم شما رو می کشه و ماجرای مرگ اگدای هم کش پیدا نمی کنه.» جومالی که کاری از دستش برنمی آید با عصبانیت به چاعتای نگاه می کند و آنجا را ترک می کند. او درمورد دیدارش با چاعتای به یاماچ می گوید:« سندها توی کشوی میز کارشه. کلیدشم همیشه پیش خودشه.» جومالی پیشنهاد اصلی چاعتای را از یاماچ پنهان می کند.

سلیم به دیدن جمیل می رود اما متوجه می شود که او چمدانش را بسته و می خواهد استانبول را ترک کند. سلیم با ناراحتی علت تصمیم جمیل را می پرسد و جمیل می گوید:« من نتونستم به آب و هوا و آدمای این شهر عادت کنم. اینجا آدماش مثل گرگن. من مثل یه جیرجیرکم که نمی خوام شبیه این آدما باشم. می خوام برم به جایی که سازم منو می بره. مثل یه عاشق آواره.» سلیم از حرفهای او خوشش می آید و هوایی می شود که او هم مثل یک عاشق آواره سفر کند و بالاخره به زندگی ای که آرزویش را داشت برسد. او به جمیل می گوید:« امروز نرو. به من یکم وقت بده تا فردا بیام و با هم از اینجا بریم.» جمیل قبول می کند و سلیم که از تصمیمش خوشحال و هیجان زده است با چهره ای متفاوت و خندان به محله برمی گردد.

یاماچ سراغ اگدای می رود. اگدای او را بخاطر اینکه زندانی اش کرده سرزنش می کند اما یاماچ می گوید:« برادرت چاعتای دوباره علیه خانواده ی من یه نقشه ای کشیده. ناچارم یکم نگهت دارم.» او از اگدای فیلمی می گیرد تا آن را به ثریا نشان بدهد. اگدای در فیلم لبخند زنان می گوید:« مامان من زنده م. به زودی آزاد می شم و برمی گردم اما برای آزاد شدنم لازمه هر کاری که یاماچ می گه رو انجام بدی.» یاماچ به خانه ی اردنتها می رود و وارد اتاق ثریا می شود و فیلم را به او نشان می دهد. ثریا با خوشحالی به یاماچ می گوید:« هر چی می خوای بگو.» یاماچ می گوید:« تو کشوی میزچاعتای سندهایی هست که متعلق به خانواده ی منه. اونارو برام بیارید تا اگدای آزاد بشه.» یاماچ در خانه ی اردنتها با افسون رو به رو می شود. افسون به او می گوید:« بودن با تو  یه رویای محال بود و الان بیدار شدم. فهمیدم باید کنار آدمایی باشم که به من مربوطن.» یاماچ می گوید:«مگرخواب اینو ببینی که بچه ی منو بخوای اینجا بزرگ کنی.» افسون هم جواب می دهد:« منتظر نتیجه باش تا ببینیم چی میشه.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا