خلاصه داستان قسمت ۳۲۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۲۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
راننده بهشون میگوید که در روز حادثه من هولیا خانم را به خرابه ها بردم و سپس مشخصات ظاهری بهیجه را بهشان میدهد و سپس میگوید که عمه ی مژگان اونجا بوده . همگی شوکه میشن و دمیر به محض شنیدن این حرف به قدری عصبانی می شود که به سرعت به سمت عمارت کوچک می رود. زلیخا و سودا پشت سر دمیر راه می افتند تا آرامش کنند. بهیجه که تو حیاط بوده وقتی دمیر را میبیند ترس وجودش را میگیرد و به سمت خانه می دود. دمیر جلویش را میگیرد و با تمام سعیش سعی می کند تا خفه اش کند. زلیخا و سودا با ثانیه و غفور تقلا می کنند تا دمیر را از بهیجه جدا کنند. بهیجه به سرعت به داخل خانه فرار می کند. بهیجه از فکر اینکه موضوع را فهمیده باشن و لو رفته باشد ترسیده . دمیر برمی گردد پیش راننده تاکسی ازش می خواهد تمام جزییات را بهش بگوید. راننده بهش میگه من فقط هولیا خانم را تو خرابه ها پیاده کردم و رفتم و تو مسیر برگشت صدای شلیک گلوله شنیدم.
دمیر که این حرف راننده می شنود متوجه می شود که راننده تاکسی بهش دروغ گفته و او را با تمام وجودش کتک میزند و از خانه بیرونش می کند. دمیر و زلیخا و سودا به سمت داخل خانه می روند.دمیر بهشون میگوید من دیگه مطمئنم کسی که مادرمو کشته بهیجه و هروقت مدرکی داشته باشم و این قضیه کاملا واسم روشن شود خودم می کشمش. سودا و زلیخا باهاش حرف می زنند تا آروم شود و ازش خواهش میکنند که دستش را به خون آلوده نکند، ولی دمیر گوشش به این حرفها بدهکار نیست. ثانیه وقتی پیش غفور می رود، کاغذی تو دستش میبیند و به زور ازش میگیرد تا ببیند چیه. ثانیه با دیدن لیست خرید میفهمد که غفور می خواسته برای بهیجه خرید کند که دعوایش میکند و بهش اصرار میکند که دلیل این کاراشو بگه، بهش بگوید چرا به بهیجه باج میده. غفور بهانه کار را می آورد و سریعا از ثانیه دور می شود. سر میز صبحانه تکین بارها درباره دروغ گفتن و پنهانکاری کردن به مژگان و فکرت طعنه و کنایه می زند .
سپس به فکرت می گوید با هم به شرکت برویم. تکین فکرت را با خودش به انبار می برد تا با هم دیگه صحبت کنند. تکین درباره رابطه اش با مژگان ازش سوال میکند و بهش میگه که دیشب دیدتشان. تکین به فکرت میگه من از حس تو نسبت به مژگان تردید دارم مطمئن نیستم که مژگان را واقعا دوست داشته باشی به خاطر همین ازت میخوام بهش نزدیک نشی. سپس ادامه می دهد که مژگان یک دفعه از ایلماز شکست عشقی را تجربه کرده من نمیخوام دوباره مژگان همچین چیزی را تجربه کنه فکرت بهش میگوید من فکر میکنم عاشق شدم، ولی یخورده ترسیدم. فکرت به تکین می گوید مطمئن باشید که رابطه و حسم به مژگان بعد از مرگ ایلماز شروع شده.
بهیجه که حسابی ترسیده ، به مژگان زنگ می زند و ازش خواهش میکند تا همدیگر را ملاقات کنند. مژگان به سر قرار با بهیجه می رود و با سردی کامل باهاش برخورد میکند. بهیجه خودش را پشیمان و ناراحت نشان می دهد و بهش میگوید که منظور منو اون روز بد بردشت کردی من به فکر کرمعلی ام. بهیجه به مژگان میگه من دوست ندارم تو محتاج پول تکین باشی. مژگان به بهیجه میگوید که تکین حکم پدر منو داره. بهیجه عصبانی می شود و بهش میگوید بعد از مرگ تکین به تو چیزی نمی رسد. مژگان متوجه میشود که هنوز بهیجه عوض نشده و فقط منفعت خودش در اولویتشه و به اون فکر میکند، به خاطر همین با عصبانیت بهش میگه من خودم بلیط استانبولت را میگیرم تا بری و بهت ماهیانه پول میدم تا زندگی خوبی را اونجا شروع کنی. بهیجه بهش میگه من به پول تو احتیاجی ندارم و ازت هیچ چیزی دیگه نمی خوام. مژگان با بی اعتنایی می رود.