خلاصه داستان قسمت ۳۲۷ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۲۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۲۷ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۲۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۲۷ سریال ترکی گودال

شب وقتی که سلیم به خانه برمی گردد با محبت به کاراجا سلام میدهد و از او می خواهد که با هم صحبت کنند. آنها به اتاق ادریس می روند و سلیم می گوید:« من نمی دونم که درسته این حرفها رو بهت بزنم یا نه، آکین شاید درک نکنه اما تو درک می کنی. من هیچ وقت نمی خواستم همسر باشم نمی خواستم پدر باشم، همتون رو خیلی دوس دارم اما حتی نمی خواستم پسر وسطی ادریس باشم. همه ی اینا رو به من تحمیل کردن و یه وظایف مشخصی رو دوشم گذاشتن و گفتن که انجام بده. هیچ کس هم هیچ وقت ازم نپرسید من چی دلم می خواد.» کاراجا می گوید:« درک می کنم. پس بذار من ازت بپرسم. تو چی می خوای سلیم؟» سلیم لبخند می زند و می گوید:« من میخوام برم. می خوام از این خونه از خانواده از محله برم. دیگه هم برنمی گردم.» کاراجا مخالفتی ندارد اما بغض می کند و او را در آغوش می گیرد و می گوید:« می دونی که خیلی دوست دارم.» سلیم می گوید:« تو هم اگه دوست داشتی برو. زندگی ای که دوست داری رو تجربه کن.» سلیم به اتاق عایشه هم می رود و از زیبایی او تعریف می کند. عایشه خوشحال می شود اما چون به این رفتار سلیم عادت ندارد تعجب می کند. از طرفی وقتی جومالی به اتاقش می رود متوجه می شود که داملا چمدانش را بسته است. چون بخاطرعکس ییلدیز که در بین وسیله های جومالی پیدا کرده عصبانی است و می خواهد جومالی را ترک کند. جومالی می گوید:« امروز نرو. یه روز بهم وقت بده. اگه دوست داشتی فردا بذار برو ولی امشب نه.»

داملا کوتاه می آید. همه ی اعضای خانواده آن شب برای شام دور هم جمع می شوند. عمو هم که از بخشیده شدن یاماچ خبردار شده به آنجا امده و او هم سر میز می نشیند. سلیم که تصمیم دارد فردا گودال را ترک کند هنگام غذا خوردن با بغض به چهره ی تک تک اعضای خانواده نگاه می کند. جومالی هم که احتمال می دهد این آخرین شب زندگی اش است حالی شبیه به حال سلیم دارد و با نگاهش با همه حداحافظی می کند. ثریا سرن را به اتاقش دعوت می کند و صحبتش را به جایی می کشاند که یادآور ماجرای مرگ پدر سرن باشد و غیر مستقیم سعی می کند که اولگا را با مرگ پدر سرن مرتبط نشان دهد. سرن جا می خورد و دوست دارد تمام ماجرا را بشنود اما ثریا می گوید:« اگه می خوای بدونی باید کمکم کنی. چیزی ازم نپرس اما کمکم کن.» سرن قبول می کند. یاماچ و سلیم و جومالی در انباری خانه بساط مشروبشان را پهن می کنند. سلیم آواز می خواند و جومالی و یاماچ هم با او زمزمه می کنند. جومالی که از دورهم بودنشان احساساتی شده دست یاماچ و سلیم را محکم می گیرد و به انها می گوید:« شما برادرید یادتون باشه. مراقب همدیگه باشید.» درهمین موقع سلطان هم وارد انباری می شود و از انها می خواهد که برای او هم نوشیدنی بریزند. جومالی و سلیم و یاماچ از آمدن او ذوق زده می شوند. سلطان هنگام بدرقه ی یاماچ به او می گوید:« حق من برای تو حلال باشه. تو هم حقت رو حلال می کنی پسرم؟» یاماچ با بغض می گوید که سلطان را حلال کرده است.

صبح وقتی که چاعتای آماده ی بیرون رفتن می شود سرن به اتاق او می رود و در بستن کراواتش کمکش می کند. او در فرصت کوتاهی که حواس چاعتای پرت لباس پوشیدن شده از کلید کشوی میز او قالب می گیرد و دوباره کلید را به چاعتای برمی گرداند. سرن قالب را به ثریا می دهد و ثریا هم آن را پنهانی به دست یاماچ می رساند تا کلید را برایش بیاورد. یاماچ سراغ کلیدساز می رود و بعد از ساخته شدن کلید دوباره آن را به ثریا می دهد. در محله سلیم از آکین می خواهد که از خواهر و مادرش خوب مراقبت کند چون او باید برای کاری به جایی برود و نمی خواهد نگران خانواده باشد. آکین از حرفهای سلیم کمی نگران می شود اما به او اطمینان می دهد که مراقب خانواده شان هست. سلیم لبخندی می زند و به آکین می گوید:« تو عوض شدی و یهو پسر خیلی خوبی شدی. انتظار نداشتم اما واقعا ادم خوب و درستی شدی.» آکین از تعریف او خیلی خوشحال می شود و احساس غرور می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا