خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۳۲ سریال ترکی اوچ کوروش
اهالی محله به محله شان برگشتن و جشن گرفتن. همگی در حال رقصیدن و پایکوبی هستن و نریمان تو کل محله باقلوا پخش میکنه، از طرفی شسو تو قهوه خانه به بچه ها پول میده. اوکتای از هالیده میپرسه اینجا چه خبره؟ هالیده بهش میگه خاله نریمان این جشنو گرفته گفته بود برگردن به محله همه چیز به خوبی بگذره جشن میگیره. افه و کارتال در جواب پیشنهاد فرهان بهش میگن نه! و وقتی میخوان برن فرهان یکسری اطلاعات میده و به کارتال میگه نمیخوای بیابارس را پیدا کنی؟ و زخم دستشو نشون میده و میگه همون که این زخمو زد بهمون! اونا کمی دو دل میشن و سرجاشون میشینن. اوکتای با عصبانیت پیش نریمان میره و میگه اینجا چخبره؟ پدر عروس کشته سده! جشن گرفتی؟ نریمان جا میخوره و میگه وای راست میگی! اصلا حواسم نبود! خیلی بد شد! همان موقع بهار میاد و میگه اینجا چخبره؟ جشن مردن بابامو گرفتین؟ و با بیخیالی میشینه و باقلوا میخوره. اوکتای به نریمان میگه خیلی شلوغش نکردی؟ نریمان میگه نه داداش فرهان خودشو معرفی کرده! دیشب دستگیر شده! این خودش خیلی خوبه و میره. اوکتای با خودش میگه تو چرا باید انقدر از فرهان بترسی؟ افه به فرهان میگه خوب چه کمکی میخوای بکنی؟ میشنوم! کارتال بهش میگه وقتی این تونسته جلو بره ما هم میتونیم احتیاجی بهش نیست اما افه میگه یه لحظه بشین کارتال حرفشو بشنویم. فرهان میگه برای رسیدن به اون بالایی باید اول آزادو پیدا کنین! افه میگه تو این اطلاعاتو از کجا میدونی؟ فرهان میگه چتین اومد سراغم ادم آزاد. افه میگه چطوری پیداش کردی؟ فرهان میگه تو نمیتونی پیداش کنی! اون اگه بخواد خودش میاد پیشت. کارتال میپرسه یعنی اون اومده سراغ تو چون احساس خطر کرده؟ فرهان میگه آره چون من عرفان قهرمانو کشتم! افه یادش میاد زمان برگشت از خونه عرفان قهرمان یکی دنبالم بود و ازم عکس گرفت! کارتال میگه اون اگه بخواد با کشتن نزیح احساس خطر کنه میاد سراغمون.
فردای آن روز مراسم خاکسپاری نزیح هستش و همه به اونجا رفتن. کارتال و افه با شسو و روشن از دور اونارو نگاه میکنن و میگن به نظرتون آزاد کدومشونه؟ افه میگه هر کدوممون یکیشونو تعقیب میکنیم، کارتال میگه من نمیتونم بهارو تنها بزارم هرکاری از بابات بر میاد باید پیشش باشم. سپس مراسم تموم میشه و عدنان پدر افه پیش بهار میره و بهش میگه باید یه قرار بزاریم درباره وصیت پدرتون صحبت کنیم من وکیلشون هستم، بهار قبول میکنه و میگه باشه همین امروز همدیگرو میبینیم. کارتال از بهار میپرسه که عدنان چیکارت داشت؟ بهار میگه درباره وصیت بابام گفت باهمدیگه یه قرار بزاریم باید برم اونجا، لیلا میگه داداش تو برو به کارت برس من باهاش میرم که تنها نباشه افه نگاهش میکنه و چیزی نمیگه. کارتال به شسو میگه دخترارو برسون سپس به نریمان میگه عمه جون تو هم با داداش روشن برو به محله. کارتال و افه تو ماشین هستن که یکدفعه ۴تا ماشین محاصرشون میکنن و با کشیدن پارچه رو سرشون اونارو با خودشون میبرن. یه مرد پیش آزاده رفته و میگه از وقتی دیدمت احساس کردم خیلی بهت علاقه دارم و این کار مردونه ست اگه قبول کنی میخوام مراقبت باشم! من میدونم پدرت واسه محافظت کردن ازت اسمتو تغییر داده به آزاد تا همه فکر کنن مردی! آزاد با عشوه پیشش میره و میگه پس کی از تو مراقبت کنه؟ و سوزن زهرآلودی را تو گردنش میزنه، اون مرد در حال خفه شدن است که آزاده میگه درست میگی ما زنا ظریفیم با چاقو و اسلحه جور در نمیایم، ولی این سوزنو میبینی چقدر ظزیفه! زهری داره که در عرض ۴۰ ثانیه میکشتت. سپس بالا سرش میره و میگه در ضمن من مشکلی با زن بودنم ندارم بابام خواست آزاد بزاره اسممو. نوچه آزاده وارد اتاق میشه و بهش میگه مهموناتون اومدن خانم و به طرف کارتال و افه میره.
کارتال و افه با دیدن اون زن جا میخورن که او بهشون میگه من آزاده ام پدرم اسممو مخفف کرد و گذاشت آزاد. برام خیلی جالب بود هرکی میومد پیشم واسم انگشتری، جواهری، چیزی می آورد ولی سما یه فرش لول شده آوردین خیلی متفاوت بود! افه میگه ببخشید اون موقع شب جواهریا بسته بود. آزاد میگه نه اتفاقا خیلی بیشتر از فرش شما خوشم اومد میدونین چیه؟! نزیح خیلی وقت بود چوب خطش پر شده بود دیگه زیادی بود این وسط باید میمرد. سپس به کارتال میگه تو مراسم خاکسپاری ناراحت بودی! کارتال میگه بالاخره پدر زنم بود! وارثشم نمی شد ناراحت نباشم که! آزاد میخنده و میگه وارث؟ مرد بانمکی هستی ولی باید بگم مال و اموالی نیست که به بهار برسه و جایگاه نزیح هم به من رسیده! سپس افه و کارتال بهش پبشنهاد میدن تا باهمدیگه کار کنن که آزاد میگه هرچی فکر میکنم نمیفهمم که یه مردی که فقط بلده واسه هم محله ای هایش رجز بخونه و یه کمیسر اخراج شده به کارم نمیاد و از اونجا میره. بهار و لیلا به خانه عدنان رفتن که عدنان به بهار میگه طبق این وصیت نامه نزیح خان تمام اموال و داراییشو وقف خیریه کرده بهار و لیلا حسابی جا میخورن.
لیلا جلوی در مدام اطرافو نگاه میکنه که بهار میگه منتظر کسی هستی؟ لیلا میگه نه و میخوان برن که همان موقع مادر افه از جلوشون در میاد و لیلا میگه لحظه آخر اومد. مادر افه بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ عدنان بهش میگه چیزی شده؟ اینا مهمونای ما هستن! لیلا میگه چیزی نیست عدنان جون ایشون باز منو اشتباه گرفتن و با خنده از اونجا میره. مادر افه به عدنان میگه اون دختر کیه که عدنان باور نمیکنه و میگه امکان نداره پسرت با همچین زنی باشه اون غرورش از هرچیزی واسش مهمتره. موقع برگشت بهار و لیلا شسو را پیاده میکنن تا حرف بزنن. بهار واسه لیلا تعریف میکنه که وقتی مادرش همه چیزو فهمید خواست بره کلانتری که نرسیده به اونجا ترمز میبره و تو تصادف میمیره همه فکر میکنن تصادف بود اما کی میدونه کار بابام بوده! منم سالها فرار کردم و خارج از کشور زندگی کردم اما هر دفعه پیدام کرد به خاطر همین با مرگش ناراحت که نشدم هیچ خوشحالم بودم! لیلا باهاش همدردی میکنه و میگه میخوای بدونی ماجرای ما چی بود؟ و شروع میکنه ماجرای آشناییشو با افه واسش تعریف کردن…..