خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی داستان یک پری + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی داستان یک پری را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال جذاب درام در رابطه با دختری است که قصد دارد زندگی‌اش را به طریقی نادرست تغییر دهد. هنگام ارتکاب جرم نیز تصادف شدیدی کرده و ماجرا آغاز می‌شود. سریال ترکی داستان یک پری بعد از اتمام پخش سریال مستاجر بی نقص روزهای فرد ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه جم تیوی و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Alina Boz, Taro Emir Tekin, Nazan Kesal, Hazal Filiz Küçükköse, Müfit Kayacan, Mustafa Mert Koç, Tülin Ece, Baran Bölükbaşı, Kadir Çermik, Bilgi Aydoğmuş, Okan Urun, Şener Savaş, Canan Atalay, Ali Aksöz, Merve Oflaz.

دکتر وقتی خبر بارداری زینب را میده اونا شوکه و حسابی خوشحال میشن اما دکتر میگه بهتره برای مطمئن شدن پیش یه متخصص زنان برین سپس از اتاق بیرون میره که مریح از دکتر میپرسه چیشده خانم دکتر؟ حال زینب خوبه؟ دکتر میگه حالشون خوبه و با لبخند میره. مریح به داخل اتاق میره و میگه اونور تو هم چیزیت شده بوده؟ آخه گفت حالشون خوبه! اونور میخواد ماجرای بارداری زینبو بگه اما زینب جلوشو میگیره و میگه آره یخورده استرسی شده بود سپس به مریح میگه تو برو خونه ما باید بریم یه جا یه کاری داریم سریع میایم. اونا وقتی به خونه میرن مریح میپرسه چیشده؟ چرا هیچی به من نمیگین؟ اونا که پیش متخصص رفته بودن و مطمئن شده بودن از حاملگی خبر بارداری زینب را میدن که مریح از حال میره. وقتی به هوش میاد حسابی ذوق زده شده و خوشحاله اونور میگه من میرم به کارام برسم خیالم راحته که پیش مریح جات امنه و میره. فوآد به نسلیهان زنگ زده و میگه با اینکه باهام بد رفتاری میکنی ولی نگرانت شدم گفتم زنگ بزنم حالتو بپرسم نسلیهان با کلافگی میگه چی میخوای؟ کارتو بگو فوآد میگه زنگ زدم بگم فردا میام شرکت یا ساعت بگو یا هروقت خودم بخوام میام و قطع میکنه. نسلیهان میپرسه چیزی پیدا نشد از تو گوشی و لپ تاپ؟ ظفر میگه هنوز نه هاریکا با عصبانیت میگه آفرین به شماها جفتتون رفتین کلاهبرداران وارد زندگیمون کردین!

دستیار فیگن پیشش میره که فیگن میپرسه اخبار پخش شد؟ افتادن به جون هم؟ دستیارش میگه نه حال زینب خانم بد شده فیگن جا میخوره و خبرو میبینه او با دلشوره به طرف خانه زینب راهی میشه. زینب حاضر شده و میخواد بره بیرون که مریح میگه کجا؟ زینب میگه میرم با طفر این مشکلو حل کنم امروز باید تموم بشه سپس به طرف خانه کوکسال ها میره. ظفر در حال رفتن هست که زینب میره کنارش میشینه و میگه باید حرف بزنیم تا مشکل حل نشه نمیرم. فیگن پیش مریح میره و حال زینبو میپرسه که مریح میگه اومدی ببینی آتیشی که انداختی چیکارا کرده آره؟ فیگن باهاش حرف میزنه و میگه که کار اون نبوده وگرنه نمیومدم اینجا که بپرسم حال زینب چطوره! مریح میگه خوبه فشارش افتاده بود چون همه ریخته بودن سرش. ظفر از زینب میپرسه کجا برسونمت؟ زینب میگه گفتم که تا حرف نزنیم نمیرم. اونور پیش فردی رفته و بهش خبر پدر شدنشو میده و میگه هیچکی نمیدونه زینب میخواد وقتی دید همه چیز خوب پیش میره به همه بگه فردی خوشحال میشه و اونورو را بغل میکنه و میگه پدربزرگ شدنمو هم دیدم.

ظفر متوجه میشه که یه ماشین دنبالشونن به زینب میگه بیا همینو میخواستی خبرنگارا دنبالمون افتادن! زینب استرس میگیره که ماشین جلوشون میپیچه و یه نفر سوار ماشین میشینه و با اسلحه ای که به طرفشون گرفته میخواد تا ماشین جلوییو تعقیب کنه. آنها را به یه ساختمان میبرن و به طرفشون اسلحه میگیرن که بگن کی ارگول را کشته ظفر میگه من خبر ندارم تو این ماجرا نبودم زینب تایید میکنه و میگه اون موقع ظفر تو کما بوده سپس جلوی ظفر میره و ازشون میخواد تا بهش شلیک نکنن ظفر میگه نمیدونم ولی واستون پیدا میکنم مسببشو! زینب به بهونه اینکه اون حامله ست ازشون میخواد تا بزارن برن ظفر شوکه میشه ولی آنها را ول میکنن. زینب و ظفر به یه کافه میرن و ظفر میپرسه راست گفتی حامله ای؟ زینب تایید میکنه ولی ازش میخوابه کسی نگه چون هیچکی نمیدونه سپس باهاش حرف میزنه و میگه اگه من با اونور ازدواج نمیکردم بازم یه روزی ازت جدا میشدم چون بین ما عشق نبود اینو خودتم میدونی ظفر میگه اینجوری نگو منو نمیبینی؟ حالم داغونه! من اینجوری نبودم! یه پسر خوش گذرون بودم ولی الان نمیدونم چی هستم! سپس گریه میکنه و میگه هیچکی باورم نمیکنه تو حداقل منو درک کن! بهم زمان بده زینب از جاش بلند میشه و ظفر را در آغوش میگیره و دلداریش میده تا آروم بشه از مشتری های اون کافه آنها را میشناسن و ازشون فیلم و عکس میگیرن. ظفر وقتی به خانه میره ماجرارو برای مادرش تعریف میکنه و وقتی از زینب بد میگه که به خاطر اون این همه اتفاق داره سرمون میاد ظفر از زینب حمایت میکنه و میگه من به خاطر اون دختر الان زنده ام اون نجاتم داد! هاریکا میپرسه چجوری تونست؟ ظفر میگه بارداره هاریکا شوکه میشه و میگه آفرین خوب سریع جای پاشو سفت کرده!….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک پری + تصویر

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا