خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۳۲ سریال ترکی ضربان قلب
قسمت ۳۲ سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۳۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

علی و ایلول در جاده هستند. ایلول عکس ضیا را نگاه میکند و میگوید: کجا میرویم؟ علی میگوید:مارماریس.جایی که همه چیز از اونجا شروع شد.اونجا میخوام برات چیزی رو تعریف کنم. در این هنگام، یک آمبولانس از جلوی آنها رد میشود و پشت سرش یک ماشین دیگر سبقت میگیرد و جلوی آمبولانس می‌ایستد و علی هم ناگهان ترمز میکند.ایلول سرش زخمی شده است و به زحمت بیرون می‌آید و میبیند علی و مامور آمبولانس، به مردی که روی زمین افتاده ماساژ قلبی میدهند و مرد دیگری با اسلحه انها را تهدید می‌کند که کمک نکنند و بگذارند او بمیرد. علی می‌گوید: من وظیفه ام را انجام میدم، کار اشتباه نکن. اما او می‌گوید که خانواده من این اسلحه را بدستم داده اند و پای خون در میان است.ایلول سعی می‌کند مرد را آرام کند.بیمار کمی حالش بهتر شده و علی به مامور اشاره میکند که اکسیژن را وصل کند و دستگاه را خاموش کند و به دروغ به آن مرد می‌گوید که او تمام کرد و دستگاه را خاموش کردیم. آن مرد سوار ماشین میشود و فرار میکند.ایپک به ودات می‌گوید کار دارد و باید به اورژانس برود. او سراغ ایلول را میگیرد. آمبولانس می‌آید و یک زن را میاورد که هویتش معلوم نیست و همه صورتش زخمی و کبود است و صورتش را در آمبولانس باند پیچی کرده اند‌، و میگویند که او را به زیر اتوبوس هل داده اند و معلوم است قصد کشتن او را داشته اند. آغوز از ایپک میخواهد در رسیدگی به آن زن کمکش کند.پرستار می‌گوید که علی اصف خبر داده که با یک بیمار با آمبولانس خواهد امد.

ودات به بیمارستان می‌آید و علی آن مرد را به اسرا می‌سپارد و تذکر میدهد که امنیت او باید حفظ شود. همچنین می‌گوید که به سر زخمی ایلول هم رسیدگی شود. اما ایلول می‌گوید چیز مهمی نیست. ودات ایلول را میبیند و میگوید که میخواستم بعضی چیزها را در مورد نسرین بگویم.ایلول میپرسد: باز چیکار کرده ؟ ودادت تعریف می‌کند که بخاطر کارهایش نتوانسته تحمل کند و او را کتک زده و بیرونش کرده است.ایلول او را سرزنش کرده و یادش می‌آید که او و مادرش را هم کتک می‌زده است. ایپک امده است تا بخاطر زخمی شدن سر ایلول به او سر بزند، اما ایلول به او میگوید: تو الان باید نگران مادرت باشی.ودات می‌گوید با هم دعوا کردیم و دو روز است ازش خبری ندارم. اون به همه ما دروغ گفته بود. اون از مرگ مادرم سواستفاده کرده و بیمارستان رو تهدید کرده و چند بار پول گرفته بود. چند بار از سینان پول گرفته و اون رسید هاش را نگه داشته.اینها کافی نبوده، برای کار تو از اون گدایی کرده و تهدیدش کرده.ایپک این حرفها را باور نمی کند و می‌گوید مادرم اینکارها را نمی کند.و من با حق خودم وارد بیمارستان شده ام. و حق کسی را نخورده ام و از انجا میرود

ایلول دنبالش میرود و میگوید: حتما میخوای استعفا بدی.ایپک می‌گوید: تو که خوشحال میشی.از وقتی که آمده ام با من بدرفتاری کرده ای . ایلول میگوید: تو در آینده دکتر خوبی میشی و اینجا برای تو یک فرصت است.کارت را بخاطر هیچکس از دست نده حتی نسرین…. ایپک با آغوز به عکسهای آن زن نگاه میکنند و ایپک میگوید ایلول خیلی خوب است و من فهمیدم که کارهای مادرم بد بوده. آغوز میگوید: ایلول یک زنان متفاوت است. آن زن حابش بد میشود و او را برای عمل میبرند.
ایلول پیش علی میرود و به او می‌گوید: میخواستم چیز مهمی را بهت بگم.ایلول قوطی خالی را که در دست علی بود ازش میگیرد و میگوید من پیشنهاد نصفه مانده ازدواج ات را قبول میکنم.علی جا میخورد و میگوید: اول مارماریس برویم.اول هر چیزی آنجاست.و تو هرگز از دوست داشتن من دست برندار…ایلول خوشحال میشود و‌ آن قوطی را که داخلش انگشتر بود می‌برد. صمد و‌ ایپک به آن زن رسیدگی میکنند . آن زن دست ایپک را میگیرد و سعی می‌کند با انگشتانش به او چیزی بفهماند.ایپک خودکاری به او میدهد و می‌گوید: بخودت فشار نیار، فردا هم میتونی بنویسی.

علی امنیت آن مرد را به اسرا میسپارد و می‌گوید: من با سلیم کاری دارم.اسرا می‌گوید: تو پدرت را از دست دادی و لازم نیست امروز بیایی. پرستاری می‌آید و‌یک جعبه برای اسرا می‌آورد و میگوید: احتمالا وسایل شما را از سوریه فرستاده اند‌. اسرا می‌گوید: الان عمل دارم آنرا در اتاقم بگذارید.
آلپ میخواهد پیش ایلول برود اما دودل است و کنار در ایستاده است.تا اینکه ایلول به او می‌گوید: هر کاری داری منصرف نشو. یکساعته دم در ایستادی و نمی تونی تصمیم بگیری. آلپ میگوید: در مورد یکی از آشنایان میخواستم با شما مشورت کنم.زیاد هم عجله نکنید هر موقع وقت کردید به این عکسها و ام‌آرآی نگاه کنید و نظرتون رو بگید. ایلول مدارک را میگیرد و روی میزش می‌گذارد و میگوید: بهت خبر میدم.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا