خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۳۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۳۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

دوروک در مورد این که برای کار تبلیغاتی آدم مناسبی را پیدا کرده به مورات می گوید و حتی اضافه می کند که برای امروز هم با او قرار ملاقات گذاشته است. کمی بعد حیات وارد اتاق می شود و از انجایی که صبح از مورات شنیده بود معده اش درد می کند، برایش آب معدنی و کیک می برد. مورات از این توجه او خوشحال می شود و با کنجکاوی در مورد تصمیم او می پرسد. حیات می گوید:« من مثل شما عجولانه تصمیم نمیگیرم! » مورات می پرسد: «من در مورد چی عجولانه تصمیم گرفتم؟ » حیات می گوید:« دیدم خانم رو آوردی سرکار! » حتی مورات هم جا می خورد. کرم حسابی برای آخرین روزی که قرار است خودش را به ایپک ثابت بکند استرس دارد و نمیداند چه بگوید. و باز از آصلی کمک می خواهد. آصلی کلی چیز در مورد علایق ایپک می گوید و کرم را بیشتر گیج میکند. دیدم با ناراحتی سراغ دریا می رود و می گوید که حیات همه چیز را در مورد حاملگی دروغین فهمیده است. دریا کمی جا می خورد اما بعد می گوید:« حتما مدرکی دستش نداره وگرنه به مورات میگفت! » دیدم می گوید:« تازه بین اون و مورات یه چیزی هست! از نگاه هاشون میفهمم! باید فوری از دست اون دختر خلاص بشیم. »

مورات و دوروک با ابراهیم جلسه شان را برگزار می کنند. مورات حسابی از رزومه ابراهیم خوشش می اید. ابراهیم می گوید که زیاد مایل به دوباره کار کردن نبوده اما به خاطر کسی که خیلی برایش عزیز است این پیشنهاد را قبول کرده است. کمی بعد حیات میان جمع آنها می آید و ابراهیم با دیدن حیات، با او روبوسی می کند. مورات که هم جا خورده و هم ناراحت شده به آنها خیره می شود. او بعد از رفتن انها، پرونده ی ابراهیم را برمیدارد و به دوروک پس می دهد و می گوید که نمی خواهد او را به کار بگیرد. دوروک می گوید: « داداش ما دیگه باهاش قرارداد رو بستیم. تازه به حیات چی بگیم. دیشب با هم بیرون بودیم فکر کنم بینشون چیزی هست! » مورات بیشتر عصبی می شود. صبح، دوروک و کرم دنبال دخترهایشان می روند. دوروک وقتی آصلی را می بیند خیره به او می ماند و شاخه گلی هم تقدیمش می کند. کرم که این را می بیند با عجله سراغ صندوق عقب ماشینش رفته و دستکش های بوکس را که داخل آن می بیند برمیدارد و به ایپک می دهد. ایپک خیلی از این فکرش خوشش می آید.

انها قرار است برای آخرین روز از یک ماه با هم باشند تا ایپک تصمیمش را بگیرد. دوروک و آصلی و حیات و ابراهیم به خانه ی تووال می رسند. حیات چشمش دنبال مورات می گردد و تووال می گوید که هنوز نیامده اما به نظرش خواهد آمد! از طرفی مورات دودل است که به پارتی برود یا نه و مدام حرف های حیات و دوروک در سرش می چرخد. او بالاخره تصمیمش را می گیرد. کرم ایپک را به محله ی کودکی هایش می برد و در مورد انجا و خاطراتش صحبت می کند و می گوید:« گفتم تا تو محله مو نبینی نمیتونی خوب منو بشناسی. » و با عشق در مورد محله و آدم هایش صحبت می کند و ایپک را به وجد می آورد. تووال پیشنهاد می دهد تا خود مهمان ها غذا را آماده بکنند. همان موقع مورات هم از راه می رسد و تصمیم می گیرد این وظیفه را بر عهده بگیرد. ابراهیم و حیات هم قبول می کنند تا با هم غذا را آماده بکنند. در آشپزخانه، حیات مدام دور ابراهیم می چرخد و مورات با خشم به انها خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا