خلاصه داستان قسمت ۳۳۰ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۳۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۳۰ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۳۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۳۰ سریال ترکی گودال

اگدای به اتاق چنگیز می رود و برای او توضیح می دهد که یاماچ جانش را نجات داده است و باید در مجازات او تخفیف قائل شوند اما چنگیز می گوید:« آفرین به یاماچ کار درستو کرده ولی تا حالا کسی منو تهدید نکرده بود. یاماچ چنین جسارتی کرد و باید تاوانشو پس بده.» او از اگدای می خواهد که کار کارخانه ها را متوقف کند و هرچه زودتر طلاهایش را پیدا کند. کاراجا در بالکن خانه ایستاده و در نبود پدرش احساس درماندگی می کند و از جلاسون می خواهد که کمکش کند و بگوید که وقتی او پدر و برادرها و آکشین را از دست داد چه احساسی داشت؟ جلاسون بغض می کند و از کاراجا می خواهد که به صداها گوش بدهد. کاراجا سکوت می کند و گوشهایش تیز می شوند. جلاسون می گوید:« می شنوی؟ اونا همه آدمن. زندگی ادامه داره و اونا دارن زندگی می کنن. الان نه، ولی یه روز تو هم به اون آدما ملحق می شی.» چاعتای سعی دارد با یکی از هواپیماهای خصوصیشان خود را به سوییس برساند اما چون چنگیز پروازها را کنسل کرده موفق نمی شود. چنگیز مصمم است که چاعتای را به خانه برگرداند و با مجازات کردنش اوضاع را مدیریت کند. از طرفی چنگیز اولگا را هم در خانه حبس کرده و چاعتای سعی دارد مادرش را از آنجا بیرون بیاورد. سرن پیش اولگا می رود و به او می گوید که حاضر است برای فراری دادنش کمکش کند. اولگا خوشحال می شود.

افسون به اتاق چنگیز می رود تا از او بخواهد که چاعتای را ببخشد. چنگیز قبول نمی کند. در این بین آکین سوار قایقی شده و از روی آبهای نزدیک خانه ی چنگیز عبور می کند، او اسلحه اش را برمی دارد تا خانه ی چنگیز را به رگبار ببندد. افسون این صحنه را می بیند و از چنگیز می خواهد که قایم شود. او و چنگیز به موقع سنگر می گیرند و آکین درحالی که اسم پدرش را فریاد می زند خانه ی اردنتها را تیرباران می کند. در این حمله تیری به پای چنگیز می خورد. چنگیز که خیلی عصبانی شده گلوله ای که زخمی اش کرده را پیش خود نگه می دارد و می گوید:« تاوان این کارشونو پس می دن. امروزو یادم نمی ره.» عصبانیت چنگیز افسون را نگران می کند.

روز بعد، مراسم تشییع جنازه ی سلیم با حضور خانواده و اهالی محل برگزار می شود. مردم محله خودشان را در غم کوچوالی ها شریک می دانند و سعی دارند آنها را تسکین دهند. بعد از مراسم یاماچ که کمی به خودش آمده به انبار می رود و ساز سلیم را در دست می گیرد. او به یاد می آورد که حدود ده سال پیش نواختن آن ساز را سلیم به او یاد داده بود. یاماچ ترانه ای که از سلیم یاد گرفته را می خواند و با پیچیدن صدایش در خانه غم خانواده تازه می شود و همه در گوشه ای گریه می کنند. سلطان که بعد از مرگ سلیم قطره ای اشک نریخته بود، در بالکن خانه سراغ سلیم را از جومالی می گیرد و با گریه فریاد می زند:« سلیم کجاست جومالی؟ پسر من کجاست؟» سعادت یاماچ را دلداری می دهد و از او می پرسد که خبر از دست دادن سلیم را به وارتولو بدهد یا نه؟ یاماچ می گوید:« لازم نیست. تو مملکت غریب احساس درماندگی نکنه، دیوونه می شه. من به دیوونگی اون اینجا احتیاج دارم.»

افسون که نتوانسته با یاماچ تماس بگیرد خودش را به خانه ی کوچوالی ها می رساند و جلوی در خانه هراسان به یاماچ هشدار می دهد و می گوید:« دیروز آکین حمله کرد به خونه ی چنگیز و پاهای چنگیز زخمی شد. حالا هم چنگیز خیلی عصبانیه . دردسر بزرگی درست می شه.» یاماچ به حرفهای او توجهی ندارد و می گوید:« تو داری چی می گی؟ داداشم مرد. برو از اینجا. به چنگیز و چاعتای هم سلام برسون بگو یاماچ کوچوالی برمی گرده. قایم بشن.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا