خلاصه داستان قسمت ۳۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۳۳ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
نوچه سامی اسلحه را به طرف آرزو میگیره و بهش میگه طبق دستور سامی خان اول باید تو رو بکشم هر سه نفر انها وحشت کردن که آرزو را میکشد از صدای شلیک گلوله عمر و چاتای و کمرو تعجب می کنند و حسابی جا میخورند که چاتای وقتی میبینه عمر دست و پایش را گم کرده به سمتش حمله میکنه و سعی میکنه اسلحه را ازش بگیره اما در این حین تیر هوایی میزنه که به خاطر صدای گلوله نوچه سامی جا میخوره. فیصا از فرصت استفاده کرده و از تو کیفش اسپری فلفل برمیداره و به چشمان او می زند. اندر و فیضا باهاش درگیر میشن و با ضربهای او را بیهوش و رو زمین می اندازند. سپس سریعا به پلیس زنگ میزنند. کومرو و چاتای بعد از کمی درگیری با عمر او را از خانهشان بیرون میکنند. فردای آن شب مراسم ختم و کفن و دفن آرزوست. اندر پیس دوعان میره و بهش میگه از اتفاق هایی که افتاده هنوز تو شوکم. دوعان بهش میگه این بار اول سامی نبوده و آدمهای زیادی را کشته و اما هیچ وقت کاری نمیکنه که خودش گیر بیفتد.
همیشه افرادشو میگیرند و آنها را به زندان میبرند. اندر آدرس خانه سامی را به پلیس میده. نیروها وقتی به آنجا میروند پسرش را میبینند که بهش میگه همچین چیزی و همچنین کاری از پدر من برنمیاد البته الان اصلا نمیتونه کار اون باشه چون امروز فوت کرده. چاتای و کومرو به خانه دوعان می روند تا برای مرگ آرزو بهش تسلیت بگن. اما وقتی به آنجا می رسد دوعان بازهم با آنها بدرفتاری میکنه و روی خوشی بهشون نشون نمیده. کومرو ناراحت میشه از این وضعیت. چاتای از آنجایی که دوعان را میخواد حرص بده و عصبانیتش کنه میگه خودتو اذیت نکن عیب نداره کم کم همه چیز درست میشه وقتی نوهاشو بغل، کومرو نمیذاره حرفشو تموم کنه تا پدرش بیشتر از این عصبانی و دلخور نشه. سپس از آن جا می خوان برن که چاتای موقع خداحافظی پدر صدا میزنه دوعان حرص میخوره بعد از گذشت یک هفته فیضا به اتاق چاتای میره و بهش میگه می خوام اطلس را از اینجا ببرم تصمیم گرفتم به آلمان برگردیم. چاتای میگه من به تصمیمت احترام میزارم و بهترین کارو داری می کنی مطمئن باش، و از نظر مالی خیالت راحت باشه اطلس تحت پوشش خودمه.
فیضا با عصبانیت می گه اما اطلس به پول تو احتیاجی نداره به تنها چیزی که نیاز داره حمایت پدرشه. ییلدیز و چاتای در راهرو شرکت با همدیگر روبرو میشن. او به چاتای طعنه میزنه و میگه زمین گرده مطمئن باش هر بلایی سر هر کسی بیاری سرت میاد. تو با کومرو خوشبخت نمیشی چون دوست دخترت به یه نفر راضی نمیشه و بهت خیانت میکنه. سپس از اونجا میره که چاتای به خاطر حرف های ییلدیز تعجب میکنه. جانر پیش اندر میره و ازش کمک میخواد که چه جوری پای دلارا را از زندگی امیر کوتاه کنه؟ اندر میگه من انقدر سرم شلوغه و کار دارم که دیگه وقتی برای رسیدگی به مشکلات امیر ندارم اما جانر ازش میخواد در ازای همه کمک هایی که بهش کرده یه پیشنهادی بهش بده. اندر میگه میتونی همه موضوع را به دلارا بگی که از همه چیز خبر داری و بهش خیلی رک بگو از امیر فاصله بگیره. امیر و دلارا وقتی عمر را در رستوران میبینند درباره اش با هم صحبت می کنند و به هم میگن که دلشون واسش میسوزه دلارا میگه اخلاقش خیلی عوض شده بعد از اون اتفاق هر دختری رو میبینه میره سر میزشون و باهاشون گرم میگیره امیر بهش میگه خب بالاخره وقتی همچین ضربه ای میخوره الان دنبال کسیه که هم دردش باشه.
جانر وقتی دلارا را تنها میبینه در یک موقعیت مناسب بهش میگه که من از همه ماجرا خبر دارم ازت می خوام سریع تر از این جا بری و نزدیک امیر هم نشی دلارا ازش می خواد تا به کسی چیزی نگه و به این کار هم احتیاج داره نمیتونه بره. جانر میگه پس فقط یه راه میمونه اینم این که جوری باهاش رفتار کنی که ازت زده بشه و ناامیدبشه. دلار قبول میکنه. ییلدیز وقتی تو اتاقشه دوعان پیشش میره و میگه خیلی خوب کاری کردی که اومدی به شرکت. ییلدیز میگه دیگه داشت درو دیوار خونه منو میخورد خیلی حوصلم سر رفته بود بعد از چند دقیقه صحبت چتین به اونجا میاد و کنسل شدن جلسه را بهش میگه. دوعان با کلافگی میگه ای بابا پس ماجرای فردا رو چیکار کنم؟ ازش میپرسه درباره چی حرف میزنی؟ دوعان میگه باید برای میزبانی یه سفر کوتاه می رفتم اما الان جلسه افتاده فردا نمیتونم و از ییلدیز میخواد تا به جای او بره. او قبول میکنه و میگه اینجوری حال و هوایی هم عوض میکنم خوبه. آیسل و اسما با هم نقشه میکشند که به نحوی ییلدیز و دوعان در ویلا تنها باشن تا با همدیگه صحبت کنند.
به خاطر همین اسما زنگ میزنه به ییلدیز و به دروغ میگه من با آیسل و هالیت جان میریم جایی. وقتی ییلدیز در خانه تنهاست آیسل از فرصت استفاده میکنه و به خدمتکار خانه دوعان زنگ میزنه و بهش میگه هرچی به تلفن ییلدیز زنگ میزنیم جواب نمیده استرس گرفتیم از دوعان خان اجازه بگیر برو یه سر بزن بهش و خبرشو بهمون بده. او هم همین کارو می کنه اما دوعان بهش میگه تو بشین من خودم میرم. دوعان وقتی به دم در خانه ییلدیز میره او را با صورتی ماسک زده میبینه که جا میخوره و ماجرای نگرانی مادرش را بهش میگه. ییلدیز که فهمیده همه اینا یه نقشه بوده چیزیو لو نمیده و دعوتش میکند به صرف قهوه. بعد از کمی حرف زدن دوعان میپرسه برای فردا آماده ای؟ ییلدیز تایید میکنه و میگه هیجانم دارم….