خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۳۳ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۳۳ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال

چلبی خیلی ناراحت است و زیر گریه میزند. حتی دیدن گونش هم حال او را خوب نمی کند و با ناراحتی خانه را ترک می کند.
چیچک خیلی نگران علی است و به تورمیس دوباره زنگ میزند. تورمیس می گوید که فردا صبح خانه است و از او می خواهد دیوانگی نکند و سرخود کاری انجام ندهد. اما چیچک بدون فوت وقت سراغ اسکندر می رود و می گوید: «میدونم از جای علی خبر داری. کجاست؟ » اسکندر با گفتن این که مشکل خودش است قصد رفتن می کند. چیچک فورا شیشه ای را می کشند و آن را به سمت اسکندر می گیرد. اسکندر با ناراحتی می گوید: «به خاطر علی میخوای به من صدمه بزنی؟ » بعد فریاد میزند: «اگه میخوای منو بکش ولی اینجوری از جای علی هرگز خبردار نمیشی. به خاطر اطلس بولنت رو انداختم زندون اما علی هم باید تاوان این کارو بده تا بی حساب بشیم. » چیچک با حرص می گوید: «اگه بلایی سر علی بیاد قسم میخورم کار ناتموم اونو من تموم کنم. همین که از اینجا برم میرم سراغ پلیس و همه چیزو بهشون میگم. » اسکندر می گوید: «تو بری منم علیو لو میدم! » چیچک می گوید: «دست داشتنت تو آتیش سوزی رو به گوش همه میرسونم! » اسکندر می گوید: «به خاطر علی از اطلس میگذری؟ » و وقتی سکوت چیچک را می بیند، می رود.
جمره و بقیه دوباره به در خانه اثین می روند تا اطلاعات بیشتری از چلبی گیرشان بیاید اما خانه خالی است و همانطور که حدس میزدند چلبی او را به جای دیگری فرستاده است.

چلبی به سمت پارکی می رود و کنار آب خوری آن اشک می ریزد. مرد مستی می گوید: «قبلا اینجا یه آشغال دونی بود الان شده خونه عفاف! شهردار قبلی اومد و اینجارو تبدیل به پارک کرد اما شده خونه عفاف! » و زن بدکاره و مردی را نشان می دهد که از پشت پارک خارج می شوند. زن به سمت چلبی می رود و با عشوه می گوید: «مکان داری؟ » چلبی کیف پولش را بیرون می کشد و اول به مرد مست پول می دهد تا برای خودش مشروب دیگری بخرد و وقتی مطمئن شد که خودش و زن تنها هستند، صورت زن را به همان آب خوری سنگی می کوبد و با خشم با لگد به جانش می افتد و می گوید: «فردا با دوستات حرف بزن و صورتت رو نشونشون بده تا اگه دوباره اینجا کار کننن بفهمن آخر و عاقبتشون همین میشه! »
اسکندر علی را با عصبانیت میزند و می پرسد: «چرا شیمال انقدر بهت اهمیت میده؟ » علی با بیحالی فقط می گوید: «هرگز… »

صبح گونش از خواب بیدار می شود و پدرش را می بیند که کنارش به خواب رفته. وقتی چلبی چشمانش را باز می کند، گریه اش می گیرد. گونش او را در آغوش می گیرد و چلبی لبخند زده و می گوید: «حالا دیگه قوی تر از قبل شدم. »
چلبی بالای سر اثین می رود و از او می پرسد که چه چیزی به جمره گفته است؟ اثین می گوید: «چیزی که واسه ترسوندنت کافی باشه. » و بعد می گوید: «منو بکش. وگرنه همه چیزو به همه میگم. » چلبی می گوید: «مجازات تو اینه اینجوری زندگی کنی. فکر کردی باز میتونی به جمره دسترسی پیدا کنی؟ همین امروز با هواپیمای شخصی میفرستمت سوئیس. » اثین اما مدام شماره ای که جمره به او گفته بود را زیرلب زمزمه می کند.
چیچک تصمیم می گیرد با رویا صحبت کند. او به سمت محله می رود و از دور عمر و رویا را می بیند که مشغول صحبت با هم هستند و زیرلب با عصبانیت می گوید: «اقلا کیفش کوکه! » و بعد از ماشین پیاده می شود و به رویا و عمر و اوزان می گوید که باید علی را پیدا کنند اما پلیس را خبر نکنند. اوزان او را راضی می کند که طوری به پلیس خبر بدهند که انگار پای آنها وسط نیست. وقتی عمر و اوزان برای صحبت از مغازه خارج می شوند نگاه رویا عمر را دنبال می کند. چیچک می گوید: «تو عاشق عمری؟! بالاخره این روز ها رو هم دیدیم. تو کسی بودی که به عشق باور نداشتی! » رویا با تعجب به او خیره می شود. کمی بعد چیچک با عصبانیت می گوید: «اصلا به کسایی که اونجا مردن فکر کردی؟ » رویا خیلی ناراحت می شود و می گوید: «تو منو مقصر چی میدونی؟ » چیچک که گریه اش گرفته می گوید: «آخرش هرچی میشه سر مرده میاد. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا