خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۳۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۳۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

آصلی از دوروک به خاطر این که او را دعوت کرده تشکر می کند و می گوید که این روز بهترین روز زندگی اش است. دوروک با علاقه به حرف های آصلی گوش می دهد و لبخند از روی لبش کنار نمی رود. کمی بعد آصلی همانجا کنار دوروک و در حالی که سر روی شانه ی او دارد به خواب می برد و دوروک هم از این لحظه لذت می برد. کرم، ایپک را به قهوه خانه ای که در کودکی در آن کار میکرده می برد. مردم محله و کسانی که در قهوه خانه هستند حسابی از دیدن کرم خوشحال می شوند و تعریف قهوه های او را می کنند. ایپک وقتی این صحنه را می بیند بیشتر از قبل از کرم خوشش می آید. حیات و ابراهیم گوشه ای ایستاده و مشغول صحبت کردن هستند. مورات چشم از آنها برنمیدارد و از تووال نظرش را در مورد ان دو می پرسد. تووال می گوید:« ما زن ها از قوطی های در بسته خوشمون میاد اما موقع رابطه که باشه دوست داریم همه چیز باز باشه! یعنی هرکی حرف بزنه برنده ست مورات جون! » مهمان ها دور تووال جمع می شوند از غذای ابراهیم و مورات بخورند. تووال پیشنهاد می دهد تا برنده ی شام امشب را انتخاب بکنند. تعداد رای هایی که به غذای مورات و ابراهیم داده می شود برابر است اما حیات هنوز رای نداده پس همه منتظر جواب او هستند. حیات با شیطنت کمی از غذایی که ابراهیم اماده کرده می خورد و می گوید:« غذای ابراهیم حس اعتماد رو به آدم میده. انگار یه حس آشنایی داره. آدم دوست داره دنبال این لذت بره!» بعد هم از غذای مورات می چشد و می گوید:«اما غذای آقا مورات حس هیجان رو بهت میده.

اما این لذت یه لحظه هست و بعد میره! غذای آقا مورات به نظرم تلخ اومد! » مورات با حرص به او نگاه می کند و چیزی نمی گوید. ایپک و کرم در رستورانی در محله می نشینند. ایپک حسابی از محله و رفتار آدم هایش تعریف می کند. کرم می گوید:« دیدی دیگه من جز خودم کسیو ندارم بهت بدم اما قول میدم هرچی دارم واسه تو باشه… » ایپک می گوید: «کرم اگه ما به رابطمون ادامه بدیم من نمیخوام بازم بابام رو ببینی.. » کرم قول می دهد. همان موقع ایپک برای رفتن به دستشویی بلند می شود و پدرش به کرم زنگ می زند. کرم تصمیم می گیرد جوابش را ندهد اما بعد که جواب می دهد و پدر ایپک از او می خواهد همدیگر را ببینند، کرم نه نمی آورد. ایپک که حرف های انها را شنیده با ناراحتی به او چشم می دوزد. تووال به مورات می گوید که چشمش اصلا ابراهیم را نگرفته و به نظرش مناسب حیات ساده نیست! مورات هم به سمت حیات می رود و از او می خواهد تا با هم بیرون بروند و صحبت بکنند. حیات قبول نمی کند که مورات با یک دست او را بغل کرده و روی شونه اش گذاشته و با خود می برد. دریا و دیدم به در خانه ی سونا پکتاش می روند تا با حیات صحبت بکنند. نگهبان می گوید که سونا یک ماهی است که در خانه نیست! دریا و دیدم با تعجب به هم خیره می شوند. مورات حیات را گوشه ای میبرد و دستانش را دو طرف او می گذارد. او خیره به لب ها و چشمان حیات می ماند… بعد می گوید:« به نظرم وظیفه خودم دیدم در مورد ابراهیم بهت هشدار بدم تا درست تصمیم بگیری. »

حیات با عصبانیت او را کنار می زند و می گوید:« من نمیخوام تو نگران من باشی! » و می رود. کرم ایپک را به خانه می رساند. ایپک دلش نیامده تا همان لحظه با کرم به خاطر خیانتی که کرده و با پدرش قرار ملاقات گذاشته، تمام بکند اما تصمیم گرفته تا این رابطه را خاتمه بدهد. او به حیات که حال خوبی ندارد می گوید:« همین که به مردها اعتماد میکنی از پشت بهت خنجر میزنن… » اما همان موقع کرم در خانه آنها را میزند و با استرس به ایپک در مورد تماس پدرش می گوید. ایپک لبخند می زند و او را در آغوش می گیرد اما بعد قول می گیرد تا فردا او را هم همراه خودش سر قرار با پدرش ببرد. دوروک به شدت مست شده و آصلی او را به خانه میرساند. دوروک به محض رسیدن به خانه داخل استخر می پرد و وانمود می کند که در حال غرق شدن است، آصلی با نگرانی داخل استخر پریده و به سمت دوروک می رود اما وقتی می بیند دارد می خندد عصبانی می شود. کمی بعد آنها کنار استخر می نشینند و آصلی می گوید که خیلی خوابش می آید. دوروک با لبخند می گوید:« آصلی میخوام یه اعترافی بکنمو من اصلا مست نبودم فقط وقت گذروندن با تو رو دوست داشتم… » اما وقتی به سمت آصلی برمی گردد می بیند که خوابش برده و خر و پف می کند. دوروک به حیات زنگ می زند و به او خبر می دهد که آصلی پیش او است تا خیالش را راحت بکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا