خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳۴ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳۴ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی اتاق قرمز

خانم دکتر بعد از آرام کردن آلیا می گوید: «مادرت بیمار بوده آلیا! اون واقعا می خواسته مادربزرگت بمیره و وقتی مادربزرگت اون روز توی حموم مرده خیال کرده خودش این کار رو کرده. به خاطر همین خودش را تنها مقصر این مرگ دونسته و زیر بار این گناه له شده.» دکتر ادامه می دهد: «چقدر سختی کشیدی آلیا. چقدر قوی بودی. ولی حالا وقتشه به زندگی برگردی. به امروز. تو مادرت نیستی آلیا.» آلیا می گوید: «می دونستم شما منو می فهمین. اولین روزی که اومدم اینجا یه حسی بهم می گفت شما دست منو می گیرین.» بعد از این آلیا تصمیم می گیرد بقیه داستانش را هم بگوید تا این شکنجه زودتر تمام شود. او می گوید: «وقتی داشت می مرد توی چشمام نگاه می کرد. دید چطوری ترسیدم. شاید باورتون نشه اما وقتی مرد لبخند می زد.» آلیا می گوید وقتی مادرش طناب را دور گردنش حلقه کرده او هم از ترس روی زمین افتاده و بعد هم طناب پاره شده و بدن مادرش روی زمین افتاده و ساعت ها همانطور چشم در چشم روی زمین مانده اند.

تا اینکه پدرش به خانه آمده و بعد از او پلیس ها و آمبولانس ها و آلیا را به بیمارستان برده اند. دست و دنده های آلیا شکسته بوده و او برای مدتی در بیمارستان بستری شده است. آلیا می گوید: «راحتم نمی ذاشتن. همه ش ازم سوال می پرسیدن. من حرفی نمی زدم. نمی تونستم بخوابم. همین که می خوابیدم کابوس می دیدم و با جیغ بیدار می شدم.» او می گوید: «بابام هر روز می اومد و چند دقیقه پیشم می نشست. اما دلم می خواست بره چون به اجبار می اومد.» آلیا می گوید در بیمارستان هر روز روان شناسی برای حرف زدن با او می آمد اما او باز هم حرف نمی زد. او می گوید : «من اسم خودم رو فراموش کرده بودم. چی باید می گفتم؟» خانم دکتر که از داستان تلخ آلیا به شدت تحت تاثیر قرار گرفته می گوید: «بدترین اتفاقاتی که می تونه برای یه بچه بیفته برای تو افتاده اما تو با وجود همه اینا تونستی زنده بمونی. همیشه نفر اول مدرسه و دانشگاه بودی و کمبودهات رو با این موفقیت ها جبران کردی. از صمیم قلب بهت تبریک می گم. از پس همه اینا تنهایی براومدی. حتی وقتی به دکتر احتیاج داشتی خودت اینو فهمیدی. نمی دونی چقد از آشنایی با تو خوشحالم. حالا برو برای خودت یه چیز گرم درست کن. کتابی که دوست داری رو بردار و با آرامش بخواب. فردا یه روز روشنه. حالا می بینی.» خانم دکتر آلیا را با راننده شخصی اش به خانه می رساند.

غریب به هم ریخته و پریشان به کلینیک می آید و به تونا می گوید باید هرچه زودتر خانم دکتر را ببیند. تونا وقتی حال بد او را می بیند با دکتر تماس می گیرد و فورا غریب را به اتاق او راهنمایی می کند. غریب آنقدر ناراحت است که نمی تواند حرف بزند. دکتر که خیلی نگران شده از او می خواهد تعریف کند چه اتفاقی افتاده و غریب به سختی شروع می کند. او می گوید دیروز با خوشحالی برای خداحافظی از بچه های پایون رفته تا دیگر زندگی جدیدی شروع کند و به اصرار همکارش برای خوردن یک چای نشسته است. همکارش بعد از کمی من و من یک کاغذ به غریب می دهد و می گوید از طرف بنفشه است. غریب که جا خورده همانجا می نشیند و شروع به خواندن نامه می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا