خلاصه داستان قسمت ۳۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۳۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۳۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۳۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

چاتای وقتی به خانه ی فیضا میره بهش میگه تو بهترین تصمیمو گرفتی خیالت راحت باشه تمام هزینه های اطلس با منه دیگه نمیخواد نگران پول باشی. فیضا با طعنه میگه این بهترین تصمیم واسه من نیست برای توعه چاتای! او جا میخوره و میگه یعنی چی؟ تو یه تصمیمی گرفتی و خواستی از اینجا دور باشی و به آلمان بری منم حمایت کردم و به نظرت احترام گذاشتم دیگه بهترین تصمیم واسه من چیه؟ فیضا بهش میگه تو از اول میخواستی ما از اینجا دور باشیم الانم داری به خواسته‌ات میرسی و بعد از یه هفته حتی دیگه به اطلس زنگ هم نمیزنی که حالشو بپرسی! چاتای میگه این چه حرفیه که داری میزنی؟ معلومه که اینجوری نیست! فیضا حرفش را باور نمیکنه و میگه معلومه که اینجوری هست الان خودت نمیفهمی، تو الان متوجه نیستی ولی کومرو قشنگ تورو گرفته تو دستش و داره بازیت میده چند وقت بگذره حتی نمیزاره به اطلس زنگ بزنی! چاتای به خاطر این حرف فیضا به هم میریزه و میگه اونجوری که فکر می کنی نیست فیضا با قاطعیت و عصبانیت بهش میگه دارم چیزی که میبینم و میگم دارم میبینم که چجوری تو دستت گرفته چاتای بهش میگه بزار یه مدت بگذره اون موقع میفهمی من اونو گرفتم تو دستم یا اون منو گرفته!

برای اینکه خیالت راحت بشه بهت میگم همه این کارها را برای درآوردن حرص دوعان انجام دادم اگر اون مرتیکه عوضی من و انقدر تحت فشار نمیذاشت و زندگی من با زنمو بهم نمی ریخت من اصلاً سمت کومرو نمی رفتم چه برسه به اینکه بخوام باهاش ازدواج کنم! همه این ها برای درآوردن حرص دوعانه و بعد از مدتی از اونجا میره. بعد از رفتن آنها نور که صدای آنها را ضبط کرده به هوای رفتن به بیرون و آشغال انداختن پیش جانر میره و فایل صوتی را بهش تحویل میده. جانر بلافاصله به اندر زنگ می زنه و می گه چیزی که خاصی فراهم شد اندر از خوشحالی میخنده و میگه حالا مطمئنی چیزی توش هست که بدرد بخوره؟ جانر تایید میکنه و با خودش میگه ای کاش انقدر رک همه چیزو نمیگفتی. دو روز بعد، عروسی کومرو و چاتای فرا میرسه و هر کدام از آنها در اتاقشان در حال آماده شدن هستند. تیم حرفه‌ ای کومرو در حال آماده کردن او هستند و عکسهایش را ازش می گیرند. خبرنگار از کومرو قول میگیره تا یک روزی در خانه خودشان با آنها مصاحبه کنه. بعد از رفتن آنها ازگی برای کومرو پاکت میاره.

کومرو با خواندن روی پاکت نامه می بینه نوشته “این هم کادوی عروسی من بهت، اندر.” کومرو با دیدن داخل پاکت می بینه یه فلش مموری هست و با خودش میگه بازهم برای خودشیرینی کردن برای پدرم حتماً چیزی فرستاده و آن را در سطل آشغال می اندازد و به خودش میگه امروز هیچ چیزی و هیچ کسی نمیتونه حال خوبمو خراب کنه اما بعد از چند دقیقه کنجکاو میشه که اون چی بوده و با برداشتن فلش مموری و زدن به لپ تاپ با فایل صوتی روبرو میشه و تمام حرفهای چاتای و فیضا را میشنود و حسابی به هم میریزه و از اینکه همه چیز بازی بوده و چاتای به خاطر خودش با اون نمی خواسته ازدواج کنه حسابی به هم میریزه و حالش گرفته میشه. وقتی چاتایی به اتاقش می رود تا با هم دیگه به طرف مراسم برن از ظاهر کومرو متوجه میشه که اتفاقاتی افتاده، ازش میپرسه که چی شده؟ حالت خوبه؟ کومرو با تنفر بهش نگاه میکنه و می‌گه حالمو میپرسی؟ دیگه همه چیز تموم شد! چاتای جا میخوره و میپرسه یعنی چی؟ چی تموم شد؟ کومرو میگه ما، همه چیز تموم شد و حلقه را بهش میده و از آن اتاق بیرون میاد. چاتای سعی می کنه جلوشو بگیره و ازش میپرسه که چی شده؟ کومرو بهش میگه فکر کردی میتونی منو بازی بدی؟

به خاطر حرص دادن بابا فقط اومدی سمت من؟ فکر کردی من اینو نمیفهمم؟ و به راهش ادامه میده که چاتای سعی می کنه جلوشو بگیره اما موفق نمیشه و کومرو با زدن سیلی به صورتش آن جا رو ترک میکنه و به طرف خانه پدرش راهی میشه. دوعان با ییلدیز همان روز به محضر رفتند و با همدیگه عقد کردن. کومرو وقتی به خانه دوعان میرسه با گریه او را در آغوش میگیره که دوعان می پرسه چه اتفاقی افتاده؟ کومرو بهش میگه که حق با شما بود شما درست گفتید فقط برای حرص دادن شما می خواست با من ازدواج کنه، دوعان با ناراحتی بهش میگه حتما باید ازدواج میکردی تا اینو بفهمی؟ کومرو با گریه بهش میگه ازدواج نکردم تلافی این کارشو سرش درآوردم تو مراسم عقد ترکش کردم و اومدم. ییلدیز پیش آن ها میره و بهش میگه صدای آشنا میاد! مهمان داریم؟ او با دیدن ییلدیز حسابی جا میخوره و بهش میگه اینجا چه خبره؟ تو اینجا چیکار می کنی؟ ییلدیز با طعنه و پوزخند بهش میگه میتونی دیگه منو مادر ناتنی صدا کنی کومرو حسابی جا میخوره و به پدرش میگه اینجا چه خبره؟ این زن چی میگه؟

دوعان ازش میخواد تا صداشو بیار پایین و بهش میگه ما با همدیگه عقد کردیم کومرو حسابی شوکه شده و به خودش میگه باورم نمیشه تهدیدت کرد که همچین کاری کردی؟ دوعان بهش میگه نه با هم دیگه تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم ته با همدیگه خوشبخت بشیم. کومرو با گریه و عصبانیت به پدرش میگه قبول دارم کارم اشتباه بود اما جبران کردم از اشتباهم برگشتم تو هم خواهشا برگرد اما دوعان با لبخند میگه ما پشیمون نیستم از ازدواجمون. ییلدیز با طعنه بهشون میگه من از اینجا میرم تا بتونین راحت با همدیگه صحبت کنید و به خانه اش میره و ماجرارو برای مادرش تعریف میکنه و به اصطلاح از حرص خوردن کومرو جیگرشون حال میاد. بعد میگه چاتای و کومرو با هم دیگه ازدواج نکردن و حسابی خوشحال میشن. ییلدیز به چاتای زنگ میزنه تا کمی حرصش بده. چاتای با دیدن اسم ییلدیز رو گوشیش با کلافگی می‌گه تا خبر را شنید زنگ زده حالمو بگیره و با کلافگی میگه چی میگی ییلدیز؟ او با خنده میگه خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم لحظه ازدواجتون تنهات گذاشته اما حرص نخور میتونی بیای دیگه به ویلای خودت. او بهش میگه منظورت چیه؟ ییلدیز با خوشحالی میگه آخه قرار بود تا زمانی که من ازدواج نکردم اونجا بمونم الان دیگه احتیاجی نیست اونجا باشم.

چاتای از حرفاش سر در نمیاره و میگه منظورت چیه؟ ییلدیز با خنده جوابشو میده که هنوز نفهمیدی من چی میگم؟ بابا ازدواج کردم دیگه البته ناراحت نباش خیلی نزدیکم همین ویلا بغلی دلت واسم تنگ نمیشه. چاتای با کلافگی بهش میگه اصلا حوصله شوخی و این مسخره بازیارو ندارم! ییلدیز بهش میگه بابا شوخی چیه؟ هنوز نفهمیدی؟ با دوعان ازدواج کردم سپس به هوای جمع کردن وسایلش گوشی رو قطع میکنه. چاتای از این اتفاق حسابی شوکه شده و حرص میخوره و به طرف ویلایش میره. در رستوران دلارا به امیر میگه که من برای یک نقشه فقط وارد این رستوران شدم و بهتر منو فراموش کنی و باهاش خداحافظی میکنه و بهش میگه به زودی از اینجا میرم. چاتای حسابی در خانه‌اش به هم ریخته. سادایی بهش میگه آخه کومرو خانم چرا همچین کاری کرد؟ یعنی با اونا دستش تو یه کاسه بود؟ چاتای با کلافگی میگه نمیدونم برو یه خورده تحقیق کن جوری که خودشون متوجه نشن ببین واقعا ییلدیز پیش دوعان هستش یا نه! سادایی به تراس میره و با دیدن آیسل ازش میپرسه که واقعاً خانوم با دوعان خان ازدواج کرده؟ او تایید میکنه و میگه چیه؟ جا خوردی؟ بالاخره جواب همه کارهای آقارو خانم داد و به داخل خانه میره و به ییلدیز گزارش میده که سادایی الان اومد از من پرسید تا بفهمه واقعاً ازدواج کردین یا نه.

دوعان به خانه اندر میره و بهش میگه خواستم این اتفاقو از زبان خودم بشنوی. اندر بهش میگه چه اتفاقی افتاده؟ چه خبری؟ دوعان می‌گه من با ییلدیز ازدواج کردم اندر حسابی شوکه میشه و میگه چی؟ معلوم هست چی داری میگی؟ دوعان بهش میگه میدونم به صورت ظاهری همه جا رو پر کرده بودیم که با همدیگه در ارتباطیم و کارم اشتباه بوده اما چاره دیگه ای نداشتم بهترین کار بود. اندر با عصبانیت میگه میدونی منو تو چه موقعیتی قرار دادی؟ من تمام تلاشمو کردم و کومرو را از ازدواج با چاتای منصرف کردم اما تو قبل از انجام کاری حتی یه خبر هم بهم ندادی؟ کومرو پیش ییلدیز میاد و به آیسل اشاره میکنه و میگه این هم با خودت آوردی؟ او بهش میگه این چه طرز حرف زدنه؟ همه عروسها جهاز دارن منم آیسل دارم هرجا میرم باهام میاد و ازش می پرسه که چی میخوره تا بگه براش بیاره!

کومرو حرص میخوره و میگه تو خونه خودم داری خودتو میزبان نشون میدی؟ ییلدیز میخنده و جوابشو میده که فکر کنم فراموشکار شدی عزیزم من با پدرت ازدواج کردم الان من مادر ناتنی تو هستم. کومرو با حرص میگه طول عمر این ازدواج خیلی کمه زیاد دلخوش نکن ییلدیز با خنده میگه نه عزیزم اینجوریا هم نیست تو دل خوش نکن که من زود از اینجا برم. میدونی الان به چی فکر میکردم؟ یاد حرف تو افتادم که گفتی همیشه تو هر بازی که یه سرش تو باشی تو برنده ای و سپس می خنده. کومرو با حرص بهش میگه به خاطر این حرفت پشیمون میشی و از اونجا میره که ییلدیز با طعنه میگه هرجا میری زود برگرد خونه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا