خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳۵ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳۵ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی اتاق قرمز

بنفشه در نامه ای که برای غریب نوشته به او گفته: «من خیلی دوستت داشتم. فقط وقتی پیش تو بودم خودمو زنده حس می کرد. به خاطر همین هم باید می رفتم. هر روزی که بهت نزدیک می شدم تو رو از خانواده و بچه هات دور می کردم. نمی تونستیم با هم باشیم.» بعد بنفشه از آنجا گه بعد از رفتن به سرش آمده گفته است. مردی که با او همراه شده او را به یک هتل می برد و می گوید: «اینجا میشه آشیونه عشقمون. هر چی لازم داشتی میگی برات انجام میدن.» بنفشه از او می پرسد چرا او را به خانه اش نبرده و مرد که سلیم نام دارد می گوید: « دیگه چی؟ پدر و مادرم اگه بپرسن کی هستی چی می خوای بگی؟» او وعده می دهد که به مرور زمان همه چیز حل خواهد شد اما بنفشه روزهای طولانی در آن اتاقم می ماند و سلیم هم گاهی به او سر می زند و پولی می دهد و می رود. بالاخره یک روز وقتی بنفشه به وضعیتی که دارد اعتراض می کند سلیم می گوید: «من زن و بچه دارم.» بنفشه که شوکه شده می خواهد آنجا را ترک کند ما سلیم جلویش را می گیرد و می گوید: «مگه تو با غریب که زن و بچه داشت نبودی؟» بنفشه می گوید: «اون فرق داشت!» و سلیم با یک سیلی او را نقش زمین می کند و می گوید: «از این به بعد مرده تو از اینجا بیرون میره!» بنفشه برای غریب نوشته: «من همیشه دنبال یه خونه می گشتم اما زندانی شدم.»

بنفشه چند بار خواسته فرار کند اما نگهبان هایی که سلیم برای او گذاشته مانعش می شوند. از آن روز سلیم هر بار او را کتک می زند. بنفشه در نامه از غریب خداحافظی کرده و گفته: «این زندگی برای آدم هایی مثل من خیلی بی رحمانه ست. از رفتن من ناراحت نشو. بگو بنفشه راحت شد. وقتی گل ها رو تماشا می کردی بگو یه بنفشه از این دنیا گذشت.» غریب همکارش را صدا می زند و فورا به سمت هتلی که بنفشه در آن زندانی است می رود و وارد اتاق می شود و بدن بی جان بنفشه را روی تخت می بیند وبه تلخی گریه می کند. بنفشه خودکشی کرده است.
غریب با گریه به خانم دکتر می گوید: «اون به من پناه آورده بود. نتونستم ازش محافظت کنم.» خانم دکتر می گوید: «تو دیگه چی کار می تونستی بکنی؟ کم مونده بود به خاطرش قاتل بشی. اگه بنفشه نمی رفتن مطمئنم هر کاری از دستت برمی اومد براش می کردی.» غریب می گوید: «معلومه که می کردم. ولی این برای اون کافی نبود.» دکتر می گوید: «درکش کن غریب. اون دنبال خانواده ای بود که هیچ وقت نداشت. جوون و بی تجربه بود. با اولین مردی که دید رفت.» غریب می گوید: «خیلی اشتباه کرد. هم خودش رو سوزوند هم منو.» دکتر می گوید: «زندگی همینه. یه حساب و کتاب پنهانی داره. عقل آدما از درکش عاجزه. بنفشه شاید به دست تو کشته میشد اما همین که فکر کردیم نجات پیدا کرده خودش رو از بین برد. اگه این تقدیر نیست پس چیه؟ این دختر تقدیر تو رو هم عوض کرد.

اگه باهاش آشنا نمیشدی هنوز تو اون زیرزمین کار می کردی. اگه راهت به اینجا نمی افتاد الان قاتل شده بود و بقیه عمرت رو تو زندان می گذروندی. زندگی داره تو گوشت چیزهایی زمزمه می کنه. کاش بشنوی!» غریب می گوید: «زندگی همه مون به هم وصله!» خانم دکتر می گوید: «تو تو مرگ بنفشه مقصر نیستی. کسای دیگه ای قبل از تو مسئولیت بنفشه رو قبول نکردن و اونو به اینجا رسوندن. اما تو باز نرو تو خودت. به زندگی برگرد. خوشبختی رو انتخاب کن.» غریب می پرسد: «خوشبختی چیزیه که با گشتن پیدا بشه؟» دکتر می گوید: «کاملا اینطوریه. خوشبختی سراغ کسایی میاد که دنبالش می گردن. تو شایسته خوشبختی هستی.» غریب بعد از بیرون آمدن از کلینیک یک گل بنفشه می خرد و در حالی که به خورشید نگاه می کند به طرف خانه اش می رود.
دکترپیرایه به اتاق دکتر دنیز می رود تا با هم برای خوردن قهوه بروند اما وقتی می بیند او دل و دماغ ندارد وارد اتاق می شود و از او می پرسد دلیل ناراحتی اش چیست.» دنیز می گوید تصمیمشان را گرفته اند و او با همسرش به امریکا نخواهد رفت و قرار جدایی گذاشته اند. پیرایه که ناراحت شده می گوید: «امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشین!»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا