خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی محکوم mahkum به همراه تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی محکوم را برای علاقمندان به این سریال قرار داده ایم. برای خواندن این قسمت از سریال ما را همراهی کنید. سریال ترکی محکوم سریالی در ژانر اکشن و درام است که به خوبی توانسته خود را در دل بینندگان و منتقدین جا کند. کارگردان این سریال ولکان کوجاتورک (Volkan Kocatürk) است و بازیگرانی چون اونور تونا، اسماعیل حاجی‌اوغلو و سرای کایا در آن بازی می‌کنند. پخش سریال ترکیه ای محکوم از ۱۴ دسامبر ۲۰۲۱ (۲۳ آذر ۱۴۰۰) از شبکه FOX آغاز شده است. سریال محکوم به صورت دوبله فارسی از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۱ از شبکه mbc persia و تکرارش روز بعد ساعات ۰۹:۰۰ و ۱۶:۴۵ پخش می شود.

قسمت ۳۵ سریال ترکی محکوم
‌قسمت ۳۵ سریال ترکی محکوم

خلاصه داستان قسمت ۳۵ سریال ترکی محکوم

باریش به فیرات میگه اگه کیفو بهم ندی به زندان برمیگردی و جان دخترت نازلی هم به خطر می‌افتد پس بهتر چاقو را به من بدی! فیرات به باریش میگه اینو بدون که اگه من به زندان برگردم چاقو را به دادستان تحویل میدم و تو را هم میکشم تو زندان! صدای پارس سگ های پلیس می آید بعد از کمی بحث کردن فیرات قبول میکند تا چاقو را تحویل باریش دهد سپس او و دوستانش از آنجا فرار می کنند. رفیع پیش سینیور رفته و بهش فیلم دوربین های مداربسته را که باریش برایش فرستاده بود به سینیور میده. او با دیدن فیلم ها باورش می‌شود که جاسوس باریش بوده سپس رفیع بهش میگه حالا که مشخص شد جاسوس باریش بوده و ۷ سال پیش با فیرات همکاری کرده میتونیم همکاریمونو باهاش شروع کنیم سپس سینیور فردی که کنار رفیع نشسته بود و دهانش را بسته بودن را می کشد. بعد از رفتن فیرات و همراهانش پلیس وارد عمارت باریش میشود باریش بهشون میگه برای صدایی که از تو خونه میومد و آنها ترسیدند که نکنه دزدی چیزی باشه به خاطر همین با پلیس تماس گرفته بودند. بعد از رفتن ماموران پلیس باریش کیف را باز میکند اما می بیند که چاقویی در آن اصلاً نیست و فقط پرونده باریش تو کیف هست باریش به شدت عصبانی می شود و فیرات به دوستانش میگه وقتی صدای پارس کردن سگ را شنیدم یادم اومد که آن شب به خاطر اینکه سگ بوی خون را نفهمد و از زیر زمین بیرون نیاورد دفنش نکرده بود و یادش آمده بود که یک شب که با نازلی از محله رد می شدند یک عروسک در مغازه عروسک فروشی ماجده خانوم نظرش را جلب کرده بود و وقتی فیرات رفته بود بپرسد قیمت شو بهش گفته بود که فروشی نیست واسه همین همان شب حادثه  شبانه به اونجا رفته و چاقو را تو لباس اون عروسک جاساز کرده سپس میگه باید بریم اونجا! خان بابا بهشون میگه الان دیر وقته بزارین فردا به آن جا بریم یادگار پاکتی به خانبابا میده پنهانی پاکت را باز میکند که میبینه در آن یک اسلحه یک کارت شناسایی پلیس و یه برگه وجود دارد

فیرات و حاجی در میخانه نشستند و حاجی از او می پرسد که چرا باید باریش با تیپ و ظاهر قبلیش به آنجا بیاید؟ فیرات بهش میگه این کارش برای من هم عجیب بود حتماً فکری یا نقشه ای تو سرش داره سپس به حاجی از باریش می گوید که دنبال یک جاسوس بود. باریش وقتی به خانه میره بوگه برگه ای که می گوید او دیگر رئیس پرورشگاه نیست را جلویش میگیرد تا امضا کند. باریش بهش میگه باید پدرم را کمی اذیت کنم تا دیگه اینجوری رفتار نکنه از طرفی تو هم خودت دوست داری به این کار ادامه بدی! بوگه بهش میگه من میتونم کارهای خیر خودم را انجام بدم به دور از این پرورشگاه و احتیاجی ندارم که حتماً رئیس پرورشگاه باشه و ازش میخواد تا برگه را امضا کند. باریش وقتی خودکارش را در می آورد تا امضا کنه دستش به دکمه اش می خورد و صدای پخش شده خودش که فیرات پنهانی ازش اعتراف گرفته بود پخش می شود باریش از این کار فیرات حسابی عصبانی می شودو فیرات فردای آن روز به همراه دوستانش بطرف اسباب بازی فروشی می رود آنها متوجه می شوند که ماجده خانوم چند وقت پیش فوت کرده و پسرش که اصلا اخلاق خوبی ندارد در حال جمع کردن مغازه است فیرات و حاجی به داخل میرند و فیرات در مغازه میبیند که عروسک نیست و وقتی از آن پسر می پرسد بهش میگه که به فروش رفته اون پسر وقتی چهره فیرات و حاجی را میبیند متوجه می شود که آنها فراری هستند سریع میخواد به پلیس زنگ بزنه که فیرات با ضربه‌ای به سرش بیهوشش میکند سپس فیرات ٫لیست مشتری ها را برمیدارد و از آنجا می رون.پریشان خودکارش را در یافتن دوغش پنهان میکند نازلی در خانه در حال نقاشی کشیدن است که گوگل پیشش میره نازلی به گوگل میگه امروز تولد بابام دوست دارم برم پیشش بهش! میگه امروز سیرات پدرت کار داره و نمیتونه تو را ببینه ولی قول میدم به زودی ببرمت پیشش

در میخانه دوستان فیرات برایش کیک تولدی گرفتند و با همدیگه یک جشن جمع و جور و خودمانی می گیرند و او را سوپرایز میکنند همان موقع زنگ در خانه خورده میشه و همه آنهاط متعجب و با ترس به هم دیگه نگاه می کنن و از هم میپرسن که این موقع شب سرزده چه کسی پشت در باریش و ساشا به طرف عروسک فروشی ماجده خانوم می رود آنجا با پسرش روبرو می‌شوند و ازش می پرسد که عروسک را به چه کسی فروخته وقتی مقاومت آن پسر را می بیند بهشت وعده پول هنگفتی میدهد تا در ازای گفتن مشتری عروسک بهش تعلق میگیرد پسر ماجده با شنیدن مقدار پول نرم میشود و بهش میگه یک کلکسیونر عروسک بهنام آلپر اونو خرید آزموتفع و برد!

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محکوم Mahkum + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا