خلاصه داستان قسمت ۳۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۶۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در خانه دمیر همه حاضر شده و به سمت تالار می روند. خدمتکاران نیز آماده شده و می روند. مژگان به همراه کرمعلی و تکین و لطفیه نیز می روند.
غفور به بیمارستان می رود. مسئول بیمارستان از او میپرسد که برای چه آمده است. غفور به دروغ میگوید که پسر عمویش بستری است و به دیدن او آمده است. آن زن اسم بیمار را می پرسد. همان لحظه مراجع دیگری آمده و غفور از فرصت استفاده میکند و سریع داخل می رود. او اتاق خالی برای خوابیدن پیدا نمیکند. سپس کمی از پسماند غذای بیماران را برمیدارد و میخورد.
غفور به خانه دمیر برمیگردد. او متوجه می شود که در آشپزخانه نیز قفل است و عصبی می شود. او به خاطر گرسنگی کلافه است و مدام گلایه میکند. سپس به اسطبل می رود و از داخل سطل اسب، میوه برداشته و می خورد. سپس با کلافگی به انتهای اسطبل رفته و روی کاه ها می خوابد. همه در مهمانی حضور دارند و جشن تولد شروع شده است. دمیر و زلیخا از مهمانان استقبال میکنند و همه هدایای خود را تحویل می دهند. فکرت با یک پیت نفت به عمارت دمیر می رود. او به سمت اسطبل رفته و آنجا را به آتش می کشد و می رود. غفور بیدار شده و شروع به داد و فریاد میکند و کمک میخواهد. کارگران به آنجا آمده و غفور خودش را نجات میدهد و بیرون می رود.
در تولد، همه منتظر هدیه دمیر به پسرش هستند. دمیر شروع به صحبت کرده و میگوید که عدنان پسر اوست، اما همه میدانند که پدر واقعی او ایلماز است. سپس شناسنامه جدید عدنان را نشان میدهد و میگوید که او برای زنده ماندن نام ایلماز، اسم او را روی عدنان گذاشته است و اسم او از این به بعد ایلماز عدنان است. زلیخا غافلگیر شده و با خوشحالی از دمیر تشکر میکند. تکین نیز از این کار دمیر خوشحال می شود.
امید نیز به تولد می آید. او جلو آمده و تبریک میگوید. دمیر با دیدن او عصبی می شود. سودا با حسرت به امید نگاه میکند.
غفور با سر و وضع آشفته و سیاه شده، خودش را به مراسم می رساند و با فریاد به دمیر میگوید که بدبخت شده اند و تمام عمارت در آتش می سوزد.
دمیر و بقیه سریع خودشان را به خانه می رسانند. آنها آتش را خاموش میکنند و کسی آسیبی نمی بیند. دمیر از اینکه فکرت چنین کاری کرده است به شدت عصبانی است.
امید به خانه میرود و با فکرت به خاطر این کار دعوا میکند. او میگوید که نزدیک بود یک نفر که داخل اسطبل بوده، بمیرد و او باعث مرگ کسی بشود. فکرت جا میخورد.
تکین در خانه با عصبانیت به لطفیه میگوید که از اینکه گول فکرت را خورده و تصور کرده است که او دشمنی را کنار میگذارد، عصبی است.
روز بعد داخل شهر، دمیر سراغ تکین می رود و با عصبانیت سراغ فکرت را میگیرد. تکین میگوید که او از فکرت خبری ندارد. آنها با هم بحث میکنند و فکرت به دمیر میگوید که او خودش نیز مقصر است چون ترسو است و از راه درستی با فکرت برخورد نکرده و لجبازی کرده است. او روی این حساب به دمیر میگوید که او مرد نیست.دمیر از اینکه تکین مردانگی او را زیر سوال برده عصبانی می شود و به اصرار میگوید که باید از او معذرت خواهی کند، اما تکین اهمیتی نمیدهد و به شرکت می رود. دمیر پشت سر او می رود و دم در شرکت دوباره با تهدید به تکین میگوید که معذرت خواهی کند، وگرنه به او شلیک میکند. تکین میگوید که اگر شلیک نکند مرد نیست. دمیر چند تیر مستقیم به سمت قلب تکین می زند. همه شوکه می شوند. تکین روی زمین می افتد.
بیشتر بخوانید: