خلاصه داستان قسمت ۳۶۲ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۶۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۶۲ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۶۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۶۲ سریال ترکی گودال

در قهوه خانه عمو جومالی به ندیم می گوید:« باید گولکانو برام پیدا کنی. من اونو تحویل یاماچ می دم تا بکشتش. اینجوری با یه تیر دو نشون می زنیم. هم گولکانو از سر راه برمی داریم و هم یاماچ به من اعتماد می کنه و دستمو می بوسه و کنارم می ایسته.»
افسون روی صحنه اواز می خواند و مرد ثروتمندی به اسم ماهر از او خیلی خوشش می اید و از نظام می خواهد که افسون را یک شب به او قرض بدهد! وقتی که نظام خواسته ی ماهر را به افسون می گوید افسون عصبانی می شود و خط قرمزهایش را یادآوری می کند. نظام می گوید:« اونجوری که فکر می کنی نیست. فقط قراره باهاش شام بخوری. طرف یه قرار کاری مهم داره و می خواد یه خانم مودب و محترم کنارش باشه. درضمن تو باید به فکر بچه تم باشی.» افسون پیشنهاد را قبول می کند.وارتولو برای یاماچ لباس های نو می خرد و او را به خانه ی کوچوالی ها می برد. سلطان با دیدن یاماچ خیلی خوشحال می شود و محکم او را در اغوش می گیرد. سلطان که فکر می کند یاماچ تمام این مدت با افسون بوده به او می گوید:« چرا صورتت گود افتاده؟ مگه اون بهت نمی رسه؟ پسرم اون شب، شب عروسی اکین من کاری که فکر می کردم درسته رو انجام دادم اما الان می فهمم که کارم درست نبوده.

از روزی که رفتی فهمیدم خیلی اشتباه کردم و پشیمون شدم. می تونی منو ببخشی؟» یاماچ چیزی نمی گوید اما او را در اغوش می گیرد.
کاراجا به ملاقات جلاسون می رود و برایش سوپ می برد. جلاسون از او می خواهد که ماجرای تیر خوردنش را از وارتولو پنهان کند. کاراجا می گوید:« مگه چی می خواد بشه؟ فوقش نمی ذارن من برم بزن بزن.» جلاسون که نمی خواهد وظیفه ی بادیگاردی اش را از دست بدهد و دوست دارد همیشه کاراجا را ببیند می گوید:« مگه همین بدترین مجازات نیست؟ من نمی خوام تنهات بذارم.»
جومالی از فکر اینکه یاماچ طرف وارتولو و عمو جومالی را انتخاب کرده ناراحت است و خود خوری می کند. او به داملا پیشنهاد می دهد که یک شب وسایلشان را جمع کنند و از استانبول بروند تا دیگر هیچکس نتواند پیدایشان کند. داملا با لبخند می گوید:« هر طور که تو بخوای جومالی.»

در خانه ی کوچوالی ها، سعادت با دیدن یاماچ وانمود می کند که از برگشتن او خبر نداشته است بعد هم او را به گوشه ای می کشاند و می گوید:« یاماچ برو از اینجا قربونت برم. اینجا مثل قبل نیست.» یاماچ که برای بار چندم این جمله را می شنود کلافه می شود و می گوید:« چرا؟ چرا؟ دلیلشو بهم بگو. من منظورتو نمی فهمم.» سعادت می گوید که به وقتش همه چیز را تعریف خواهد کرد. کمی بعد همه ی اعضای خانواده دور هم جمع می شوند و یاماچ، اکین و کاراجا و ادریس و یاسمین را هم می بیند. او که به تدریج همه چیز را به یاد می آورد با دقت به چهره ی همه خیره می شود. سر میز شام، جواب همه ی سوالهای یاماچ را عمو جومالی می دهد و این موضوع توجه یاماچ را جلب می کند. بقیه سکوت می کنند و هیچکس مثل گذشته ها شاد و سرحال نیست. یاماچ متوجه می شود که عایشه در بین انها نیست و سراغ او را می گیرد.

عمو جومالی می گوید:« عایشه خوشحاله. خیالت راحت.» چهره ی بقیه ی اعضای خانواده حرف عمو را تایید نمی کند. در همین حین یاسمین ناگهلان شروع به خندیدن می کند و اکین او را به اتاق می برد. خنده های یاسمین قطع نمی شود و اکین که اعصابش خرد شده او را روی تخت هل می دهد. یاسمین شروع به گریه کردن می کند و می گوید:« خیلی از این وضعیت خسته م اکین. کاش بمیرم و تو هم خلاص بشی.» اکین که از هل دادن او پشیمان شده معذرت می خواهد و با بغض از یاسمین می خواهد که کارش را تلافی کند و کتکش بزند. یاسمین دلش نمی اید اکین را بزند و اکین شروع به خود زنی می کند.
افسون برای قرار کاری ماهر در رستوران حاضر می شود. طرف های معامله هم می ایند و جنسهایشان را ده میلیون دلار به ماهر می فروشند و مدام با یکدیگر به زبان فرانسوی صحبت می کنند. ناگهان افسون زیر خنده می زند و وقتی ماهر دلیل خنده هایش را می پرسد می گوید:« کلاه بزرگی دارن سرت می ذارن. ارزش چیزی که داری ازشون می خری فقط پنج میلیون دلاره.» ماهر از او می خواهد که تابلو نکند و به گوش کردن به حرف انها ادامه دهد و قول می دهد که این خوبی افسون را بی جواب نگذارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا