خلاصه داستان قسمت ۳۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۳۶۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
امید در خانه میماند و مرخصی میگیرد.او در اتاق دراز کشیده و فقط گریه میکند.
بعد از صبحانه، دمیر پیش سودا به اسطبل رفته و به او میگوید که تصمیم دارد در مورد امید همه چیز را به زلیخا بگوید. سودا این بار برعکس قبل، سعی دارد دمیر را منصرف کند و به او میگوید که با این کار زلیخا قطعا او را ترک میکند و قرار نیست او را ببخشد. همان لحظه زلیخا داخل آمده و آنها بحث را عوض میکنند.
غفور به همراه اوزوم در حیاط مشغول بازی هستند. دمیر بیرون آمده و غفور را صدا می زند. او غفور را به خاطر نجات عمارت در ماجرای آتش سوزی می بخشد و به او میگوید که میتواند به عمارت برگردد، اما اگر بار دیگری خطایی بکند او را از چکوراوا بیرون خواهد کرد. غفور خوشحال شده و تشکر میکند.او همراه اوزوم به سمت خانه می رود، اما گولتن باز هم اجازه ورود به خانه را به او نمیدهد و میگوید که تا زمانی که ثانیه نیامده او نمیتواند غفور را راه بدهد. غفور عصبی و کلافه می شود.
دمیر و تکین با یکدیگر در خیابانهای شهر قدم می زنند تا همه آنها را با هم ببینند. همه از اینکه تکین سالم است و آنها با هم خصومتی ندارند متعجب می شوند.
فکرت در دفتر خود است. لطفیه پیش او می رود و برای او خوراکی می برد. تکین میگوید که میداند او برای نصیحت کردن آمده و خوراکی بهانه است. لطفیه تایید میکند و سپس به فکرت میگوید که او نمیتواند بعد از چهل سال ناگهان آمده و به اصرار به یک نفر بگوید که قبول کند پدرش آدم کثیفی است. سپس میگوید که او خودش بچه ندارد و از وقتی فکرت به دنیا آمده بود او را به جای بچه خودش گذاشته و او را خیلی دوست دارد و نمیخواهد بلایی سر او بیاید. او از فکرت خواهش میکند که دست از این انتقام بردارد.
فادیک و راشید به شهرداری رفته و با هم عقد میکنند. آنها سپس با خوشحالی بیرون می آیند. آنها به آتلیه می روند تا عکسی را که آتلیه از آنها به ویترین زده بود را بگیرند، اما عکس را نمیبینند. صاحب آتلیه میگوید که یک نفر آمده و عکس را با خودش برده است. آنها متعجب می شوند. سپس به عمارت می روند. در عمارت کارگران متوجه شده و برای آنها دست می زنند. زلیخا بیرون آمده و ماجرا را می فهمد.
او از اینکه آنها بدون خبر چنین کاری کرده اند ای فادیک گلایه میکند و میگوید که قصد داشت عروسی مفصلی برای فادیک بگیرد. فادیک میگوید که او یک بار لباس عروس به تن او کرده و زحمت کشیده است. زلیخا میگوید که شب یک مهمانی شام برای آنها ترتیب میدهد.
شب زلیخا حالت تهوع گرفته و در دستشویی به این فکر میکند که حتما باردار است. او از تصور این قضیه خوشحال می شود.
فادیک لباس عروس پوشیده و در کنار داماد با هم بیرون می آیند. همه در حیاط نشسته و برای آنها دست می زنند. سپس جلو آمده و به آنها هدایای خود را می دهند. دمیر برای آنها آرزوی خوشبختی کرده و به راشید هشدار میدهد که حق ندارد فادیک را ناراحت کند. بعد از گرفتن طلاها، همه وسط آمده و مشغول بزن و برقص می شوند. دمیر و زلیخا و شرمین به همراه عزیزه خانم و سودا پشت میزها در حیاط نشسته اند و کارگران در حال رقص را تماشا میکنند.
بیشتر بخوانید: