خلاصه داستان قسمت ۳۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

از کلانتری با تکین تماس گرفته و خبر می‌دهند که طبق حدس او، دمیر قصد جان فکرت را داشت و او را دستگیر کرده اند، اما نمی‌توانند مدت زیادی او را نگه دارند. تکین از آنها میخواهد که از فکرت مراقبت کنند.
شرمین به حیاط بیمارستان رفته و نامه صباح الدین را باز میکند. او میبیند که صباح الدین خطاب به امید نامه ای نوشته و اسم رسمی امید ، آیلا امید قهرمان ذکر شده است. او متوجه می شود که سودا اسم امید را صدا می‌زده است.
دمیر آزاد شده و به بیمارستان می رود. امید از دور به او که دم پنجره اتاق زلیخا بی تابانه ایستاده است نگاه میکند و حسرت میکشد. شب وقتی امید به خانه می رود، سودا نیز پیش او می رود. امید در را باز کرده و سودا را بغل میکند. سودا در خانه، کلاه بافتنی بچگی امید را به او نشان میدهد و می‌گوید‌ که آنها چیزی که تمام این سالها از او به یادگار داشته، همین کلاه بوده است که در بیمارستان روی سر او بوده است. امید سرش را روی پای سودا گذاشته و سودا او را نوازش میکند. او می‌گوید که حالا یکدیگر را پیدا کرده اند.

در بیمارستان زلیخا به هوش می آید. او همان ابتدا حال بچه اش را میپرسد.‌دمیر با ناراحتی به او می‌گوید که بچه را از دست داده اند. زلیخا به شدت ناراحت شده و گریه میکند. دمیر او را دلداری میدهد. همان لحظه چتین آمده و به دمیر می‌گوید که تکین از او خواسته به کلانتری برود. سپس می‌گوید‌ که مشخص شده است که فکرت روغن را در جاده نریخته است.
فکرت آزاد شده و تکین او را در کلانتری می بیند. فکرت با ناراحتی و دلخوری از کار تکین گلایه میکند. تکین میگوید که این کار را به خاطر صلاح او و دمیر انجام داده بود، اما فکرت قانع نمی شود و میگوید که دیگر برادرزاده تکین نیست. سپس می رود.
راننده کامیونی که روغن از ماشین او بیرون افتاده بود را به کلانتری می برند.او با دیدن دمیر، با گریه و التماس قسم میخورد که خواب آلود بوده و حواسش به رانندگی و بار خود نبوده و از قصد کاری نکرده است.
تکین به دمیر می‌گوید که او قضاوت اشتباه در مورد فکرت کرده و دل او را شکسته است و فکرت حق دارد که او را ترک کند. ده روز بعد، زلیخا بهتر شده و در خانه است.

راشید با یک شاخه گل به آشپزخانه برمی‌گردد. فادیک با دیدن او عصبانی شده و میخواهد او را بیرون کند. راشید قسم میخورد که آن دختر را به زور به عقد او درآورده بودند و بچه نیز برای او نیست و از قبل باردار بوده است. فادیک به خاطر پنهان کردن این موضوع توسط راشید با او دعوا کرده و می‌گوید که در هر صورت او دروغ گفته است و دیگر نمیخواهد او را ببیند. غفور نیز آمده و راشید را بیرون میکند.
دمیر از طرف خودش و زلیخا برای امید به عنوان تشکر یک دسته گل ارسال میکند.سپس با امید تماس گزینه و رسمی از او تشکر میکند. امید باز هم از احساسش به او می‌گوید اما دمیر از او میخواهد که سراغ زندگی خودش برود.
امید با ناراحتی با مژگان در مورد دمیر درد و دل میکند.
شرمین به شرکت دمیر می رود. او نامه صباح الدین را به دمیر نشان داده و می‌گوید‌ که حق با او بوده و آیلا واقعا وجود دارد. او از اینکه چرا فقط سودا اسم امید را می‌دانست متعجب است.
شرمین بیرون آمده و در خیابان لطفیه را میبیند.او ماجرای اسم امید را به او نیز میگیرد. لطفیه به بیمارستان رفته و با دیدن امید،او را آیلا صدا میزند.

امید متعجب می شود و از او میپرسد که از کجا اسم او را میداند. لطفیه نیز جا میخورد و می‌گوید که نمیدانست که کسی اسم او را نمی‌داند. سپس در مورد رابطه او و فکرت سوال میکند. امید از او میخواهد که در زندگی اش دخالت نکند.لطفیه با زبان خوش به امید هشدار میدهد که بهتر است به فکر زندگی و آینده خودش باشد و به خاطر نقشه های انتقام فکرت، با او همدستی نکند و از فکرت فاصله بگیرد، زیرا در نهایت به ضرر هر دوی آنها خواهد بود. سپس می رود.
تکین به دفتر فکرت می رود. او از فکرت معذرت خواهی میکند، اما فکرت که خیلی از تکین دلخور است، می‌گوید تا زمانی که تکین نفهمیده است که او یک آدم جانی نیست، نمی‌تواند او را ببخشد.
شب امید دوباره سر زده به خانه دمیر می رود. او اخپال زلیخا را میپرسد و بابت ارسال گل دمیر از او تشکر میکند. سپس آنها را برای هفته بعد برای شام به خانه اش دعوت میکند. عزیزه خانم ناگهان با عصبانیت میگوید که زلیخا عاشق ایلماز است و دمیر را دوست ندارد و او لیاقت عشق دمیر را ندارد و از دمیر میخواهد او را طلاق بدهد. زلیخا معذب می شود و سودا سعی دارد عزیزه خانم را ساکت کند. کمی بعد امید خداحافظی کرده و می رود.

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا