خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۳۷ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۳۷ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۳۷ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

ایلول به عکس سینان نگاه میکند و میگوید :« تو بهم دروغ گفتی.الان میگی اگر مقصرم، بیا بیمارستان به این بزرگی رو بگیر و ببخش…من نمی بخشم….شماها منو گرفتار کردید اما من دست از سر شماها برنمیدارم» و با عصبانیت عکس ضیا را میندازد. ایلول میخواهد برود که علی دستش را میگیرد و میخواهد حرف بزند.ایلول میگوید :«لازم نیست، بابات اونجا به همه چیز اعتراف کرده.» علی اصرار میکند. ایلول میگوید:« این مدت تو هم خبر داشتی و به من چیزی نگفتی.» علی می‌گوید: « میخواستم بگم. معذرت میخوام‌.‌» ایلول میگوید:« یازده سال پیش عزیز منو ازم گرفتن و زندگیمو نابود کردند.الان جلوم واستادی و میگی معذرت میخوام….برو و دنبالم نیا..‌‌..من به تو نیازی ندارم .اونی که نیاز دارم یکی دیگه است.» سپس می رود.
اسرا میگوید طبق مدارک شریک جدید بیمارستان ایلول است. سینان ناراحت است.ایلول سوار ماشین شده و میخواهد برود . علی جلو ماشینش می ایستد.ایلول عصبانی شده و پایین آمده و لگدی به علی میزند.علی میگوید:« من واقعا نمیدانستم و تازه فهمیدم..بعدش خیلی عصبانی شدم.» ایلول میگوید :« همه چیز را از من مخفی کردی.من بهت اعتماد داشتم.» علی ادامه میدهد که وقتی فهمیدم رفتم باهاش دعوا کردم و باعث مرگش شدم.ایلول اظهار تاسف میکند، اما می‌گوید این کافی نیست.و می‌رود.

ایپک کنار نسرین است و بخاطر پدرش ناراحت است.نسرین او را سرزنش میکند .پرستار ایپک را صدا میکند و میگوید دکتر شیفت است .نسرین گوشی را از ایلول میگیرد و میگوید میخواهم به خواهرم زنگ بزنم. او به ابراهیم زنگ میزند. ابراهیم قطع میکند.نسرین عصبانی میشود‌. ودات را به زندان میبرند و او مدام ادعای بی گناهی میکند. ایلول به خانه می‌آید و اسما و آلپ را می‌بیند، اما بی تفاوت به اتاقش می‌رود .اسما از او میپرسد چه شده، اما او می‌گوید که چیزی نیست و خوب است. در بیمارستان،پسرکی دوان دوان می‌آید و از همه کمک میخواهد و با خنده میگوید برادرم در گودال افتاده است. اما کسی باور نمی کند و اهمیتی نمی دهد. پسر به علی می‌گوید ما میخواستبم بطری جمع کنیم که برادرم در گودال افتاد.علی به آمبولانس خبر میدهد و‌ با او میرود و میببند که پسری در گودال عمیقی افتاده و آلپ هم کنارش هست . فاتح میپرسد: تو آنجا چکار میکنی؟ او میگوید :«سرکار میرفتم که اونو دیدم و امدم کمکش کنم.» سپس آلپ میگوید حالم خوب نیست، و همانجا می افتد.
ایلول دم در بیمارستان محمد را میبیند. ایلول میگوید میخواهد سلیم را ببیند. محمد اشاره میکند که آمدن او را به سلیم خبر ندهد.
علی به مامورین میگوید در گودال از یک جایی گاز عبور میکند و برای همین آلپ بیهوش شده است. علی میخواهد پایین برود و پسرک همچنان خندان است.

اسرا با سلیم حرف میزند. او به حرف کسی گوش نمی کند و‌ اسرا به ایلول میگوید شاید به حرفهای تو گوش کند.
علی پایین رفته و کمکهای اولیه را انجام میدهد و به آن پسر می‌گوید :« نگران نباش، تو رو از اینجا در میاریم.» ایلول به سلیم میگوید :« بخاطر تو به چند مرکز برای دستت پیام دادم و منتظر جواب هستم.» سلیم انگشتر را در دست ایلول میبیند و میپرسد :« انگار خبرهایی شده؟ حتما علی اصف خوشحاله..» ایلول بی اعتنا چند بروشور به او میدهد و می‌گوید :« ما بهترین مراکز را برات پیدا میکنیم.»
علی در گودال به سرفه افتاده است . آلپ میگوید :«فکر میکنم گردن یاغیبز آسیب دیده است.» ایپک خوابش برده و آغوز رویش پتو میندازد.او بیدار شده و گیج و منگ است.و از اینکه کارهایش عقب افتاده نگران است و با دستپاچگی شروع به حرف زدن می‌کند. آغوز ناگهان اورا می‌بوسد و بعد می‌گوید:« فقط اینطوری ساکت می شدی.»
فاتح ییعیت را به یک کناری برده تا برادرش را بالا بیاورند.او کیسه های بطری را به آلپ میدهد و می‌گوید:« به بابام نشان ندهید چون او میخواد ما درس بخونیم.ولی ما برای اینکار پول میگیریم و‌ به خانواده مون کمک میکنیم.و‌ نمی خوام پدر مون ناراحت شود.» فاتح آنها را میگیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا