خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی معصومیت Masumiyet + پخش صوت

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی معصومیت Masumiye از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی معصومیت در ژانر درام، جنایی به کارگردانی عمور آتای و تهیه کنندگی فاروک تورگوت ساخته شده است. نویسندگی این سریال ترکیه ای بر عهده سیرما یانیک می باشد‌. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلیدا الیشان در نقش اِلا، سرکای توتونجو در نقش ایلکر، دنیز چاکیر در نقش بهار، دنیز ایشین در نقش ایرم، هولیا اوشار در نقش هاله، مهمت اسلانتوق در نقش هارون و… .

قسمت ۳۷ سریال ترکی معصومیت Masumiye
قسمت ۳۷ سریال ترکی معصومیت Masumiye

وقتی آن شب ایرم با عصبانیت به سمت ویلا میرانده، جنک خودش را به او
و رساند و ایرم که خیلی از دیدنش تعجب کرده می گوید: «آسو میگه فردا
نمیتونی بیای عروسی ولی تو توی راه ریوا جلو راه منو میگیری؟! » جنگ می گوید: «بعد از امشب دیگه عروسی ای در کار نیست! » تیمور خودش را می رساند و بازوی ایلکر را می گیرد تا از خانه بیرون بیرد. الا خشکش زده و بهار با عصبانیت در را به روی او می بندد. ایلکر می گوید: «الا منتظر جواب میمونم.» تیمور، جلوی ساختمان به ایلگر می گوید: «یعنی جدی هستین؟! » ایلگر تایید میکند و تیمور می گوید: «این موضوعی نیست که بشه وسط کوچه در موردش حرف زد. بهتره فردا مرد و مردونه در این مورد صحبت کنیم. »

الا حلقه ای که زمین افتاده بود را برمیدارد و تمام شب با چشمان پر از اشک
به آن خیره می شود. ایلکر هم لبخند به لب، جعبه ی حلقه را به دست هاله که
خشکش زده می دهد. او به ایلکر می گوید: «امکان نداره همچین چیزیو جدی بگیرم! » ایلگر با لبخند می گوید: «تدارکات عروسی رو آماده کن مامان جون! چون بهم بله میگه. صبح که بهار بالای سر الا می رود، وقتی می بیند که حلقه ای که ایلکر داده را دستش کرده، عصبانی می شود و حلقه و گوشی الا را می گیرد تا آن را به ایلگازها پس بدهد. وقتی هارون به شرکت می رود تا در مورد ایرم با اینکر صحبت کند، تیمور هم از راه می رسد. بانو به خاطر این که تیمور قرار است سر ازدواج دخترش با ایلگر، کلی پول به جیب بزند خیلی خوشحال است ! هارون بعد از ایلکر سراغ جنک می رود. او می گوید: «هیشکی خبر نداره تو اون شب اینجا بودی تو همیشه مزاحم ایرم میشی و اون شب هم اذیتش کردی. »

جنگ که ترسیده یاد آن شب می افتد که جلوی ایرم را گرفته بود تا به
سمت ویلا نرود و حتی سوئیچ ماشینش را در آن تاریکی آن طرفتر پرت کرده
بود و از ایرم خواسته بود سوار ماشین او بشود تا با هم این حقیقت را ببینند. آنها کنار جاده بدن نیمه جان الا را دیده و فکر کرده بودند که مرده. ایرم خیلی ترسیده و از جنگ خواسته بوده ببیند الا زنده است یا نه، جنگ جلو رفته و با این که فهمیده که او زنده است، به ایرم می گوید که مرده…، حالا هارون ویدیویی را که نشان میدهد جنگ دوباره تنهایی بالای سر الا رفته، را نشان او میدهد. جنگ می ترسد و نمیداند چطور توضیح بدهد؛ که تقصیلی ایرم با ناراحتی سراغ هاله می رود که بهار هم از راه می رسد و حلقه ای که ایلکر با آن از الا خواستگاری کرده را به دست هاله می دهد و با عصبانیت از انها خواهد دست از سرشان بردارند. ایرم که این را می شنود، ناباورانه اشک می ریزد و دوان دوان به یکی از اتاق های طبقه بالا می رود و در را از پشت قفل ، کند.

آسو و هاله سعی می کنند با او صحبت کنند تا بلایی سر خودش نیاورد اما صدایی از ایرم در نمی آید تیمور مقابل ایلکر می نشیند و می گوید: «من میخوام آینده دخترم تضمین باشه. نگرانشم! » ایلکر پوزخند میزند و می گوید: «شما از من پول میخواین؟! » و چک و مقدار قابل توجهی را مقابل تیمور می گذارد، تیمور قبول میکند ایلکر در آخر می گوید: «متوجه شدین که الان دخترتون رو فروختین ؟! » گوشی الا دست بهار است و او که فهمیده خوان زاده همان هارون است، با او چت می کند تا قرار بگذارند و حسابش را برسد که از جان دخترش چه میخواهد! اتفاقا هارون هم سر قرار می رود اما وقتی هاله به او زنگ میزند و می گوید که ایرم ساعت هاست داخل اتاق خودش را حبس کرده، مجبور می شود محل قرار را ترک کند.

وقتی ایلکر هم وارد خانه می شود، ناگهان ایرم در را باز می کند و در حالی که لباس عروسی اش را به تن کرده، با چشمان پر از اشک و مقابل چشمان حیرت و زده همه با لبخند رو به ایلکر می گوید: «عشقم زود بریم ازدواج کنیم! من حاضر به بله گفتنم! » ایلکر تعجب کرده و ایرم دستان او را می گیرد. هارون وقتی از راه می رسد با دیدن این صحنه ناراحت می شود. او فورا ایرم را در بیمارستان بستری می کند…. به خاطر دعوای بهار با الاء تیمور الا را به طبقه پایین و خانه مادرش کمی تنها باشند… او نقشه ی دیگری در سر دارد و همان شب ایلکر را هم به خانه دعوت کرده تا از الا درست و حسابی خواستگاری کند!

الا با دیدن ایلکر جلوی در خانه و موافقت پدرش خیلی تعجب می کند. هارون خیلی برای ایرم ناراحت است. هاله کنارش می نشیند و می گوید: «یادته همیشه میگفتی دخترت خیلی شبیه مادرشه… همیشه دعا میکردی آخرش مثل مادرش نشه که خودکشی کرد و مرد… » هارون یاد حرف های دکتر افتد که ایرم به خاطر افسردگی و همچنین سابقه مادرش و مسائل ژنتیکی حالش بد شده…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی معصومیت + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا