خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و… .

قسمت ۳۷ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی وصلت

فریده گوشی را از دست یالچین می گیرد و با چشمان پر از اشک به فکر فرو می رود. یالچین می گوید: «میدونی چی منو متعجب کرده؟ این که خیلی راحت این کارو میکنه. یعنی بار اولش نیست فریده… » و از فریده می خواهد تا گوشی را به او بدهد وگرنه مجبور می شود او را هم به عنوان همدست عزیز مجرم بداند. فریده با جدیت می گوید: «من فقط ازت یکم وقت میخوام. اگه نخواستی هم، هرکاری که خواستی بکن! » سلطان به عکسی که در خانه ی آنیتا پیدا کرده خیره می شود و سعی می کند یادداشتی که همراه آن بوده را بخواند اما به خاطر بدخط بودن آن نمی تواند این کار را بکند. کرم از فیرات و زکی می خواهد تا اطلاعات مهمی را از گاوصندوق جایی براش بیاورند. او می خواهد هرطور شده ردی از پدر و مادرش پیدا بکند. وقتی پریهان به خانه برمی گردد، گلتن به او می گوید که عزیز قصد دارد وسایلش را هم از این خانه بردارد و جای دیگری زندگی کند. پریهان خیلی عصبانی می شود و به عزیز زنگ می زند و از او می خواهد زودتر به خانه برگردد تا در این مورد صحبت بکنند. عزیز هم خودش را می رساند. پریهان به او می گوید: «پسرم تو بری مردم چی میگن؟! » عزیز پوزخند می زند و می گوید: «دردت من نیستم. دردت حرف مردمه. » و بلند می شود و به گلتن می گوید که زود وسایلش را جمع بکند. او تصمیم دارد پیش آلتان زندگی بکند.

خانواده ی فریده دور میز شام نشسته اند که فیرات زنگ در خانه را می زند. حصیبه از این که او برگشته خوشحال می شود. فیرات به او می گوید به شرطی که خاله آنیتا هم با انها زندگی بکند به خانه برمی گردد. حصیبه اول قبول نمی کند اما به خاطر فیرات راضی می شود. کرم به دیدن کمیسر یالچین می رود. او به کمیسر می گوید که هدف اصلی اش عزیز نیست و بلکه تحسین است. کمیسر مشکوک شده و می پرسد که چرا قصد دارد به او کمک بکند و پشت پدرش را خالی بکند. کرم می گوید: «من میخوام عدالت برقرار بشه! تحسین کسیه که بابای واقعی منو کشته! من میخوام اون همه چیزشو از دست بده. از طرفی میخوام دستبند رو تو دستای عزیز هم ببینم! » کمیسر می گوید: «تا شرکت واسه تو بمونه؟! » کرم لبخند می زند و تایید می کند. آنیتا در جمع از فائق می پرسد که پس سهیلا کجاست؟ همه سکوت می کنند و حسیبه حرص می خورد و نگاه معناداری به فیرات می کند. فیرات دنبال جیلان می رود و به او می گوید که دیگر نباید به ان شرکت برود. جیلان با پررویی به او می گوید که دست از سرش بردارد. کمی بعد فریده هم به آنها نزدیک می شود و سعی می کند مانع از دعوای آنها بشود. فیرات با عصبانیت سر جیلان فریاد می زند که دیگر با آن شرکت و آدم هایش قطع رابطه بکند اما جیلان پوزخند می زند و به او می گوید که حق ندارد به او دستور بدهد و به اتاقش برمی گردد.

عزیز پیش تحسین نشسته و تحسین می پرسد: «تو چرا با کرم این کارو کردی؟ چرا مامان و باباش رو گفتی؟ » عزیز می گوید: «تو چرا کسی رو که مثل برادرم میدونستم رو دستور دادی تو حالت مرگ ولش کنن؟! » تحسین می گوید: «خواهر و برادر تو فقط سلطان و کرم هستن. بقیه آدم هایی که دور و برتن فقط به خاطر منفعتشون کنارتن! » عزیز پوزخند می زند و به یاد زخم های روی بدن و تن آلتان می افتد که به خاطر او شده بود… او از تحسین می پرسد: «زندگی با این همه ترس برات سخت نیست؟! » و بعد اضافه می کند: «من دیگه عزیز قبلی نیستم. اگه اذیتم کنی، اذیتت میکنم بابا! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا