خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر به خانه برگشته که پدرش با دیدنش میگه خیلی خوشحالم که برگشتی خونه ات. حاجی رشاد حاضر میشه و میره سمت خونه فاطما خانم از طرفی اردال هم میاد و مراسم خواستگاری شروع میشه. غمزه با نوران میرن آشپزخانه تا قهوه درست کنن که زنگ در خورده میشه و غمزه میره درو باز کنه که میبینه عمره. غمره میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ دیوونه شدی؟ عمر میگه اومدم تورو ببرم نباید ازدواج کنی غمزه میگه نمیشه دیره و مدام میگه برو تا کسی ندیده مارو عمر میگه تا نیای هیچ جا نمیرم! غمزه در آخر مجبور میشه در خانه نساء را بزنه و بهش میگه که عمرو ببره تو تا دردسر درست نکرده! نساء جا میخوره و میبرتش داخل و باهم تو اتاق بحث میکنن که هاکان از پشت در حرفاشونو میشنوه و میفهمه ماجرا چیه. تو خونه فاطما مراسم نامزدی تمام میشه و حلقه هارو دستشون میکنن. عمر تو خونه داره مدام خودخوری میکنه و نساء سعی میکنه آرومش کنه. غمزه بعد از مراسم به بهونه شیرینی دادن به نساء به دم در خانه میره و از نساء میپرسه چیشد؟ متقاعدش کردی؟ عمر خودش میاد و میگه تو چی؟ خودتو متقاعد کردی که ازم دست بکشی؟ و از اونجا میره.
نساء برای عمر خیلی ناراحته و کاری از دستش برنمیاد موقع خواب هاکان میره اتاق و میگه خسته شدم از بس رو مبل خوابیدم اینجا اتاق منم هست تو هم زنمی! نساء میگه آهان تازه الان یادت افتاد من زنتم؟ و باهاش بحث میکنه. عمر به خانه رفته که حاجی وقتی میره خونه عمر میپرسه چخبر؟ حاجی میگه خداروشکر به خوبی نامزد شدن حلقه دست کردن عمر با طعنه میگه خوبه دو نفر دیگه رو هم رسوندی صلاح دونستی که به درد هم میخورن خوشبخت میشن! حاجی میگه بله ایشالله بازم در آینده انجام میدم این کارو عمر میگه بله درسته شما تصمیم میگیرین که کی با کی خوشبخت میشه. آنها باهم بحث میکنن که عمر از خونه بیرون میزنه. او میره به مغازه دوستش و باهمدیگه درد و دل میکنن حاجی رشاد وقتی میبینه خیلی دیر شده به عمر زنگ میزنه که عمر سرد جوابشو میده و قطع میکنه که حاجی رشاد حرص میخوره و نمیدونه چیکار کنه….