خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران

ملیسا به کافه میره و به مظلوم میگه که کتابمو اینجا جا گذاشتم و ازش میخواد بگرده ببینه اونجاست یا نه که قدیر پیشش میره و سعی میکنه باهاش حرف بزنه و میگه امروز اصلا نیومدی کافه احساس میکنم میخواستی بیای قهوه بخوری ولی چون من بودم نیومدی میتونم دعوتت کنم به یه قهوه؟ ملیسا میگه نه نمیخواد و از اونجا میره. قدیر به مظلوم میگه کم مونده بود بزنه تو سرم! مظلوم میگه خوب حق داره دختر بیچاره از هر دری وارد شد روی خوشی نشون ندادی! قدیر میگه مظلوم تو که وضعیت منو میدونی چرا میگی؟ مشکلاتمون تموم نمیشه هنوز یکی تموم نشده یکی دیگه شروع میشه! پولم که تو جیبم ندارم! من اصلا وضعیتی ندارم که به عشق و حال و خوشی فکر کنم مظلوم میگه اینا اصلا ربطی به این چیزا نداره حداقل میتونستی باهاش ۱۰ دقیقه وقت بزاری واسش همینارو به اونم بگی نه اینکه بدون گفتن اینا راهرو کج کنی! قدیر کلاه های ایمنی را با یه زیرانداز برمیداره و از تو یخچال دوتا ساندویچ برمیداره سپس سوییچ موتور مظلوم را میگیره و راهی میشه. دوروک از ملیسا میخواد تا باهاش بیاد تا برن نمایشگاه اونم به نگاهی بندازه اما ملیسا میگه اصلا حال و حوصله ندارم میرم خونه. وقتی در حال تاکسی گرفته قدیر جلوی پاش می ایستد و به ملیسا میگه بریم یه دوری بزنیم؟ ملیسا جا میخوره و میگه با منی؟ حالت خوبه؟ سرت جایی نخورده؟ قدیر میگه اونقدر دیگه بزرگش نکن سپس باهم راهی میشن. آنها کنار دریا میرن و قدیر زیرانداز میندازه ملیسا خشکش زده و میگه چه فکر همه جاشم کرده بودی! حتما خیلی احساساتیم هستی از این کارها سر در میاری قدیر میخنده و میگه کجاشو دیدی بزار مشکلاتم تموم بشه ببین چیکار میکنم سپس میخندن و باهمدیگه صحبت میکنن و ساندویچشونو می خورند.

ملیسا برای کمک به شنگول به خانه آکیف رفته. اونجا در حال تمیز کردن اتاق ملیساست که نباهت میبینه جعبه گردنبند ملیسا تو دستشه سپس میره. ملیسا بعد از تمیز کردن اونجا به اتاق دوروک میره. در حال تمیز کردنه که دوروک به اونجا میره و میگه اینجا چخبره؟ داری چیکار میکنی؟ آسیه میگه دارم کار میکنم دوروک میخواد جلوشو بگیره که آسیه میگه خوب مگه چیه؟ در ازاش دارم پول میگیرم الانم برو میخوام به کارم برسم! اما دوروک میگه اگه اینجوریه باشه باهمدیگه اینجارو تمیز میکنیم. نباهت به اونجا میاد و میگه تو داری چیکار میکنی پسرم؟ تو دست نزن خودشون تمیز میکنن دارن پول میگیرن واسه همین دیگه! دوروک ازش میخواد دخالت نکنه سپس از اونجا بیرونش میگنه. شنگول به اتاق ملیسا میره که میبینه نباهت تو خودشه شنگول میپرسه چیشده که نباهت میگه انگاری آسیه گردنبند ملیسارو برداشته! شنگول از آسیه طرفداری میکنه و میگه اون اصلا همچین دختری نیست حتما اینجاها افتاده الان میگردم پیداش میکنم. اما نباهت وقتی میبینه پیدا نشده پیش آسیه میره و ماجرارو بهش میگه آسیه شوکه میشه و دوروک با عصبانیت ازش میخواد بره اما نباهت میگه کیفشو بیاره همه چیزو بریزه بیرون تا مطمئن بشه دوروک از آسیه طرفداری میکنه اما آسیه با گریه کیفشو خالی میکنه سپس میخواد از اونجا بره که دوروک جلوشو میگیره ولی او با شنگول از اونجا میرن. شب عمر متوجه بی حالی و بی حوصلگی آسیه میشه و ازش میخواد تا بگه چیشده آسیه میگه چیزی نیست فقط خسته ام . قدیر ملیسارو به خانه میرسونه و در آخر برای تشکر گونه اش را میبوسه ملیسا شوکه میشه و از خوشحالی میخواد که بال دربیاره و ازش میخواد تا سریعا از اونجا بره تا آبروش جلوش نرفته. آکیف سر میز شام میگه مگه قرار نبود هرکی هرجا که هست موقع شام سر میز باشن؟! چیشده؟ دوروک تو اتاقشه بیرون نمیاد ملیسا هم که هنوز معلوم نیست کجاست! همان موقع ملیسا از راه میرسه و میگه اومدم که آکیف میگه تا الان کجا بودی؟

دوروک پیشش میاد و میپرسه گردنبندی که مامان و بابا واسه تولدت گرفتن کجاست؟ ملیسا دلیلشو میپرسه که دوروک میگه چون مامان امروز به آسیه تهمت زده که اون گردنبندو برداشته! ملیسا مادرشو سرزنش میکنه که نباهت میگه حوصله سرزنش های تورو دیگه ندارم! سپس از میپرسه که گردنبند کجاست ملیسا میگه فروختمش ازش خوشم نمیومد دوستم پول لازم داشت منم این همه پول نداشتم رفتم فروختمش که به درد یکی بخوره! آکیف عصبی میشه و ازش میخواد تا بگه به کدوم دوستش این همه پول داده ملیسا یکدفعه میگه عمر و قدیر آنها عصبی میشن و بعد از کمی بحث ملیسا و دوروک میرن. آکیف میگه میدونم چیکارشون کنم! بفهمن پول آکیف را خوردن یعنی چی! فردای صبح روز مادره و بچه ها تو کلبه کم کم میخوان برن سر خاک مادر و پدرشون. شنگول تو حیاط مشسته و بچه هاش در حال پ‌ذیرایی هستن ازش که اوگولجان و آیبیکه به اورهان میگن که زیادی کشش دادی باباجون آشتی کن دیگه اورهان قبول میکنه و در آخر گونه اش را میبوسه سپس بچه ها اونجا میان که امل به شنگول یه دسته گل میده تا ازش تشکر کنه شنگول خوشحال میشه. بچه ها به سرخاک میرن تا از اونجا هرکس بره سر کار خودش. شنگول و آیبیکه تو جشنواره مدرسه در حال فروش غذا هستن. نباهت زیرچشمی به بقیه و شنگول نگاه میکنه و به ملیسا میگه اگه رکوردمو بزنه خیلی عصبی میشم ملیسا میگه من فکر میکردم قصدت جمع کردن پول برای خیریه ست نگو اینجوری نیست! نباهت میگه نه اصلا اینجوری نیست سپس هرکس به کار خودش ادامه میده…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا