خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۳۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۳۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

آغوز ایلول را میبیند و بخاطر رییس شدنش تبریک میگوید‌.ایلول میگوید :« من قبولش نمی کنم.»صمد خبر می‌آورد که یک بیمار اورژانسی هست که سگ گاز گرفته و سرش به نرده ها خورده است.ایلول می‌رود که به نسرین سر بزند.نسرین با ابراهیم حرف میزند و می‌گوید:« نمی تونی به این راحتی از دستم خلاص شی.» ابراهیم باز او را تهدید میکند. ایپک از رسیدگی ایلول به مادر تشکر میکند و میگوید:« میخوای برای بابا وکیل بگیریم؟» ایلول میگوید:« امروز با یک وکیل قرار دارم. از اونم کمک میگیرم.» ایپک سپس به اتاق نسرین می‌رود و میشنود که او با یکنفر حرف میزند و میگوید :«میخوای از من جدا شی؟ زنت به من شک کرده ؟ اینطوری نمیشه، وگرنه زنگ میزنم به پلیس و‌ میگوم که شوهرم منو هل نداده و ابراهیم هل داده…..» در این موقع نسرین برمیگردد و ایپک را میبیند و سریع تماس را قطع میکند.او به ایپک می‌گوید اشتباه فهمیدی..ایپک گوشی را از نسرین میگیرد و‌ میگوید :« دیگر دختری به اسم ایپک نداری.تو‌ به بابام تهمت زدی و‌ من ازش شکایت کردم و زندان رفت. خودم می‌رم و واقعیت رو میفهمم. ایلول درباره همه چیز حق داشت». سپس با عصبانیت میرود‌

ودات در زندان است.نگهبان یک مرد دیگر را وارد زندان میکند.بعد آنها با ودات بحثی را شروع میکنند و چند نفری ودات را کتک میرنند‌.
آغوز خانمی را که سگ گازش گرفته معاینه میکند. زن میگوید :« سگم هیچوقت اینکار را نکرده نمیدانم چرا اینطور کرد؟» آغوز میگوید:« گاهی معلوم نمیشود سگها از چی عصبی میشوند…» پرستار میپرسد:« ما این سک رو چکارش کنیم؟» زن میگوید :« او را بیرون جایی ببندید من کمی دیگه میام.» آغوز میگوید اول باید نتیجه آزمایشات را ببینیم.
علی در آمبولانس با یاغییز و الپ می‌آیند. علی به آلپ میگوید به او‌ امپول بزند، ولی آلپ سرگیجه دارد و باز میفتد. او به علی میگوید از وقتی که در گودال افتادم اینطور شدم.. ایلول دنبال سگ می‌رود و اسما را میبیند و سگ را به او تحویل میدهد.امبولانس می‌رسد و‌ ایلول آنجاست. علی می‌بیند انگشتر هنوز دست او هست و خوشحال می‌شود.. آلپ سرگیجه دارد و‌ علی او را به ایلول میسپارد تا از او آزمایشات لازم را بگیرد.

ایپک به مغازه ابراهیم می‌رود و شروع به حرف زدن و بحث با او میکند.و میگوید میدانم که با مادرم چه کارهایی میکردید.ابراهیم بخاطر سروصدای او میگوید برویم پشت حیاط صحبت کنیم..انجا زنش سما هم میاید و‌ ایپک موضوع را به ‌او میفهماند.ابراهیم انکار میکند و میگوید :«تو تهمت میزنی.» زنش سما از ابراهیم دفاع کرده و می‌گوید او متاهل است.اگر هم کاری شده باشد مادرت مقصر است و او را گول زده است.ایپک عصبانی میشود و میخواهد به پلیس زنگ بزند که بدانند پدر او بیگناه است. در بیمارستان، ایلول آلپ را معاینه میکند و او مقاومت میکند.ایپک به ایلول زنگ میزند و میگوید :« کار مهمی راجع به بابا دارم.راجع به مادرم میشود.من مغازه هستم….»یک دفعه از پشت سر ایپک، زن ابراهیم با گلدانی محکم بر سرش میکوبد و او بیهوش میشود .او می‌گوید نمیزارم شوهرم را ازم بگیرید.
صمد و‌ علی به بیمار رسیدگی میکنند. پدر آن پسرها، عدنان می‌آید و پسرش ییعیت را بغل میکند. ایلول از آلپ نتایح آزمایشات و عکسها را میگیرد و میگوید آنها را میبینم و با علی هم مشورت میکنم.
ییعیت به دستشویی می‌رود و موقع برگشتن چون‌ راه اتاق را گم کرده، از ایلول راهنمایی میگیرد و مرتب در حال خندیدن است.

او‌ به ایلول میگوید من در هر حالتی میخندم حتی وقتی برادرم در گودال میفتند و حتی میخواهم گریه کنم ولی نمیشود….ایلول پیش عدنان می‌رود و‌ از او درباره ییعیت سوالاتی میکند.او می‌گوید :«این خنده های بی‌مورد ممکن است نشانه یک بیماری باشد و بهتر است از او آزمایشاتی بگیریم.» عدنان می‌گوید پسر دیگرم هم در گودال افتاده بود.علی پاهای یاغییز را معاینه میکند و او علایم بیحسی پاها را نشان میدهد. آلپ از عکسهای ام‌آرآی خودش عکس میگیرد و به مسول آنجا سفارش میکند که فعلا به ایلول خبر ندهد و بگوید که دستگاه خراب شده است. علی به ایلول میگوید یاغییز تومور هیپوتالاموس دارد و باید زودتر عمل شود. باید با پدرش حرف برنیم.هردوتا بچه هایش مریض هستند. علی به ایلول میگوید ما این مسایل را هم پشت سر میگذاریم، اما ایلول چندان مطمئن نیست. با این حال میگوید:« نتوانستم انگشترم‌‌ را دربیاورم چون عاشقت هستم. اما نمی توانم ببخشم…».

موقع رفتن، ایلول محمد را میبیند .او از ناراحتی که دارد محمد را بغل میکند. محمد میپرسد چه مشکلی داری؟ علی آنها را میبیند .محمد میکوید موتورم بیرون هست، اما ایلول می‌گوید که اول باید از اسما معذرت خواهی کنی. محمد پیش اسما رفته عذر خواهی کرده و می‌گوید برای انکه از من بترسید و ازمن دور باشید آن کار را کردم….مجبور شدم…» ایلول با عدنان حرف میزند و او می‌گوید :«اگر امکان دارد عمل را به تاخیر بیندازید.من قبلا وضع مالی ام خوب بود، اما بعدها همه داراییمو از دست دادم.» آلپ غرق در فکر و بی تفاوت از کنار ایلول رد میشود و به اتاقی می‌رود و به خودش می‌گوید که آدم ترسویی هستی…..اسما به او زنگ میزند و حرفهای قشنگ و عاشقانه میزند و آلپ از اینکه او راجع به خانه و زندگی مشترک حرف میزند خوشش می‌آید و به اسما میگوید اگر من چنین حرفهایی را نمی توانم بهت بگم اما بدان که برایم ارزشمند هستی.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا