خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۳۹ سریال ترکی حسرت زندگی
حاجی رشاد خودش ثریارو برای صبحانه دعوتش کرده و میز چیده عمر به اونجا میره و با دیدنشون جا میخوره حاجی رشاد میگه برو بشین باهم حرف بزنین و خودش میره. عمر و ثریا باهم حرف میزنن اما عمر بازم بهش میگه که این رابطه به جایی نمیرسه و احساس من تغییری نمیکنه! ثریا ناراحت میشه که پشیمون نیست و با گریه میره. غمزه به اردال میگه کن امروز تولد توناست عصر تو کافه تولد میگیریم با دوستاش و دعوتش میکنه که او میگه باشه میام. حاجی با عمر دعوا میکنه و میگه تو اصلا به فکر آبروی من نیستی! من به آقا حسنی قول دادم اصلا به من فکر میکنی؟ عمر کلافه میشه و به سرعت میره سمت خانه آقا حسنی. حاجی رشاد و طاهر میرن پشت سرش تا جلوشو بگیرن. عمر میره تو حیاط و با پدر ثریا آقا حسنی حرف میزنه و میگه که دیگه نامردی تموم شده و دیگه شروع نمیشه او عصبی میشه و میگه مگه الکیه؟ دست دخترمو گرفتی رفتی چرخاندی بعد میگی نمیخوایش؟ عمر میگه دوران نامزدی همینه دیگه که ببینن بهم میان یا نه! از هم خوشمون میاد یا نه! آنها باهم کل کل میکنن که پدر ثریا عصبی میشه و سیلی تو صورت عمر میزنه وقتی دوباره میخواد بزنه حاجی رشاد دستشو رو هوا میگیره و با آقا حسنی دعوا میکنه.
آنها به خانه برمیگردن و بعد از چند دقیقه عمر میره سمت مدرسه. تو مسیر غمزه را میبینه و باهم حرف میزنن غمزه ازش میخواد تا ازش دوری کنه چون داره ازدواج میکنه عمر با عصبانیت و کلافگی میکه این حرفتو یادت نره و میره. تونا تو حیاط مدرسه نشسته که تونا با دیدنش میدوعه و عمر دعواش میکنه سپس به خودش میاد که تونا به جشن تولدش دعوتش میکنه او قبول میکنه. ثریا پیش حاجی رشاد رفته و باهاش حرف میزنه که وقتی میبینه او میگه انگاری نمیشه شاید صلاحتون تو اینه ثریا ناراحت میشه و با گریه حال بدشو توضیح میده و میگه اون پسرت منو بوسید! و از اونجا میره. جشن تولد تونا شروع شده عمر هم به اونجا رفته که همه بهش خوش آمد میگن. غمزه و اردال باهم درحال حرف زدنن که اردال میخواد غمزه را ببوسه که او ناخودآگاه خودشو میکشه عقب و میگه ببخشید به خاطر این رفتم چون اینجا شلوغه شاید یکی ببینه بچه ها هستن! اردال قبول میکنه ولی وقتی غمره میخواد بره عمر با پوزخندی معنادار بهش نگاه میکنه. ثریا با عمر قرار میزاره و بهش میگه که اگه برنگردی و ازدواج نکنیم میرم پیش بابات و میگم که باهم رابطه داشتیم عمر میخنده و میگه میفهمی داری چه چیز چرتی میگی؟ و جا میخوره…..