خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی خواهران و برادران

اوگولجان پیش مادرش میره و میگه بازم گل کاشتی که مامان! آیبیکه به اوگولجان میگه بیا نوبت توعه وایسا. سوزان یکدفعه چشمش به عمر میوفته که داره با امل بازی میکنه و لبخند میزنه. آکیف پیش شنگول میره و از غذای های اون میخوره و تعریف میکنه، برک به اونجا میاد تا از غذاها بخره که آکیف به شنگول میگه یه بشقابم برای برک بکش اما شنگول با عصبانیت میگه کوفت بخوره بره یه جای دیگه غذا بگیره آکیف به برک اشاره میکنه بره سپس چشمش به قدیر میوفته و بهش میگه بریم باهم حرف بزنیم. آکیف تو کافه به قدیر میگه من دوتا چیز واسم خیلی مهمه تو این دنیا یکی بچه هام یکی ثروتی که با چنگ و دندون بهش رسیدم فهمیدی؟ قدیر میگه بله آقا آکیف فقط نفهمیدم چرا به من میگین! آکیف میگه که نمیدونی نه؟ باز تو دردسر افتادین از احساسات دختر من سوء استفاده کردین ازش پول گرفتین؟ قدیر جا میخوره و میگه چی؟ همچین چیزی نیست! آکیف میگه ملیسا رفته گردنبندی که تو تولد بهش کادو داده بودم فروخته که به شماها پول بده! میدونی چقدر بوده؟ حداقل حقوق ۴ ماهت! قدیر با کلافگی میگه باشه من ۴ ماه بدون حقوق کار میکنم واستون خوبه؟ آکیف قبول میکنه و قدیر با عصبانیت میره تو حیاط مدرسه و عمر و اوگولجانو صدا میزنه. سپس بهشون میگه از ملیسا پول گرفتین؟ عمر میگه نه داداش چه پولی؟ اوگولجان میگه ملیسا بهت گفت؟ قدیر میگه نه آقا آکیف! از سوالتم فهمیدم تو گرفتی اوگولجان تایید میگنه و میگه خوب دیدم با پول شما تو مدرسه درس میخونیم گفتم یه کاری کرده باشم واستون منم گفتم کار میکنم پولشو بهش میدم قدیر با کلافگی میگه لازم نیست بدی چون قرار ۴ ماه من حقوق نگیرم واسش و ازشون میخواد تا هیچ کاری نکنن دیگه و میره. آکیف همه را جمع میکنه و بعد از کمی سخنرانی میگه میخوام برنده امسالو بهتون بگم.

سپس شنگول را برنده معرفی میکنه شنگول خوشحال میشه. آکیف بعد از تبریک روز مادر به همه مادرها و نباهت میگه میخوام یه خبر خوب بدم تو این روز مبارک، خیلی خوبه که تو این روز مبارک یه مادر و پسر که مدت ها از هم دور افتاده بودن به هم میرسن سوزان استرس میگیره که وقتی اسمشو از دهن آکیف میشنوه حسابی میترسی و شوکه میشه عمر با ذوق میگه اِ بالاخره پیداش کرد! یعنی کی میتونه باشه! همگی شوکه شدن از طرفی قدیر و شنگول و اوگولجان حسابی استرس گرفتن. آکیف سوزان و عمر را مادر و پسر معرفی میکنه که سوزان از شدت شوکه شدنش نفسش بند میاد هاریکا از چیزی که شنیده جا خورده و میگه چی؟ این چی میگه؟ سپس وقتی میبینه که سوزان انکار نمیکنه و میگه حقیقت دارد هاریکا با گریه از اونجا میره و به سوزان میگه ازت متنفرم. عمر حسابی‌ شوکه شده و به یه گوشه زل زده آنها مدام آب میزنن به دستاش عمر به قدیر میگه حقیقت داره داداش؟ قدیر ازش میخواد آروم باشه تا تو خونه درباره اش حرف بزنن عمر میگه مخالفت نکردی پس یعنی حقیقت داره آره؟ سپس با گریه از اونجا میره. سوزان جلوی هاریکارو میگیره هاریکار با عصبانیت میگه که بره تنهاش بزاره هاریکا میگه چرا اونجا ساکت شدی چیزی نگفتی؟ سوزان میگه چون برگه دی ان ای داشتن هاریکا میگه پس ثابتم شده! چرا به من نگفتی؟ سوزان میگه من خودمم تازه فهمیدم سپس باهمدیگه میرن تا صحبت کنن. خانواده عمر تو حیاط سر میز نشستن و منتظرن که خبری از عمر بشه. اورهان میگه آخه چجوری اونا فهمیدن؟ به غیر از ما سه نفر که کسی نمیدونست! شنگول میگه باز میخواین بندازین گردن من؟ به من چه؟

اورهان میگه من که نگفتم قدیرم نگفته پس کی گفته؟ شنگول من چه بدونم مگه نگفتی سوزان با آکیف در ارتباط بودن شاید میدونسته! عمر به طرف قبرستون میره و در حالیکه به خاطراتش را با مادر و پدرش مرور میکنه با چشمانی گریان به طرف محل دفن میدود. وقتی میرسه با گریه ازشون میپرسه که من بچه شمام مگه نه؟ سپس شروع میکنه به گریه کردن و فکر به خاطرات. بعد از چند دقیقه به خانه برمیگرده که همگی خوشحال میشن و خیالشون راحت میشه سپس قدیر به عمر میگه تو برادر منی و چیز دیگه ای واقعی نیست! سپس میرن تو خانه شان تا استراحت کنن. آکیف و نباهت در حال غیبت کردن هستن و نباهت میگه دیدی چه مادر بی مسئولیتی بود؟ حتی نموند مسئولیت بچه اش را به گردن بگیره رفت! بعد تو از این زنیکه خوشت اومده بوده! ملیسا به آشپزخانه میره و میگه واقعا که اونا الان تو اوضاع روحی خوبی نیستن بعد شما اینجا دارین غیبت میکنین؟ آکیف میگه خوب چیکار کنیم؟ من که کار بزرگی کردم در حقش وقتی مادرش اون همه ثروت داره نباید اونجوری زندگی کنه که! ملیسا با کلافگی میگه همه چیز پول نیست بابا! چرا فکر میکنین پول مهمه! چرا ذهنتون محدود شده به پول فقط؟ آکیف میگه ببین دخترم تو این خونه که داری زندگی میکنی با همین طرز فکرم تونستم بگیرم و قبول دارم که همه چیز پوله! ملیسا بعد از شنیدن حرفاش میگه کلا حرف همدیگرو نمیفهمیم بهتره من برم. دوروک مدام به آسیه زنگ میرنه که میبینه گوشیش خاموشه ملیسا پیشش میره و میگه چیشده؟ دوروک میگه گوشیش خاموشه کاش میتونستم ببینمش اما ملیسا میگه الان وقت مناسبی نیست اونا باید تنها باشن تو این حالشون. دوروک میگه من درک نمیکنم واقعا وقتی از بچگی باهم بزرگ شدین و چشمتون فقط همدیگرو دیده خوب خواهر برادرین دیگه حالا چه منی چه غیر خونی فرقی نداره که! سپس همدیگرو در آغوش میگیرن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا