خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۳۹ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی وصلت

کرم به اتاق فریده می رود و با حالت خاله زنکی به او می گوید که خانواده ی عزیز و نهیر قرار است قرار نامزدی آن دو را امشب مشخص کنند. فریده وقتی این را می شنود جا می خورد و بغض می کند و می گوید که این امکان ندارد… کرم بلند می شود و پیش نهیر می رود. نهیر از این که توانسته فریده را ناراحت بکند خوشحال می شود اما کرم به او می گوید که دیگر او را وارد این کارهای مسخره نکند! نهیر برای این که ببیند چقدر توانسته روح و روان فریده را بهم بریزد به اتاقش می رود. او هرچقدر فریده را صدا می زند، فریده به خاطر حواس پرتش متوجهش نمی شود… فیرات و سلطان کنار هم در ساحل قدم می زنند. سلطان در مورد این که بدون اجازه عکس و یادداشتی که خانه ی آنیتا بود را برداشته به فیرات می گوید و آن را نشانش می دهد. فیرات نگاهی به عکس می اندازد اما چیزی برایش آشنا نیست. آنها کمی مشغول صحبت می شوند و وقتی سلطان کمی خیره به فیرات می ماند، فیرات زیرلب می گوید: «سلطان اونجوری نگاهم نکن. من به این مغز واسه فکر کردن نیاز دارم… » سلطان هم خنده اش می گیرد. تحسین با عصبانیت به دیدن کرم می رود و کرم با خیال راحت مقابلش می نشیند و می گوید: «بابا دیروز، خاله پریهان در ازای امضایی که ازم گرفت و من رو از همه چیز سلب کرد، این اطلاعات رو در اختیارم گذاشت! » و عکس پدر و مادرش و هر چیزی که مربوط به آنها است را نشان تحسین می دهد. تحسین جا می خورد و کرم به صحبت هایش ادامه می دهد و می گوید: «بابا ازت میخوام هیئت مدیره ت رو جمع کنی تا حق امضای من برگرده! وگرنه از همون خونه ای که الان به اسم منه و خیلی براتون مهمه پرتتون میکنم بیرون! » تحسین بدون حرفی اتاق را ترک می کند.

آلتان برای پس دادن قابلمه ی غذایی که امینه به او داده بود، به سمت اداره آگاهی و دیدن یالچین می رود. همان موقع امینه هم از راه می رسد و با چشم و ابرو به آلتان می فهماند که چیزی در مورد قابلمه به یالچین نگوید چون او نمیداند که او گاهی به آلتان سر میزده… آلتان هم کمی هل می شود اما چیزی نمی گوید… جلوتر امینه جلوی او سبز می شود و قابلمه را از او می گیرد. آلتان لبخند می زند و از او به خاطر غذاهای خوشمزه اش تشکر می کند. عزیز به همراه کرم و سرپیل و نهیر و فریده و تعدادی دیگر جلسه ای ترتیب داده تا اینکه نهیر در مورد بحرانی که اتفاق افتاده صحبت می کند… نهیر رو به عزیز می گوید: «ما آخرین پرونده ای که فریده خانم برامون فرستادن رو ایمیل کردیم. حالا متوجه شدیم که بین اون کارها کارای ملتم خانم بوده و این باعث دردسرمون میشه! » عزیز خیلی عصبانی می شود و می گوید: «چرا منو زودتر در جریان نذاشتین؟ الان همه کارها فرستاده شده و حتی برای عکسبرداری هم رفته. من دیگه نمیتونم جلوشون رو بگیرم! » فریده با ناراحتی می گوید که تقصیر او نبوده چون خودش هم خبر ندارد چطور کارهای ملتم بین طراحی های او بوده. نهیر پوزخند می زند و به فریده می گوید: «اگه کار تو نبوده کمکمون کن زودتر بفهمیم چی به چیه! » سرپیل هم می گوید که نمی توانند کار را متوقف کنن چون چن تن پارچه خریداری شده و کارخانه ها شروع به کار کرده اند و هرکاری بکنند ضرر مالی بهشان وارد می شود. عزیز فریاد می زند و می گوید که همین الان همه کارها را روبه راه کنید و از فریده هم می خواهد به اتاقش بیاید. بعد از رفتن آنها، نهیر و کرم به هم لبخند می زنند. این نقشه ای بوده که هردوی آنها با هم کشیده اند.

فریده به عزیز می گوید که کار او نبوده و نمیداند چطور این اتفاق افتاده. عزیز که نمیداند چه چیزی درست است، با بدخلقی از او می خواهد تنهایش بگذارد. یالچین به فریده زنگ می زند و از او می خواهد نظرش را در مورد گوشی تغییر بدهد. فریده با جدیت به او می گوید: «من عزیز رو بهت نمیدم یالچین. هرکاری میخوای بکن! » عزیز که آن اطراف بوده این را می شنود و به فریده نزدیک می شود و قضیه را می پرسد. فریده ویدیو را نشان عزیز می دهد و می گوید که یالچین هم آن را دیده و خبر دارد. عزیز لبخند می زند و می پرسد: «چرا بهش نمیدی ویدیو رو؟ » فریده می گوید: «چون میخوام باورت کنم… » فریده هم می پرسد: «تو چرا اینجایی؟ » عزیز می گوید: «برای این که ترجیح دادم باورت کنم فریده… من میدونم کار تو نبوده… » فریده قصد رفتن می کند که عزیز بازوی او را می چسبد و کم کم دستش را پایین می اورد و دستان فریده را می گیرد. فریده به راهش ادامه می دهد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا