خلاصه داستان قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۹ فصل چهارم سریال از سرنوشت

رضا دهشت را صدا میزنه تا پیششون بره. عباس ازش میپرسه که قطعه ها و پیچ و مهره ها کجان؟ او میگه من از کجا بدونم؟ از خود هاشم بپرسین سپس ازش میخوان تا بره هاشم را صدا کنه دهشت میگه منو با هاشم در نندازین! الان خوابه از خواب بیدار بشه خیلی عصبانی میشه. عباس با کلافگی میگه وقتی هنوز قطعات اون نخریده و نیاورده چرا میگین که من بیام اینجا؟ بدون قطعه چه جوری ماشینو بسازم؟ و با کلافگی میره. رضا عصبانی میشه و تلافیشو سر دهشت در میاره و سرش داد میزنه و میگه تو چرا هنوز حاضر نیستی؟ برو لباساتو عوض کن! دهشت تا میخواد لباسشو عوض کنه یکی دیگه از بچه ها میگه شد تو ۱ بار زودتر از ما بیای اینجا! که وقتی اومدیم چای به راه باشه؟ دهشت جا میخوره و میگه اینا امروز چشون شده؟! چرا همه یه جوری شدن! نادر منصور و سهراب را پیش یکی میبره و بهش میگه خودت میدونی که من توبه کردم و همچین کارهایی دیگه نمیکنم ولی اینا از آشناهای من است و گمشده دارن و ازش میخواد تا کمکشون کنه. آنها با هم دیگه به سمت یک دامداری میرن.

او منصور را به جایگاه گوسفندها می فرستند و بهش میگم که انتهای اینجا یه اتاقه و همه آدم هایی که می خوام ردشون کنم اونجان برو ببین گمشده‌ات بینشون هست یا نه! منصور به اونجا میره و با ترس به مردم اونجا نگاه میکنه اما مینورو اونجا پیدا نمیکنه. شاهین در خانه تو حیاط در حال شستن کفش است که دستیار فرزام به اونجا میاد. شاهین با دیدن اون ازش میپرسه که اینجا چیکار می کنی؟ او بهش میگه آقا باهات کار داره شاهین بهش میگه پس چرا خودش بهم زنگ نزد؟ همان موقع فرزام از در وارد میشه و شاهین از دیدنش جا میخوره. او با شاهین به سمتی میرن که صحبت کنن. نادر به همراه منصور و سهراب در جاده در حال برگشتن هستند. سهراب و منصور از حرفای تکراری نادر خسته و کلافه شدن همان موقع تلفن نادر زنگ میخوره و بهش خبر میدن که یه نفر با مشخصاتی که گفتی پیدا کردیم نادر ازش مشخصات دخترو میپرسه سپس بعد از قطع تماس به منصور میگه دیدین حرف من شد؟ گفتم به دلم افتاده که پیداش می کنین ردشونو زدن تو همون روستایی که الان بودیم اطرافش تو یه خونه هستند!

آنها سریعاً به اونجا میرن. فرزام با شاهین حرف میزنه و میگه من برای یه کاری که هم قانونیه هم پول خوبی داره به یه نفر احتیاج دارم شاهین میپرسه چه کاریه که هم قانونی هم پولش خیلی خوبه؟ فرزام میگه می خوام که جوجه هارو از یک راه میانبر سریعتر به مادرشون برسونیم شاهین میگه نمیفهمم که چی میگی؟ یعنی چی؟ فرزام میگه یعنی اینکه من به یک نفر قابل اعتماد احتیاج دارم که پاسپورت که آمریکارو هم داشته باشد و از آمریکا یکسری جنس هایی که من بهش لیسشو میدم بره بگیره و از آنجا ببره به آدرسی که میدم تا از اونجا برسه دست من! شاهین میگه خیلی آدمارو سراغ دارم که همچین کاری میکنن! فرزام با تعجب میگه آهان! یعنی نمیخوای پیشنهاد من را قبول کنی؟ شاهین میگه نه منظورم اینه که افرادی را می‌شناسم که بهم کمک کنند تا این کار رو بهتر و سریعتر انجام بدم. فرزام سپس قبول می کنه. نادر به همراه منصور و سهراب به آدرس مورد نظر میرسند. منصور میخواد وارد ویلا بشه که نادر بهش میگه بزار من برم تو شاید تنها نباشند شما را نبیند بهتره آنها با هم دیگه وارد ویلا میشن که منصور کفشهای مینو را کنار استخر می بیند و میگه مینو اینجاست و شروع میکنه به صدا زدن اسمش و با سهراب به دنبالش می گردند.

سهراب به پدرش میگه مینو اینجاست بیا اینجا وقتی پیشش میرن میبینم که توی یک اتاقی در را به روی خودش بسته تا سهراب و پدرش وارد اتاق نشوند. نادر شاهین را میبینه که در حال فرار کردن است و سهراب را صدا میزند. او با ماشین نادر به دنبال شاهین می‌افتد و در جاده جنگلی به دنبال شاهین است که یکدفعه در ماشین باز میشه و وقتی میخواد درو ببنده حواسش پرت میشه و با سرعتی بالا با شاهین تصادف می کنه. سهراب شوکه میشه از این اتفاق و با ترس و دلهره از ماشین پیاده میشه و وقتی صورت خونی او را میبینه حسابی میترسه. نادر از راه میرسه و با دیدن این صحنه شوکه میشه و به سهراب میگه آقازاده چیکار کردی؟ حالا باید چه خاکی تو سرمون بریزیم؟ شاهین میمیره و سهراب به جرم قتل منتقل شده به زندان. هاشم مدام خودش را سرزنش میکنه و میگه نباید میذاشتم تنهایی بره. چرا من توی همچین مواقعی به حرفش گوش دادم و تنهاش گذاشتم؟ همش تقصیر منه. اگه شاهینو راه نمی دادم به سوئیت این اتفاقات نمی افتاد.

آقا خندان سعی میکنه او را آرام کند. وکیل سهراب موفق میشه تا یک ملاقاتی برای آرزو ترتیب بده آقا خندان از آرزو میخواد تا خودشو جمع و جور کنه و باحالی داغون نره تا ناامید نشه! آرزو وقتی پیش سهراب میره ازش میخواد تا زیاد فکر و خیال نکنه چون همه بیرون زندان در تکاپو هستند که هر چه سریعتر او را آزاد کنند سهراب میگه آرزو منی که زورم به مورچه نمی رسید یه آدم کشتم و عذاب وجدان حسابی او را در برگرفته. منصور به سردخانه میره و از مسئولان می خواد تا چند روزی جنازه را نگه دارند که مادرش از آمریکا به ایران برسه که جنازه را تحویل بگیره و برایش مراسم بگیرند .مینا به همراه دخترش مینو به اونجا میان. مینو پافشاری میکنه که شاهین را ببینه مینو با دیدن تن بی جان شاهین حسابی حالش بد میشه و فریاد میکشه و به پدرش میگه خیالت راحت شد؟ دیگه برو به زندگیت برس پسر دشمنت مرده! مینا دلداری میده و به بیرون می برد تا کمی هوا بخوره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا