خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی اتاق قرمز

مردی وارد کلینیک می شود در حالی که با عصبانیت و با صدای بلند با تلفن صحبت می کند و سراغ زنش را می گیرد. او به منشی می گوید به همراه همسرش نوبت گرفته اند اما او نیامده است. کمی بعد پسر نوجوانی به همراه مادرش وارد کلینیک می شود. پسر به شدت داد می زند و گریه می کند و نمی خواهد وارد شود. مادرش هم حریف او نمی شود. مرد با دیدن آن پسر به او خیره می ماند و با ترس دستانش را به هم فشار می دهد.
کمی بعدمرد وارد اتاق دکتر می شود در حالی که بی قرار است و رفتار پرخاشگرانه ای دارد. دکتر از او می خواهد پیش از آمدن زنش صحبت کنند و مرد که نامش مهمت است می گوید نمی داند چه باید بگوید و اصلا موضوع چیست. دکتر می گوید: «بذارین حدس بزنم. همسرتون تقاضای طلاق داده و شما راضی نیستین. اون هم به شرطی که به جلسات مشاوره برین یه شانس دیگه بهتون داده.» مرد جا می خورد و تایید می کند و بعد می گوید: «ازدواج همینه. باید صبر داشته باشی. روزای سخت داره. زن ما نازک نارنجی از آب دراومد. فوری می خواد جدا بشه.» او اتفاق شب گذشته را به یاد می آورد که با همسرش به خاطر شکی که به او داشته جر و بحث می کند و در نهایت او را می زند اما چیزی به دکتر نمی گوید.

کمی بعد او با پسرش تماس می گیرد تا سرغ همسرش را بگیرد و با لحن بدی با پسرش صحبت می کند و بعد از قطع تلفن به دکتر می گوید: «می دونین چجوری با من حرف می زنه؟ مگه من جرات داشتم با پدرم اینطوری صحبت کنم؟ یه جوری می زد دو متر پرت می شدم.» دکتر می گوید: «شما هم پسرتون رو می زنین؟» مهمت با من و من می گوید: «من آدم عصبی ای هستم. هزار بار گفتم نرین رو اعصابم. هی اعصابمو خرد می کنن.» او دوباره با زنش تماس می گیرد و وقتی جوابی نمی گیرد می گوید: «معلوم نیست کجاست، با کیه!» دکتر می گوید: «شما فکر می کنین همسرتون بهتون خیانت می کنه؟» مهمت که شوکه شده می گوید: «اینجوری به نظر میاد که بهش شک دارم؟» در همین موقع نسرین همسرش هم از راه می رسد و مهمت با او دعوا می کند. نسرین می گوید: «حداقل اینجا آبروی منو نبر. بگم تو حونه چجوری کتکمون می زنی؟» مهمت به دکتر می گوید: «از حالا شروع کرده به دروغ گفتن!» و رو به زنش می گوید: «حداقل کمتر دروغ بگو!» دکتر از مهمت می خواهد او و همسرش را تنها بگذارد تا صحبت کنند.

بعد از رفتن مهمت نسرین عینک آفتابی اش را از چشمش برمی دارد و دکتر با دیدن کبودی روی صورتش جا می خورد. نسرین می گوید: «از اینکه کسی ببینه خیلی می ترسم. من رئیس یه شعبه م. چندین نفر برام کار می کنن. هر نیم ساعت یه بار میرم توالت تا آرایش کنم که کسی نفهمه. از اینکه به این موقعیت رسیدم اما هنوز از یه مرد سیلی می خورم خیلی عصبانی ام. من عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم اما یهو همه چی عوض شد. اون مردی که دوستش داشتم رفت و یکی دیگه جاش اومد. » دکتر از نسرین می خواهد از نحوه آشنایی با مهمت و ازدواجشان بگوید. نسرین می گوید: « مهمت بازرس شعبه مون بود. همین که دیدمش توجهمو جلب کرد. همه دخترای شعبه ازش خوششون می اومد اما اون از من خوشش اومد. اون موقع از دوست پسرم تازه جدا شده بودم. اسمش آیدین بود. مهمت خیلی بهم توجه می کرد سورپرایزم می کرد. برام هدیه می خرید. آیدین اصلا اینجوری نبود. تا اینکه یه شب منو به یه رستوران شیک برد و زانو زد و جلوی همه ازم خواستگاری کرد. من عاشقش شدم و به خودم گفتم خوب شد از آیدین جدا شدم. گفتم بالاخره عشق زندگیمو پیدا کردم. سه ماه بعد هم خانواده ش اومدن خواستگاری و ازدواج کردیم. همه چی خوب بود تا اینکه باردار شدم. بعد از اون همه چی عوض شد….»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا