خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه

قسمت ۳ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حیات با ناراحتی به توالت می رود و آنجا با دیدم روبرو می شود. دیدم که انگار از همه طلبکار است به او دستور می دهد تا در مرتب کردن آرایشش کمکش بکند. حیات از برخورد او خوشش نمی آید و با عصبانیت به او می توپد و می گوید: «تو اصلا میدونی داری با کی صحبت میکنی؟ من دستیار منشی مورات سرسلمازم! » دیدم می گوید: «خب منم دوست دختر موراتم! » حیات می گوید: «دوست دختر رئیس بودن سمت محسوب نمیشه! کار کردن برای آدم های لوس هم تو کت من نمیره! » و آنجا را ترک می کند. مورات در کارهای شرکت آدم دقیق و منظمی است، او موقعی که به چائلا دستورهایی را می دهد، حیات با گیجی به آنها خیره می شود. موارت از این گیج بودن او اعصابش به هم  میریزد و می گوید: «تا الان نفهمیدی من چیا گفتم؟ » حیات نگاه جدی ای به او می اندازد و هر حرفی که مورات گفته را عینا تکرار می کند. مورات لبخند محوی می زند و به او دستور می دهد تا کارهای جابجایی بین چهار طبقه را انجام بدهد! حیات با بیچارگی و غر زدن این کار را می کند و بین راه فقط مورات را لعنت می کند که با دوروک برخورد می کند. او در مورد مورات به دوروک گله می کند و از سرسختی او می گوید.

دوروک لبخند می زند و می گوید: «فقط تو محیط کار اونجوریه. چون تو زندگی شخصی میشناسمش! » حیات کمی نگران می شود و می گوید: «نکنه دوستشی؟ » دوروک می گوید: «از دوست نزدیکترم. برادر بزرگترمه! » حیات دستپاچه شده و می گوید: «منظور من این چیزایی که گفتم نبود! » دوروک با مهربانی می گوید: «میدونم چی میگی. حق داری. نگران چیزی نباش. به خاطر جسارتت هم تبریک میگم! » و با لبخند به او خیره می شود. شب حیات به دخترها می گوید نمی تواند این بازی ادامه بدهد چون از طرفی مادرش قصد رفتن ندارد و از طرفی نمی تواند خودش را جای دختر پولداری جا بزند! اما ایپک که همه اکانت های مجازی سونا را چک کرده با خوشحالی به او می گوید: «نگران نباش. کسی نمیفهمه تو سونا نیستی. طرف هیچ عکسی از خودش تو صفحاتش نگذاشته! » و حیات با خوشحالی از این که لو نخواهد رفت دخترها را در آغوش می گیرد. سونا به کوگچه می گوید که قصد دارد به پدرش بگوید که امروز طبق خواسته ی او عمل نکرده و در شرکت سرسلماز ها استخدام نشده است. او مقابل پدرش می نشیند و همان موقع نژاد به کمال زنگ می زند و حسابی از سونا تعریف می کند. سونا وقتی متوجه این موضوع می شود تصمیم می گیرد فردا صبح به شرکت برود و جریان را بفهمد! او منتظر حیات می ماند و وقتی او را می بیند می گوید: «سونا پکتاش؟ » حیات به اسم سونا واکنش نشان می دهد و سونای واقعی می گوید: «چه جالب اسم منم سوناست! »

حیات وقتی او را می بیند با نگرانی نگاهش می کند که همان موقع مورات از اتاقش بیرون آمده و به سمت میز حیات رفته و می گوید: «سونا؟! » هردو دختر با شنیدن اسم سونا به سمت مورات برمی گردند. سونا با نگرانی به سونا چشم و ابرو می کند و به مورات می گوید: «ما دوستیم. از خواهر برام با ارزشتره. هم اسمیم برای همین! » اما سونا با عصبانیت می گوید: «چه دوستی ای؟ » مورات می گوید :«دوستتم مثل خودته! نمایش مسخره تون رو جای دیگه ادامه بدین. » و حیات فورا سونا را به گوشه ای میکشد و می گوید: «سونا ازت خواهش میکنم. بذار تا چند روز اینجا جای تو کار کنم. واقعا تو شرایط سختیم. » سونا می گوید: «قبول نمیکنم. فردا باید وسایلت رو جمع کنی و بری. بدون اینکه به من تو این قضیه آسیبی برسه! » و آنجا را ترک می کند. نژاد از مورات در مورد جلسه اش با عرب ها می پرسد. مورات می گوید: «فعلا یه رازه… » دریا با چشمان ریز شده به او خیره می شود و به فکر فرو می رود. سونا با ناراحتی به اتاق آرشیو می رود تا کارهایی که مورات از او خواسته را انجام بدهد. در همین حین هم با دوستانش تماس می گیرد و پشت سر مورات با هم حرف می زنند و او را لعنت می کند که مورات از پشت سر، سر می رسد و حیات را صدا می کند. حیات با ترس به سمت او برمی گردد و دستپاچه شده و از روی صندلی لیز خورده و در آغوش مورات می افتد! آنها برای مدتی به هم خیره می مانند. دیدم از پشت دیوار آنها را می بیند و با حرص آنجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا