خلاصه داستان قسمت ۳ فصل اول سریال وضعیت زرد از شبکه دو
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳ فصل اول سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار دادهایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون امیر غفارمنش و سوسن پرور و بهار داورزنی و حسام خلیل نژاد ساخته شده است. سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصهای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. به تعبیر حامد بامروتنژاد تهیهکننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هستهای میرسد.
قسمت ۳ فصل اول سریال وضعیت زرد
سعید با داییاش در خانه در حال صحبت کردن درباره پیدا کردن خانه هستن. حمید ازش میپرسه خونه پیدا کردی؟ سعید میگه نزدیک خونه پدر فرزانه نتونستم اونجا خیلی گرون بود ولی یه خورده پایین تر آره پیدا کردم بعد از چند دقیقه یک دفعه در خانه زده میشه. شخصی به نام معظومی به سعید میگه منو آقا رضا فرستاده پیش شما برای تدریس خصوصی فیزیک چون فردا امتحان فیزیک یک دارم خواستم بهم کمک کنید. در دفتر آرش تو سایت به دنبال خرید لوازم خانه است. رضا پیشش میره و میپرسه داری چیکار می کنی؟ او با دیدن صفحه لپ تاپ بهش میگه تو دنبال لوازم خونه هستی بد به من نمیگی که واست با قسط جور کنم؟ آرش خوشحال میشه و میگه واقعاً؟ رضا تایید می کنه و میگه لوازم دیگه هم بخوام مستونم بگم اونارو هم سفارش بدیم؟ رضا میگه هرچی که میخوای بگو. آرش لوازم های برقی آشپزخانه را بهش میگه رضا با تعجب میپرسه و میگه آشپزخانه را دزد برده؟ و ازش میپرسه که چرا این همه لوازم خونه میخوای بخری؟ آرش میگه تو دهن لقی بهت نمیگم که تا به کسی چیزی نگی ولی بل اصرارهای رضا میگه که من دیشب رفتم خواستگاری اما یک رسم عجیبی دارن اونم اینکه من باید جهیزیه ببرم رضا با شوخی و خنده بهش میگه چند تا سکه مهرت کردن؟
و همان موقع سامان از راه میرسه و رضا بهش ماجرارو میگه آرش با چشمانی گرد شده بهش نگاه میکنه و رضا با دیدنش میگه سامان که دیگه از خودمونه! سعید با تدریس خصوصی فیزیک را باهاش شروع میکنه اما اون فرد هیچی از فیزیک نمیدونه حتی فرمولا را هم نمیدونه و سعید هرچی ازش میپرسه هیچی نمیگه سعید با عصبانیت میگه آخه اصلاً همه ما که نباید بروند به سمت فیزیک و اتم وقتی هیچی بلد نیستیم و چیزی نمیدونی که نباید فیزیکو انتخاب کنیم اما بعد از چند دقیقه میگه من خودم درستش می کنم وظیفه من همینه که به تو فیزیک یاد بدم ولی هر سری که ازش سوال میکنه میبینه که اصلا حواسش به درس نیست و سرش تو گوشیه آخر کلافه میشه و ازش میپرسه که شما کنکورتو چهوری دادی؟ اون بهش میگه من کنکور ندادم بدون کنکور رفتم دانشگاه. سعید میپرسه چرا؟ آقای معظومی میگه ما خیلی دیر اقدام کردیم به خاطر همین بدون کنکور رفتم. سعید ازش میپرسه که چرا رشته فیزیکو انتخاب کردی؟ معظومی میگه عرض کردم که چون دیر اقدام کردیم همه رشته های خوبو برداشته بودن و فقط فیزیک مونده بود. سعید از حرفایی که میشنوه حسابی کلافه میشه. سامان پیش رضا میره و تیپشو بهش نشون میده سامان کت و شلوار کرم پوشیده با پیرهن آبی و یک گل مصنوعی آبی توی جیبش گذاشته، رضا بهش نگاه میکنه و میگه حالا چرا این رنگ؟
سامان میگه چون برنامه یه جشن برای دانشجوها هستش باید یه خورده جوان پسندانه باشم تازه بعد از برنامه خاله شادونه میاد رضا با شنیدن اسم خاله شادونه خوشحال میشه و میگی واقعاً؟ سامان با ذوق و شوق شروع میکنه برنامه را برایش تعریف کردن. سپس از او میپرسه موضوع سخنرانی چیه سامان میگه اعتماد به نفس همان موقع آرش از راه میرسه و سامان از او هم نظرشو میپرسه آرش با دیدن تیپش بهش میگه بشتابید بشتابید سیرک سامان عقاب و همگی میخندن. بعد از رفتن سامان آرش عکس های لوازم خانه ای را به رضا نشون میده و میگه اینا رو مادر خانمم فرستاده و گفته جهیزیه اون یکی دامادشه و بهم گفته که از این نباید کمتر باشه. رضا شروع میکنه به دیدن عکسها. وقتی جلسه سعید با آقای معظومی تمام میشه به عنوان دستمزد یه پاکت میده بهش او با باز کردنش میبینه که یک چک ۵ میلیونیه و ازش میپرسه این مال چیه؟ آقای معظومی میگه دستمزدتا سپس از آن جا میره. سعید بعد از رفتن ابتدا خشکش زده و سپس وقتی به خودش میاد حسابی خوشحال میشه و به سمت دفتر راهی می شود. آنجا سعید با آرش و رضا نشستن و در حال خوردن ناهار هستند که سامان از راه میرسد آنها وقتی چهره پریشون او را میبیند ازش میپرسن که سخنرانی خوب پیش رفت یا نه؟ سامان میگه تا تعریف کردن جوک آره خوب بود اما بعد از آن منو از اونجا بیرون کردن سپس شروع میکنه به توضیح دادن.
” سامان میگه من دیدم آن ها همشون جوانن گفتم یه خورده جوانانه رفتار کنم که باب دلشون بشم به خاطر همین با یه جوک شروع کردم سپس جوکو براشون تعریف میکنه و بعد شروع میکنه به خندیدن اما با یادآوری اون صحنه برای دانشجوها آنان نه تنها بهش نمیخندن بلکه بیرونشم میکنند.”سامان میگه الان به نظر شما جوکم خنده دار نبود؟ آن ها بهش میگن خیلی بی مزه بود و سرزنشش میکنند که چرا اصلاً همچین جوکی برای دانشجوها تعریف کرده. خیلی نگذشته که آقای معظومی به اونجا میاد و باهم به دفتر میرن و درس دادن را شروع میکنه. سعید ازش میخواد تا تلفن را کنار بگذارد اما او میگه من امروز خیلی وقت ندارم برای درس خواندن می خوام زود برم سپس بهش یه پاکت میده و میگه اومدم اینو بدم سعید با باز کردن با یه چک صد میلیونی رو به رو میشه و ازش میپرسه که واسه چیه آقای معظومی میگه دستمزد ۱۲ جلسه آیندهست جلوتر دادم بهتون. سعید حسابی خوشحال میشود و تشکر میکنه. یه زن به همراه گربه اش به اتاق سامان میروند و بهش میگه که آرش من غذا نمیخوره سامان بهش میگه خوب کجاست که باهاش حرف بزنم؟ ببینم چی به چیه؟ که اون به گربه اشاره میکنه و او را آرش معرفی میکنه سامان جا میخوره و میگه من دامپزشک نیستم او بهش میگه اصلا غذا نمیخوره گفتم شاید بتونین کاری کنین چند دقیقه بعد وقتی پیشش میره می بینه که گربه اش کارتون غذای مخصوص گربه را که در اتاق سامان بوده و واسه سعید بوده پاره کرده و در حال خوردن است او با دیدن این صحنه خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه و میگه آرش من داره غذا میخوره!….