خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۴۰ سریال ترکی اوچ کوروش
کارتال به محله برمیگرده و کونیالی را به خانه میبره آنها از دیدن حال کونیالی جا میخورن و هالیده او را به داخل میبره. یکی از افراد آزاده بهش خبر میده که همونجوری که میخواستین اتفاق افتاد! جان برادر کرکماز مُرد، آزاده لبخند میزنه و میگه خوبه و ازش میخواد تا فیلمی که دارن را روی فلش بریزه و به دست کرکماز برسونه. آنها هم فلش را توی وسایل جان میزارن و برای کرکماز میفرستن. کرکماز با فهمیدن از دست دادن برادرش بهم میریزه و گریه میکنه. باتو پیش بلنت میره و بهش میگه یه نفر اومده پایین و میخواد ببینتت، بلنت میگه خوب بگو بیاد بالا! باتو میگه نمیشه نمیتونه بیاد بالا ازم خواست که بهت بگو حواست باشه! بلنت وقتی میره پایین افه را میبینه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ افه میگه یه چیزهایی شنیدم اومدم تا ازت بپرسم نگو محرمانه ست که باهم همکار بودیم یه زمانی و لازم دارم تا بفهمم فرهان و لیلا بهم دیگه چی گفتن! بلنت میگه میگم ولی به یه شرط که تو هم بهم چیزهایی که میخوام و نمیدونمو بگی افه میگه مثلا؟ بلنت میگه بایبارس کیه و ربطش با نریمان خانم جیه؟ افه با تعجب میگه نریمان؟ مگه ربطی دارن باهم؟ بلنت شروع میکنه واسش تعریف کردن! هالیده به کونیالی میگه نمیخوای توضیح بدی که چرا رنگت مثل گچ سفیده؟ کونیالی میگه ببخشید از دم مرگ برگشتم بزار رنگم پریده باشه! لیلا میگه دم مرگ؟ یعنی چی؟ کونیالی میگه اگه کمیسر نمیومد ما الان معلوم نیست چه بلایی سرمون میومد! لیلا میگه افه؟ کونیالی میگه آره لحظه آخر نجاتمون داد! کارتال در حال رفتن است که دوباره یه ماشین جلوشو میگیره و میخوان کیسه بکشن رو سرش که کارتال میگه ای بابا امروز نه! واقعا امروز نه! ولی اونا کار خودشونو میکنن و میبرنش.
سپس کنار دریا پیاده اش میکنن و کیفشو هم میگیرن. کارتال داد میزنه و میگه کیفم. کجا میبرین؟ که بهار صداش میزنه، کارتال میگه بی شرفا کیفمو بردن! بهار میگه نگران نباش ادم های خودت بودن کیفو میبرن خونه، دیدم آزاده اینجوری میدزدتت گفتم حتما منم باید این کارو کنم چون هیچ جوره دیگه ای راضی نمیشدی که بیای! کارتال میگه چخبره؟ بهار میگه گفتم واسه عذرخواهی یه سورپرایزی واست انجام بدم که ببخشی منو! کارتال با. عنه میگه خرج نمیکردی واسمون! به زحمت افتادین! بهار که واسش دوچرخه خریده بهش نشون میده که کارتال با دیدنش ذوق میکنه و وقتی آرم عقاب را جلوش میبینه از خوشحالی میخنده و ازش میپرسه با لیلا حرف زدی آره؟ بهار میگه آره یه کوچولو تقلب کردم! بهم گفت که درستو میخوندی تا نمره ات خوب بسه بابات بخره! کارتال میگه آره از همون موقع تا همین الان منتظر بودم تا بابام بخره واسم اوایل فکر کردم شاید پولشو نداره اما بعدا متوجه شدم که مشکل پولش نبوده مشکل این بوده که نمیخواسته بخورم زمین تا بلایی سرم نیاد! میخواسته ازم محافظت کنه! سپس بهار ازش میخواد تا سوارش بشه اما کارتال میگه بلد نیستم میبرم میزارم تو حیاط هرکی اومد پزشو میدم که دوچرخه دارم! بهار میگه بهت یاد میدم که وقتی ولش میکنه میبینه خیلی خوبم بلده، کارتال میگه درسته با دوچرخه خودمون یاد نگرفتیم ولی با دوجرخه بقیه یاد گرفتیم آخر و باهم دوچرخه سواری میکنن. آزاده برای مراسم و عرض تسلیت به خانه کرکماز میره. کرکماز به اتاقش میره و فلشی که تو وسایل جان دیده بود را میبینه که فیلم لحظه خروج کارتال از اونجاست و متوقفش میکنه. همان موقع آزاده میاد تو اتاقش و میگه منو تو غم خودت شریک بدون و با دیدن تصویر کارتال رو مانیتور میگه کار این بوده؟ کرکماز میپرسه میشناسیش؟ آزاده میگه آره نزیحو هم همین کشته من میخواستم به حسابش برسم اما بایبارس نزاشت! از طرفی خوبم شد چون حق توعه!
افه به محله میره تا با اوکتای حرف بزنه که لیلا پیشش نیره و وقتی متوجه منظورش میشه ازش میخواد تا به پدرش جیزی نگه چون اون تازه روپا شده اگه این ماجرارو بفهمه خیلی غصه میخوره و خجالت میکشه! افه وقتی پیش اوکتای میره بهش چیزی نمیگه و میگه هیچی همون در حد عذرخواهی بوده نگران نباشین! کارتال سالن میگیره تا برای شروع قمارخانه جدید شروع به کار کنه و برای تمام اهالی کارت دعوت به کار میفرسته همه خوشحال میشن و عده ای به اونجا میرن تا برای تمیز کردن کمک کنن. کارتال پیش پدرش میره و میگه واسه افتتاحیه میای؟ اوکتای میگه معلومه که میام پسرم چرا نیام؟ و همدیگر را در آغوش میگیرن. قمارخانه افتتاح میشه از طرفی قمارخانه شاهین هم افتتاح میسه اما خلوته که حسابی حالش کرفته ست و از یکی از کارمنداش میپرسه همه رفتن اونجا آره؟ کارتالم افتتاح کرده دیگه! چند دقیقه ای یگذره اما خبری از پدرش نمیشه، کارتال به لیلا زنگ میزنه و میگه بابا اومده؟ لیلا میگه آره خیلی وقته ۱ ساعتی میشه! کارتال میفهمه کاسه ای زیر نمی کاسه هست و به بیرون میره تا اونجارو یه بررسی کنه. همان موقع واسش یه پیام میاد با یه آدرس و بلافاصله فیلمی از پدرش تو یه سوله دور افتاده و متروکه. کارتال سریعا به اونجا میره و میگه گفتیت اومدم دیگه! بزارین بابام بره! هر بلایی میخواین سرم بیارین، بیارین! اوکتای میگه نه پسرم ایندفعه کنار نمیکشم نمیزارم بلایی سرت بیاد. کرکماز بعد از معرفی خودش به اوکتای میگه اگه بتونی یه اهنگ واسمون بزنی جفتتونو آزاد میکنم وگرنه کارتال میمیره. کارتال میگه ارزششو نداره نکن بابا اما اوکتای تمام تلاششو میکنه که بتونه اهنگ بزنه کرتال ازش میخواد تا به این مسخره بازی ادامه نده و اونو بکشه، کرکماز میگه باشه ولی به جای اون اوکتای را میکشه. کارتال پدرش را در آغوش میگیره و گریه میکنه…..