خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی خواهران و برادران

امل تو خودشه که آسیه میپرسه چیشده امل میگه داداش عمر مارو تنها میزاره و میره؟ آسیه میگه نه عزیزم این چه حرفیه همچین چیزی نیست هیچ جا نمیره. وقتی دور هم جمع میشن قدیر میگه پول کمی واسه این ماهمون مونده عمر میگه به فکر من نباشید به فکر خودتون باشید این همه سال خرجی منو دادید بسه دیگه من یه فکری واسه خودم میکنم آسیه میگه این چرت و پرت ها چیه که میگی؟ عمر میگه حرف حقه! قدیر عصبی میشه و میگه از دیروز تا الان چی تغییر کرده؟ زحمت های ۱۷ ساله مامان و بابامون پس چی؟ وقتی سردمون میشد کی رومون پتو مینداخت؟ مامان، کی دوچرخه بازی بهمون یاد داد؟ بابا، کی وقتی اذیتت میکرد جلوشون درمیومد؟ من. این دخترو میبینی هنوز اون یکی قل توعه! وقتی ناراحت میشی اونم ناراحت میشه! این دختر بچه را میبینی وقتی از این در میری بیرون انگار یه تیکه از وجودش میره! تو بی کس و کار نیستی فهمیدی؟ عمر گریه میکنه میکنه و میگه فهمیدم داداش. آنها به مدرسه میرن که همه عمرو میبینن و پچ پچ میکنن عمر با کلافگی میگه چیه؟ آره من همون پسر بچه تازه پیدا شدم چیه؟ تو سالن هاریکا با دیدن عمر میگه ببین عمر نمیدونم چی تو سرته ولی هرچی هست اینو بدون من و مامانم تورو نمیخوایم عمر میگه الان باید ناراحت بشم؟ نه که من خیلی شمارو میخوام! آنها باهم کل کل میکنن که برک میاد و میگه وای اولین دعوای خواهر و برادری عمر و هاریکا باهم میگن خفه شو! برک میگه وای اولین حمایت خواهر و برادری و از اونجا میره. آنها وارد کلاس میشن که دوروک میاد و به آسیه میگه قهوه گرفتم بریم بخوریم؟ آسیه میگه اگه فکر کردی بخشیدمت اشتباه کردی دوروک میگه نه میدونم فقط بریم قهوه بخوریم تا کلاس شروع بسه آسیه قبول میکنه.

آنها تو حیاط نشستن و دوروک حالشو میپرسه که آسیه میگه خوبم دوروک میگه چرا دروغ میگی؟ تو الان عصبی دوست داری فریاد بزنی اما نمیتونی آسیه میگه آره درست میگی دوروک میگه به زودی میبرمت یه جایی که خلوت باشه بتونی هرچی که میخوای داد بزنی و هرچی میخوای بگی، آسیه میگه نه نمیتونم سر مادر و پدرم داد بزنم دوروک میپرسه از دست اونا عصبی؟ آسیه تایید میکنه که بهش میگه شاید به همه جوانبش فکر کرده بودن شاید گذاشته بودن که بزرگ بشین بعد بهتون بگن آسیه میگه آره راست میگی. دوروک از پدر و مادرش تعریف میکنه و میگه دوست داشتم باهاشون آشنا بشم حتی ازشون تشکر کنم به خاطر تربیت همچین دختری سپس همدیگرو بغل میکنن آسیه میگه ولی هنوز قهرما! دوروک قبول میکنه. سوزان با عصبانیت به اتاق آکیف تو شرکت میره و باهاش به خاطر کاری که کرده دعوا میکنه آکیف میخواد نرمش کنه و میگه شاید نمیتونم دیگه ازت دور باشم! سوزان با کلافگی از اتاق بیرون میاد و با خودش میگه که نمیتونی ازم دور بمونی نه؟ باشه دارم واست و میره. بعد از کلاس سوزی به هاریکا میگه چه حیف که تکالیف فردیه گروهی نیست هاریکا میگه منظورت چیه؟ سوزی میگه اینجوری با داداشت انجام میدادی دیگه و واقعی همو بغل میکردین هاریکا عصبی میشه و باهاش بحث میکنه که تالیا هم جلو میره و از سوزی دفاع میکنه هاریکا باهاشون دعوا میکنه که مدیر مدرسه به سوزان زنگ میزنه تا به اونجا بیاد. شنگول با صباحت نشستن و درباره عمر و سوزان صحبت میکنن در آخر شنگول میگه چجوری میشه عمر حقشو بگیره؟ صباحت میگه یکیو میشناسم که حقوق خونده میتونه کمک کنه ولی کاری نمیکنم چون شاید بچه ها نخوان شنگول میگه نه بچه ها هم راضین سپس زنگ میزنن بهش. او بهشون میگه ازشون شکایت بشه تست دی ان ای میگیرن اگه مثبت بشه تو همه ی دارایی سهیم میشه شنگول خوشحال میشه.

تو حیاط بچه ها نشستن که به اوگولجان یکی زنگ میزنه و میگه برای تست و مصاحبه کاری بره آژانس تبلیغات او خوشحال میشه. هاریکا با سوزان تو اتاق مدیر مدرسه حرف میزنن و وقتی دلیل این کارشو میپرسه هاریکا با عصبانیت میگه چون گفتن اون پسره داداشمه! نمیتونم اینو قبول کنم یا منو از این مدرسه ببر یا اونو وگرنه سرشو میشکنم گفته باشم!  سوزان موقع رفتن با عمر روبرو میشه عمر بهش میگه لازم نیست ازم فرار کنی یا استرس بگیرین سوزان میگه نه اینجوری نیست عمر میگه همون روزی که منو گذاشتین تو مسجد رابطه ما واسه همیشه قطع شده و من خودم پدر و مادر دارم پس احتیاجی نیست بپرسین سوزان میگه اونجوری که فکر میکنی نیست عمر میگه هرجوری که هست نمیخوام بدونم و میره. آیبیکه و آسیه میخوان برن سمت ایستگاه اتوبوس که دوروک هم باهاشون راهی میشه. بین راه سلیم جلوی یه بوفه آسیه را میبینه و صداش میزنه دوروک جا میخوره و از آیبیکه میپرسه اون کیه؟ آیبیکه میگه پسر بقال محله مون سپس پیشش میرن. سلیم به آیبیکه پیشنهاد میده که بعد از مدرسه اونجا پیشش کار کنه که آسیه قبول میکنه دوروک که حس خوبی به سلیم نداره سعی میکنه منصرفش کنه اما موفق نمیشه. تو مسیر با آسیه درباره سلیم و کارهاش حرف میزنه که از قبل برنامه ریخته و قشنگ اومده بین ایستگاه اتوبوس و مدرسه بوفه زده آسیه کم کم عصبی میشه و در آخر بهش میگه الان من باید درباره کارهام بهت جواب پس بدم؟ سپس تو ایستگاه میره میشینه که آیبیکه بهش میگه الان دیگه نباید نزدیکش بشی اوضاع خطریه! دوروک سعی میکنه باهاش حرف بزنه تا ببخشتش اما آسیه سوار اتوبوس میشه و میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا