خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۴۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۴۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

صبح بچه ها سراغ حیات و مورات می روند و با دیدن آنها که در آغوش هم خوابشان برده لذت می برند. دوروک برای این که آصلی را اذیت بکند به او می گوید: «حالا که رفیق صمیمی هستیم، میتونم ازت بخوام برام دخترای خوشگل جور کنی؟ » آصلی سعی می کند ناراحتی اش را نشان ندهد و می گوید: «تو هرکیو بگی من میارم جلو پات میندازمش! » دوروک همان موقع یک دختر خارجی را نشان آصلی می دهد و می گوید از او خوشش امده. آصلی خودش را زمین نمی زند و به سمت دختر می رود. امینه از فادیک می خواهد تا جواب تماس های کامران را بدهد اما فادیک که از نزدیکی زیاد کامران با زن های دیگر دلخور شده با عصبانیت می گوید که حالا حالاها قصد آشتی با او را ندارد. بعد امینه به ابراهیم که امروز سرکار نرفته اشاره می کند و می گوید:« اینم که معلوم نیست چیکار میکنه! من هیچ وقت حیات رو به این نمیدم! » فادیک بهش برمی خورد و می گوید:« برادرزاده ی من خیلی پسر خوب و پاکیه و در اصل ماییم که با دختر تو کاری نداریم! » آن دو مدتی به بحث کردن ادامه می دهند. آصلی سعی می کند درست انگلیسی صحبت بکند و قصد دارد دختر را برای خوردن کباب دعوت بکند اما اشتباهی می گوید:« تو کباب هستی؟! » دختر جا می خورد و دوروک هم از آصلی می خواهد ادامه ندهد اما آصلی خیلی مستقیم به دختر می گوید: «اون قلب تورو میخواد! اون زن ها رو میکشه! » دختر می ترسد و برادرش را که همان اطراف است صدا می زند.

برادر دختر جلو می رود و خیلی جدی می گوید:« ما باید با هم بجنگیم! » آصلی و دوروک با عجله سراغ بقیه می روند و به انها می گویند که دعوا در میان است و باید با همکاری هم با انها مقابله کنند. بقیه قبول می کنند. دسته ای از آلمانی ها با اسلحه و میله از راه می رسند. مورات و بقیه کمی می ترسند و تصمیم می گیرند به پلیس خبر بدهند که یکی از آلمانی ها می گوید: «ما اونجوری با شما نمیجنگیم. ما توریستیم و دوستی نداریم. فقط میخوایم مسابقه بدیم و کسی رو که برده به نوشیدنی دعوت کنیم! » بقیه خیالشان راحت می شود و قبول می کنند. دیدم برای این که بیشتر به ابراهیم نزدیک بشود صبح به بهانه ی این که در آن اطراف مشغول ورزش بوده خودش را به ابراهیم می رساند. ابراهیم که فکر نمی کند او نیت بدی داشته باشد قبول می کند. دیدم شروع می کند به بد گفتن در مورد مورات و ابراهیم که نگران حیات است کمی عصبی می شود و تصمیم می گیرد با حیات صحبت بکند. وقتی آلمانی ها مشغول صحبت در مورد تاک تیک هایشان هستند، مورات از حیات که فکر می کند زبان آلمانی را خیلی خوب بلد است می خواهد تا با انها صحبت کند و سر از کارشان در بیاورد. حیات چند کلمه ی دست و پا شکسته به آلمانی می گوید و عقب می کشد! آلمانی ها هم فقط با تعجب به او خیره می شوند. دور اول مسابقه کشیدن طناب است که گروه مورات و حیات برنده می شود. بعد هم دخترها با رقص موقع قطع شدن اهنگ روی صندلی می نشینند که برنده ی مسابقه در آخر حیات می شود.

دور سوم مسابقه خوردن بیشترین همبرگر است که آصلی برنده ی مسابقه می شود!! بچه ها از این که این مسابقه را هم برنده شده اند خوشحال می شوند و در اخر هم شرط را می برند. در مسیر برگشت، حیات از مورات می خواهد تا رابطه شان را از همه مخفی بکنند و می گوید: «نمیخوام بگن این با رئیسش رابطه داره. » مورات این را قبول ندارد اما به خاطر حیات قبول می کند. دریا هم پشت سر هم از نگرانی به دوروک زنگ می زند اما دوروک قصد جواب دادن به او را ندارد. آصلی از او می خواهد که کوتاه بیاید و به حرف های مادرش هم گوش بدهد. بالاخره دوروک قبول می کند و به دریا زنگ می زند. دریا از او با بغض خواهش می کند تا به خانه برگردد. دوروک به ناچار می گوید که صبح به خانه می آید تا با هم صحبت بکنند و دریا خیلی خوشحال می شود. شب ابراهیم از حیات می خواهد تا پایین بیاید که با هم صحبت بکنند. ابراهیم به او می گوید:« نذار این عشق کورت کنه. ما مورات رو به اندازه کافی که نمیشناسیم. » حیات می گوید: «مورات کاری نمیکنه که من رو ناراحت کنه. » ابراهیم می گوید:« من نمیخوام بذارم ناراحت بشی. اگه مورات ناراحتت کنه منم مورات رو ناراحت میکنم… »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا