خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی وصلت + عکس

در این قسمت از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی وصلت را مشاهده می کنید. با ما همراه باشید. این سریال همانند سایر مجموعه های ترکیه ای به عشق وابسته است. بیشتر نویسندگان و تولید کننده های سریال در ترکیه نگاهی ویژه به عشق در آثارشان دارند. این مجموعه همچون سریال حلقه در کنار عشق به ماجراجویی و اکشن نیز روی آورده است.سریال ترکی وصلت Vuslat محصول شرکت سینمایی A23 Medya می باشد. کانال پخش کننده آن شبکه Trt 1 ترکیه است. این سریال در ژانر درام و اکشن توسط باریش یوز کارگردانی شد. نویسنده این اثر تلویزیونی Betul Yagsagan است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ مرت کارابولوت، مورات کاراسو، قمزه سونر آتای، ادرم آکاچه، اوزجان وارایلی، مهمت اوزگور، گوزده کایا، نورهان اوزنن، عثمان آلکاش، امید کانتارچیلار، دوریم اوزکان، کادیر دوغولو و…

قسمت ۴۰ سریال ترکی وصلت

خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی وصلت

فیرات همراه سلطان به خانه شان می رود تا سلطان بتواند آنیتا را ببیند و رفع دلتنگی بکند. حصیبه با دیدن سلطان هیجان زده می شود و به فیرات می گوید: «این دخترو از کجا پیدا کردی فیرات؟ خیلی خوشگله! » فیرات می گوید که سلطان فقط دوستش است اما حصیبه باور نمی کند و موقع رفتن سلطان، با خوشرویی از او می خواهد دوباره به انها سر بزند. نهیر به پریهان زنگ می زند و می گوید که این کار عزیز را خیلی ناراحت خواهد کرد! پریهان به او اطمینان می دهد که اتفاقی نخواهد افتاد چون او توافق ها را انجام داده است. نهیر و سرپیل به اتاق عزیز می روند. نهیر به او می گوید که یکی از ساختمان های در حال ساختشان ریزش کرده و هنوز معلوم نیست چند نفر تلفات داده باشند. عزیز حالش خیلی بد می شود و از انها می خواهد تنهایش بگذراند. فریده وقتی به سمت اتاق عزیز می رود، سرپیل به او توضیح می دهد که سومین سرمایه گذاریشان در یک مجتمع ریزش کرده اما به فریده اطمینان می دهد که عزیز می تواند از این بحران هم بگذرد. عزیز از شرکت بیرون می زند. وقتی فریده با او تماس می گیرد عزیز جوابش را می دهد و از فریده می پرسد: «به باورت بهم ادامه میدی فریده؟ » فریده تایید می کند و عزیز کمی خیالش راحت می شود. عزیز مستقیم به مغازه ی صالح می رود و بدون حرفی به طبقه بالا می رود و روی مبل دراز می کشد تا خوابش ببرد. صالح هم بدون پرسیدن سوالی رویش پتو می کشد.

عزیز در خواب می بیند که توی ساختمای متروکه که ریزش کرده افتاده و وقتی چشمانش را باز می کند از روزنه ی یکی از دیوارها، جشنی که در آن خودش و پدر و مادرش همراه نهیر و خانواده اش حضور دارند گرم صحبت هستند. عزیز از سر و صدای زیاد و عذابی که می کشد فریاد می زند و از خواب می پرسد. عبدالله لیوان آب به دست به او نزدیک می شود و عزیز بعد از خوردن آب انجا را ترک می کند. او به محض خارج شدن از انجا به فریده زنگ می زند و ان طرف پارک او را می بیند. کمی فکر می کند و می گوید: «فریده با اون فیلم توی دستت کاری که باید رو انجام بده… » فریده سردرگم می شود و چشمانش پر از اشک می شود. نهیر با نگرانی به پریهان زنگ می زند و خبر می رساند که عزیز اصلا حال خوبی ندارد و نگران او است. تحسین صحبت های آنها را می شنود و می گوید: «پریهان به نظر تو من احمقم؟ تو و عزیز جوری دارین رفتار میکنین انگار من احمقم! اما این شرکت و پولی که توش غرقین رو من به شما دادم! شما دارین به من اعلان جنگ میکنین؟! » پریهان که تعجب کرده می پرسد: «منظورت چیه تحسین؟ نرو! تو باید کمکم کنی! » تحسین می گوید: «نه کاری که خودت شروع کردیو خودت هم تمومش کن! من از دور تماشات میکنم! »

عزیز در تماس های ضیط شده در گوشی اش صدای نهیر را می شنود که با صدایی نگران گفته: عزیز همه این کارها فقط به خاطر تو انجام شد. معذرت میخوام… مامان و بابام اینجان با عمو تحسین و خاله پریهان داریم میریم شام. نشونی رو برات میفرستم. زود خودت رو برسون… عزیز که جا خورده به سمت آدرس مورد نظر می رود و کنار نهیر می نشیند. او وانمود می کند که چیزی نشده اما با نگاهی معنادار به نهیر خیره می شود. فریده با استرس به اداره پلیس نزدیک می شود و گوشی به دست به سمت یالچین می رود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا