خلاصه داستان قسمت ۴۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۱۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خبری که زلیخا درباره دادخواست‌ طلاق تو روزنامه چاپ کرده بود در کل چوکورا مثل بمب سر و صدا کرده. زلیخا به شرکت میره تا ببینه برگه بیمه نامه پیدا شده یا نه اما منشی بهش می گه نه هنوز موفق نشدیم تا پیداش کنیم ولی من مطمئنم که برگه را تو همین پوشه گذاشتم چون جز برگه هایی بود که باید امضا می کردیم. فکرت به شرکت میره که همان موقع زلیخا در حال خارج شدن از شرکته که با همدیگه رو به رو میشن زلیخا بهش میگه چرا نمیای عمارت؟ نکنه قهری؟ فکرت بهش میگه آخه فکر کردم از دستم عصبانی! اون شب خیلی عصبی بودی؟ زلیخا بهش میگه حق نداشتم که عصبانی باشم؟ فکرت پیشنهاد میده تا برن یه جا بشینند و با هم صحبت کنند. مهمت آنها را از دور می بینه و تعقیب شان می کند. فکرت با زلیخا درباره اعتماد نداشتنش نسبت به مهمت کارا صحبت میکنه ولی زلیخا حرف های خودش را میزند و بهش میگه سخت در اشتباهی مهمت مرد منظم و دقیقیه و خیلی بهم داره کمک میکنه تو خیلی از کارهای شرکت کمک کرده.

فکرت بهش میگه چون داره الان اعتماد سازی میکنه و توهم باور کردی امیدوارم چیزی که فکر می کنم نباشه، زلیخا بهش میگه اونجوری نیست. زلیخا خبری که تو روزنامه چاپ کرده را پیش می کشد فکرت بهش میگه حالا چرا طلاق؟ چی شد که به این نتیجه رسیدی؟ زلیخا بهش میگه با چیزهایی که ازش شنیدم و فهمیدم نمیتونم دیگه زنش باشم. غفور تو بازار در حال رفتن به عمارت است که کارمند بانک صداش میکنه و وقتی غفور پیشش میره بهش میگه صحنیه خانم دفترچه حساب را اینجا جا گذاشته غفور میبینه که دفترچه دخترشان اوزوم هستش و از اینکه صحنیه دفترچه را آنجا جا گذاشته و نگاه نکرده تا ببینه موجودیت چقدر است خدا را شکر میکنه و میگه باید صدقه بزارم کنار و به سمت عمارت میره و موضوع را به راشد هم می گوید.

صحنیه با گلتن و فادیک آشپزخانه هستند که یکدفعه عزیز خانوم با یک سند تو دستش میاد و با خوشحالی بهشون میگه عبدی پاشا برام زمین خریده همگی بهش تبریک میگن که یکدفعه چشم صحنیه به عکس های راشد و غفور روی برگه سند می افتد و با خواندن آن متوجه می شود زمینی که قبلا غفور حرفشو بهش زده بود با راشد رفته خریده همان موقع غفور و راشد که بسیار خوشحال هستند که کسی هنوز موضوع را نفهمیده با خنده وارد آشپزخانه می شوند که یکدفعه با چهره غضبناک و عصبانی ثانیه و فادیک روبه‌رو می‌شوند. صحنیه و فادیک با آنها دعوا میکند و بلند بهشون می گویند خدا ازشما نگذره و به طرفشان وسیله پرتاب میکنند. آنها که حسابی ترسیدند سعی می کند که یکدیگر را مقصر جلوه بدهند و همه تلاششان را می کنند تا آنها را بتوانند آرام کنند که همه چیز را برایشان توضیح دهند. غفور بهشون میگه زمین قرار سه برابر بشه قرار شهرک‌سازی بشه همان موقع شرمین پیششان می رود و بهشون میگه چه خبره؟

چقدر سر صداست و از حرف های آنها متوجه میشود که موضوع سر همون زمین هاست. شرمین میخنده و به غفور میگه اون زمین ها قرار نیست شهرک‌سازی بشه قراره سد بسازند و زمینتون میره زیر آب و بهشان می فهماند که گول خوردند و با خنده از اونجا میره. صحنیه وقتی می‌فهمد کار شرمین بوده حسابی عصبانی تر می شود و به غفور میگه تو به حرف های این مار بد ذات گوش کردی رفتی زمین خریدی؟ غفور سعی در توجیه کردن خودش را دارد اما صحنیه و فادیک آنها را از خانه بیرون می اندازند. شب افراد عمارت یامان به یک محفل به مناسبت عقد یکی از اهالی چوکوروا دعوتن. زلیخا حسابی به خودش می‌رسد تا به مجلس برود او  وقتی پایین می آید لطفیه را می‌بیند که هنوز آماده نشده و گلگی میکند. لطفیه بهش میگه من حال و حوصله مهمونی را دیگه ندارم تو برو دخترم بهت خوش بگذره من میشینم بافتنیمو می بافتم هر وقتم خوابم برد میرم میخوابم زلیخا هم سوار ماشین میشه و میره.

بتول و شرمین حاضر شدند و وقتی به حیاط می آیند زلیخا را می بینن و میگن نگاه کن چقدر هم به خودش رسیده خجالتم نمیکشه صبح خبر طلاقش را پخش می‌کند شب میخواد بیاد مهمونی، و سوار ماشینشان می شود و پشت سر زلیخا حرکت می کنند. غفور و راشد مجبور میشن برای خواب به کفر ها بروند آنجا سر وضعیتی که پیدا کردند همدیگر را مقصر می دانند و با هم کل کل و دعوا میکنند گلتن و چتین در خانه شان میخوان شام بخورند که در خانه شان زده میشود. گلتن با باز کردن در با لطفیه و فکرت روبه‌رو می‌شود و آنها را به داخل تعارف می‌کند. لطفیه شروع میکند به پادرمیونی کردن تا چتین و فکرت را باهم دیگه آشتی بدهند و کدورت ها را دور بریزند‌ فکرت به چتین می گه اتفاق های اخیر باعث شده تا تاثیر بدی روی رفتار و اخلاقم بذاره فکرت ازش عذرخواهی می کند و ازش می خواد تا به سر کارش برگردد چتین هم میگه ما که اصلا قهر نبودیم و بلند میشود و همدیگر را در آغوش میکشند.

مهمت با دیدن زلیخا ازش تعریف می‌کند و بهش میگه چقدر شیک و زیبا شدی زلیخا ازش تشکر میکنه و میگه شما هم خیلی شیک شدین. بتول و شرمین زلیخا را زیر نظر دارند. نوبت به رقصیدن میرسد و مهمت دستش را به سمت زلیخا میگیره و ازش به رقصیدن دعوت می کند زلیخا اول جا میخوره ولی قبول می‌کند و به همراه هم به پیست رقص می‌روند و با همدیگه می رقصد. تمام مهمان های آن مجلس با دیدن آنها کمی تعجب می‌کنند ولی بیشتر از همه بتول و شرمین تعجب می‌کنند و شرمین میگه ولی خدایی خیلی بهم میان. همون موقعی که زلیخا در حال رقصیدن با مهمت کارا هست شرمین با فکرت وارد سالن می شود و بعد از احوالپرسی با آشنایان و فکرت با عصبانیت به آن‌ها چشم می دوزد زلیخا هم متوجه این نگاه فکرت میشه و این احتمال را میدهد که قرار است اتفاق هایی بعد از مجلس بیفتد…

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا