ُ خلاصه داستان قسمت ۴۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۱۸ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
اندر و بقیه خونه ییلدیز جمع میشن تا برای موفقیتشون تو نقشه ی بیرون کردن همسایه ییلدیز جشن بگیرن اندر میگه خوب شب بیاین هتل ما اونجا شام بخوریم. کومرو که تو فرودگاه چمدانشو گم کرده با عصبانیت و کلافگی به خانه اش برمیگرده که یه نفر بهش زنگ میزنه و میگه چمدانتونو اشتباهی برداشتم شبیه هم بوده اگه واسم یه آدرس بفرستین میام میدم بهتون کومرو میگه نمیخواد رانندمو میفرستم اما اون مرد میگه بزارین جبران کنم اشتباهمو کومرو قبول میکنه. اون مرد که از قصد برداشته بود چمدان را باز میکنه و بعد از چک کردن میبندتش و به طرف خانه کومرو راه میوفته. ییلدیز با کلافگی به سما مادرش میگه هالیت جان همش سراغ باباشو میگیره سادایی میگه من مواظبشم میبرمش بیرون. اون مرد با یه دسته گل به خانه کومرو میره و ازش عذرخواهی میکنه کومرو با دیدن گل جا میخوره و میگه چه با نزاکت! سپس دعوتش میکنه به صرف یه قهوه و همزمان باهمدیگه صحبت میکنن. اندر به شرکت میره و به مردی که اونجا ایستاده سوئیچشو میده و میگه کجایی؟ حواست کجاست؟ ماشین منو ببر کارواش یکی دوساعت دیگه بیار و از فردا به ریخت و قیافه ات هم برس و میره و به اون مرد اجازه نمیده که بگه کارمندش نیست! جانر و امیر باهمدیگه تو هتل صحبت میکنن و جانر میگه که چیکار کنم؟ آبجی اندر خواسته به کومرو زنگ بزنم شب شام دعوتش کنم! امیر میگه خوب کاری نمیتونی بکنی زنگ بزن دعوتش کن دیگه تهش قبول نمیکنه! جانر از امیر میخواد زنگ بزنه. کومرو و اون پسر در حال گپ زدن هستن که امیر به کومرو زنگ میزنه و دعوتش میکنه. اندر به اتاق هاندان میره و با کلافگی بهش میگه باز دوباره جای پارک من پارک کردی؟ و سر جا پارک و دو ماشینه اومدن هاندان بحث میکنن که انگین برادر هاندان به اونجا میاد و اندر با دیدنش میگه تو چرا اومدی؟ سوئیچمو آوردی؟
هاندان میگه صبر کن ببینم چخبره اینجا؟ اندر به انگین اشاره میکنه و میگه کارمند جدیده دیگه! هاندان میگه چی میگی تو؟ انگین داداشمه و او را در آغوش میگیره اندر جا میخوره و میگه نمیدونستم داداش داری، به کسی نگفته بودی! سپس اندر از اتاق بیرون میره و با خودش میگه یه خبرایی هست! سپس سعی میکنه از جمال درباره انگین سوال بپرسه و اطلاعات بفهمه. انگین با هاندان حرف میزنه و بعد از چند دقیقه هاندان میگه تو فکر میکنی واسه چی اومدم سراغت؟ انگین میگه چون پولدار شدم! هاندان انکار میگنه و میگه دلم تنگ شده بود واست سپس انگین بهش میگه که از پس شرکت برنمیاد به کمک احتیاج دارم هاندان میگه حتما با کمال میل. کومرو به خانه ییلدیز رفته تا خواهرشو ببینه و با ییلدیز کل کل میکنه در آخر ییلدیز از اونجا میره. دوعان وکیلش پیشش میره و بهش میگه که ییلدیز اجازه نمیده دخترتو بیارم دوعان عصبی میشه و میگه اونا تاوانشو میبینن. اسما به ییلدیز خبر میده که مستاجرشون از اونجا رفته ییلدیز خوشحال میشه و میگه از این به بعد دقت کن تو کسایی که انتخاب میکنی اسما میگه فکر دیگه ای دارم! ییلدیز میگه چی؟ اسما میگه روزانه کرایه میدیم مثلا اون فیلم سیب ممنوعه هست؟ چی میشه بیان اینجا تو خونه ما فیلمبرداری کنن؟ ییلدیز میگه فکر خوبیه! خوشم اومد! اندر ماجرای انگین برادر هاندان را به جانر و امیر میگه و ازشون میخواد تا درباره اش اطلاعات بدست بیارن. کومرو حاضر شده تا به هتل بره که هاندان درباره سفرش به توسکانی میپرسه که کومرو میگه بدون بابام افتضاح! سپس به طرف هتل میره. وقتی به اونجا میره ییلدیز و بقیه را سر میز میبینه که به امیر میگه تو منو صدا زدی که بیام بشینم سر میز با اینا؟
امیر میگه نه میخوای میریم سر به میز دیگه! کومرو تایید میکنه، آلتای همون پسری که چمدان کومرو را برداشته بود اونجا میاد و میگن که دیگه داره این دیدارهای تصادفی عجیب میشه! سپس به کومرو میگه کارت تموم شد بیا سر میز من و دوستم کومرو قبول میکنه اندر و بقیه اونارو باهمدیگه میبینن و بهم دیگه میگن دوست پسرشه؟ ییلدیز میگه من یه چیزهایی حس کردم! اندر اصلا خوشش نمیاد و تو فکر میره. فردای آن روز جانر میاد و به اندر میگه که فهمیدم انگین راننده حلمی خان بوده اندر میگه همون حلمی معروف که چندتا قمارخانه تو کشورهای دیگه داره؟ امیر تایید میکنه و میگه جالبی اینجاست که مرده و هرچی ارث داشته رسیده به انگین اندر میگه پس واسه همینه هاندان یادش افتاده که داداش داره! به دردمون میخوره و میخنده. یه نفر به اندر زنگ میزنه که اندر بهم میریزه. همسایه برای ییلدیز و اسما کارت دعوت به عروسی میاره ییلدیز هم میگه بریم ببینیم چجوریه باهاشون آشنا بشیم. آلتای به رئیسش زنگ میزنه و میگه ترفند چمدان کارساز بود حسابی بهش نزدیک شدم! ییلدیز و اسما حاضر شدن و به مراسم رفتن که وقتی عروس داماد وارد میشن و میبینن که دوعان و وکیلشه که بتهم ازدواج کردن آنها شوکه میشن….