خلاصه داستان قسمت ۴۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۱۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مهمت تو گاراژ با عبدالقدیر مشغول کار هستند که یکدفعه نوچه عبدالقدیر میاد و به مهمت میگه زلیخا در بیمارستان بود مهمت جا میخوره و میگه بیمارستان برای چی؟ بهش میگه انگاری دخترش لیلا از تراس افتاده پایین خدا بهشون رحم کرده الانم هیچیش نیست و مرخصش کردن. مهمت با شنیدن این خبر سریعاً از جایش بلند می شود و به سمت عمارت میره بعد از رفتنش عبدالقدیر میگه نه مثل اینکه جدیه ماجرا داداشمون حسابی دلش گیر کرده پیش زلیخا‌. زلیخا با صحنیه درباره تعداد گوسفند هایی که میخواد قربونی کنه برای صدقه و رفع بلا حرف میزنه بتول و فکرت تو حیات تنهایی نشسته اند. بتول بهش میگه سردمه فکرت مخالفت میکنه و میگه نه اونقدر ها هم سرد نیست بتول به فکرت میگه دستمو بگیر ببین چقدر سردمه، او با این کارش می خواد فکرت را به خودش نزدیک کنه و توجهش را جلب کند اما فکرت اعتنایی به خصوصی نمیکنه که باعث ناراحتی بتول میشه.

سپس زلیخا با فکرت مشورت میکنه. فکرت ازش میپرسه به کجاها می خواهی نذری بدی؟ زلیخا بهش میگه ۳ تا روستا‌. آنها در حال همفکری هستند که مهمت وارد عمارت میشه فکرت با دیدن مهمت دوباره عصبی میشه ولی اصلا به روی خودش نمیاره. مهمت پیش زلیخا میره و بهش میگه بلا به دور باشه حال لیلا الان خوبه؟ زلیخا بهش میگه آره خداروشکر حالش خوبه اتفاقی نیفتاد سپس مهمت وقتی میفهمه که زلیخا قراره نذری بده بهش میگه اگه کمکی از دستم برمیاد بهم بگین. زلیخا ازش تشکر می کنه و می گه فکرت خودش به همه کارها رسیدگی میکنه و مهمت میره. بتول که تمام مدت فکرت را زیر نظر داره و تمام حرکاتش، رفتار هاش و توجه ش را نسبت به زلیخا میبیند کلافه می شه و خداحافظی میکنه و میره. وقتی به خانه می رسه به شدت عصبانی و به‌ هم‌ریخته است و میخواد برای خودش نوشیدنی بریزه و بخوره تا کمی آرام شود اما همه چیز را می زند و می شکند.

شرمین که حسابی ترسیده پیشش میره تا ببینید چی شده بتول با حالتی عصبی با صدای بلند سر شرمین داد میزنه و میگه هیچی، کار به کار من نداشته باش. فردای آن روز راشد و غفور به کپرها میرن تا گوشت های قربانی را بین آنها تقسیم کنند زلیخا به شرکت میرود و سراغ برگه‌های بیمه‌نامه را می‌گیرد که منشی بهش میگه که هنوز نتونستم پیداشون کنیم نیستند. زلیخا زنگ میزنه شرکت بیمه تا ببیند کار دیگه ای میشه کرد یا نه. حین زنگ زدن زلیخا به شرکت بیمه بتول یک دفعه چشمش به عکس دونفره خودش و مادرش روی میز می افتد و سریعاً برش می دارد. زلیخا عصبانی میشه و می‌گه اگه اون برگه بیمه نامه پیدا نشه باید خسارت ۲۰ میلیون دلار را خودشان از جیبشان بدهند سپس اضافه میکنه که تازه ۱۰ میلیون دلار دیگه هم احتیاج داریم تا جنس های جدید تهیه کنیم مهمت به زلیخا میگه نگران هیچی نباش خسارت را من میدم ۲۰ میلیون دلار رو من خودم میدم.

زلیخا اول مخالفت میکنه ولی سپس قبول میکند. زلیخا فکرش پیش ارجان میره و میگه حتما اون یه کارهایی کرده و داشته به بهونه شرکت بیمه از ما پول میگرفته برای خودش سپس به منشی زنگ میزنه و میگه سریعاً به خانه ارجان زنگ بزنید و وصل کنید به من و بتول از این وضعیت استرس گرفته‌، رفتارهایش از چشمان مهمت دور نمی ماند. منشی به زلیخا خبر میده که خط خانه اش را از دسترس خارج کرده زلیخا عصبانی میشه و حتی کم کم حدسش رنگ واقعیت میگیره و به منشی میگه که چند نفر را بفرستند به دم خانه ارجان تا ببینند از اونجا کلاً فرار کرده رفته یا نه. بتول که استرس گرفته مهمت بهش میگه که بتول چیزی میخوای بگی؟ بتول  میگه نه و از زلیخا میپرسه که تو الان واقعا به ارجان فقط شک داری؟ زلیخا میگه با این شواهد آره حتی الان به این هم فکر می‌کنم که ارجان با نقشه قبلی وارد زندگی و کارشده حتماً با اون هاکان کومش اوغلو همدسته.

مهمت با شنیدن این حرف جا میخوره و تک خنده ای می کند. بتول پیش عبدالقدیر میره و اتفاق هایی که تو شرکت افتاده را برایش می گوید بهش میگه که مهمت قرار خسارت را از جیبش بده عبدالقدیر و بتول عصبانی میشن آنها برای نابود کردن شرکت و زندگی دمیر و زلیخا نقشه هایی میکشن. فکرت تو کارخونه تمام کارگرها را جمع میکند و بهشون میگه برایم خیلی سخته که با مرگ عمویم کنار بیام میدونین که به تازگی برادرم هم گم شده و ازش خبری نیست به خاطر این اتفاقات من وضعیت خوبی ندارم و رفتار هایم دست خودم نیست و از اون کارگری که سرش داد زده بود عذرخواهی میکنه سپس از چتین هم عذرخواهی میکنه. همگی خوشحال میشن و سر کارهایشان برمی‌گردند. بهش خبر میدن که زلیخا به دفتر فکرت اومده و منتظرش است فکر پیشش میره و ازش می پرسه چه اتفاقی افتاده؟

زلیخا ماجرای شرکت بیمه و ارجان را بهش میگه در ادامه بهش میگه که احتمال داره با هاکان کوموش اوغلو دستش توی یه کاسه بوده فکرت به زلیخا میگه تو مطمئنی؟ زلیخا بهش میگه وقتی گفتم زنگ بزنند به خانه‌اش انگاری خط خانه شو از دسترس خارج کرده به خاطر همین بهش شک کردم و یکسری از افراد و فرستادم تا به دم در خانه اش برن که ببینند از آنجا کلا رفته یا نه! فکرت بهش میگه نگران نباش من خودم ارجان را از زیر سنگ هم که شده پیداش می کنم اول باید تاوان خیانتش را بده سپس تمام اطلاعاتی که درباره هاکان کوموش اوغلو می‌داند را ازش میگیرم. شهردار به لطفیه خبر میده تا به دیدارش برود لطفیه وقتی به آنجا میره شهردار بهش میگه جشن باشکوهی که برای ختنه سرون گرفتین کاملاً بی نقص بود و یه خاطره خیلی خوبی برای تمام مردم اهل چوکوروا شد و ازش میخواد تا مدیریت تدارکات فستیوال پنبه را که هر سال تو چوکوروا برگزار می کنند را بر عهده بگیرد لطفیه حسابی هیجان زده میشه و با کمال میل قبول میکنند.

یکی از مسئولان تو شهرداری وقتی لطفیه را می‌بیند بهش میگه وقتی دیدمتون اول فکر کردم برای جشن عروسی اومدین لطفیه ازش میپرسه کدوم جشن؟ او میگه ازدواج فکرت و بتول دیگه! همه درباره اش حرف میزنن و از نزدیک بودن آنها به همدیگه می گویند. لطفی که جا میخوره میگه ایشالا هرچی صلاحه همون اتفاق میفته و میره. عبدالقدیر پیش مهمت میره و بهش تبریک میگه که میخواد نصفه دیگه سهام‌ شرکت را بگیره. مهمت ابتدا یه دستی میزنه بهش و میگه بتول بهت گفته نه؟ عیدالقدیر می‌گه نه از یکی از دوستام شنیدم مهمت که باور نکرده بهش چیزی نمیگه ولی بهش خبر میده که قرار نیست در ازای پولی که می خواد بده سهام بگیره.

عبدالقدیر باهاش دعوا میکنه و میگه عشق زلیخا داره کار دستمون میده یادت رفته برای چه کاری اومده بودیم اینجا؟ مهمت بهش میگه تا زمانی که دمیر نیاد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. سپس بهش یادآوری میکنه که از کجا به اینجا رسیده و بهش گوشزد میکنه که چیزی که بودی و فراموش نکن چون دیوونگی تو همینه عبدالقدیر حسابی حالش گرفته میشه…

 

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا