خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۴۱ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۴۱ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی تو در بزن

سرکان به ادا میگه میخوام دربارت بیشتر بدونم کنجکاوم میخوام درباره این عشقی که همه دارن دربارش حرف میزنن برام تعریف کنی که ادا میگه نه سرکان من دارم با خودم کلنجار میرم که فراموش کنم خیلی سخته ولی دارم تلاش میکنم ولی سرکان اصرار میکنه و ادا داستان آپولو را تعریف میکنه که وقتی باهم رفته بودن به دیدن بارش ستاره های دنباله دار براش تعریف کرده بود همان موقع سلین اونارو میبینه و بهم میریزه و محیطو ترک میکنه. یکدفعه برقا خاموش میشه و محیط با نور شمع روشن بود که ادا تا بلند میشه بره ببینه برقا رفته یا فیوز پریده سرکان از پشت میگیرتش و یاد خاطره نامزدب ساختگیشون میافته و یه حسی بهش دست میده که ادا میپرسه چیزی یادت اومد؟ سرکان فقط نگاش میکنه که ادا کلافه میشه و میره تو اتاقش. دنیز که میبینه جرن حالش بده میره پیشش که جرن بهش میگه من فکر میکردم فقط یه عشق دوران کودکی بوده ولی الان فکر میکنم واقعا عاشقتم دنیز که شوکه میشه میگه فعلا الان ذهنت پراکنده هستش بزار بعدا حرف میزنیم و میره. جرن میره تو اتاق که کمی بعد ادا وارد اتاق میشه و جرن با دیدنش چون میدونه دنیز از ادا خوشش میاد عصبی میشه و با ادا دعوا میکنه و میگه مشکل تویی فرید و دنیز که صدای جرن و میشنون میرن تا ببینن چیشده که جرن داد میزنه و میگه برین بیرون.

فردای آن روز ادا قبل از رفتن به شرکت میره پیش ملو و بهش ماجرارو میگه ملو میگه چه سفری شده بود به جای اینکه اوضاع بهتر بشه بدتر شد که ادا میگه اصلا نمیدونم حال جرن چرا اینجوری بور نمیدونی چجوری بهم پرید که ملو میگه میرم پیشش ببینم چشه ملو تا گوشیشو میبینه با خبری روبرو میشه که سرکان رابطشو با ادا بهم زده و با نامزد قبلیش سلین وارد رابطه شده ادا با شنیدن این اعصابش میریزه بهم. ادا وقتی به شرکت میره سر میزش میشینه که میبینه لیلا برای سرکان آب با لیمو تازه میاره که سرکان نصف لیمو را میچکاند تو لیوان آب نصف دیگه شو بو میکنه، ادا با دیدن این صحنه میگه اینو کی بهت گفته؟ که سرکان میگه نمیدونم شاید جایی خوندم چون دهن چیزهای بیهوده را به خاطر میسپاره ادا ناراحت میشه و میره. سلین به سرکان میگه همه با دیدن این خبر دارن واسم تبریک میفرستن سرکان کلافه میشه و بلند میشه و به سلین انگشترو میده و میگه اینو دستت کن که سلین خوشحال میشه و میبوستش و میگه من برم برای شب حاضر بشم. ادا و ملو بعد کار به کافه دنیز میرن و اونجا جرن از ادا عذرخواهی میکنه و میگه من تازگیا تو حالت روحی بدی هستم ببخشید رو سر نزدیکترین رفیقام خالی کردم همانجا ادا از دنیز میخواد که تو مراسم شب که برای موفقیت ادا هست بیاد که دنیز میگه حتما. ادا دنبال لباس مناسبه که ملو بهش میگه پیرهن زرد لیموییتو بپوش که ادا میگه من اینو تو مراسم نامزدیم با سرکان پوشیدم اینو نمیپوشم که ملو میگه شاید بتونه چیزی یادش بیاره ادا میگه مگه قرار نبود کمک کمی فراموش کنم که ملو میگه نمیشه من و همه و خودت میدونیم که نمیشه و ادا قبول میکنه.

شب فرا میرسه. آیدان خانم که منتظر الکس تا بیاد و از اونجایی که با خودش فکر میکنه الکس بهش ابراز علاقه میکنه به سیفی میگه آیفر پس نیافته که سیفی میگه نه ایفر خانم زن قویه که الکس از راه میرسه و یک راست میره پیش ایفر خانم و بهش میگه عشقم خوشحالم میبینمت و باهم پیش آیدان خانم میرن و الکس بهشون میگه که چند وقتی هست که با ایفر تو رابطه ایم ولی به کسی نگفته بودیم و میرن آیدان خانم که شوکه شده میگه از دستم رفت . ادا چشمش به دره تا ببینه کی سرکان میاد دنیز درحال آروم کردنشه که ادا میگه بریم پرونده هارو بهت نشون بدم. جرن که ماجرارو به ملو گفته کلافه میشه از رفتار دنیز با ادا، ملو بهش میگه برو به ادا بگو ماجرارو تموم بسه بره پی کارش که جرن میگه مشکل ادا نیست مسکل دنیز که از ادا خوشش میاد که ملو شوکه میشه. ادا در حال پایی اومدن از پله ها بود که سرکان و سلین از راه میرسن و سرکان با دیدن ادا حسی دوباره بهش دست میده و تپش قلب میگیره و یاد روز نامزدی میوفته. ادا همان موقع به دنیز میگه یه کاری واسم میکنی و درگوشی بهش میگه میخوام به صورت نمایشی بگم که از من خواستگاری کردی که دنیز قبول میکنه، سرکان و سلین پیش ادا میرن که سلین یه کاری میکنه تا انگشترشو ببینه ادا میبینه و میگه اااا سرکان انگشترو دستش کردی بهت میاد خیلی قشنگه.پریل به انگین میگه من حامله ام که انگین داد می زنه از خوشحالی و به همه خبرو میگه آخر مجلس ادا میگه میخوام یه خبریو به همتون بدم دنیزو که میشناسین دوست بچگی منه امروز سورپرایزم کرد و ازم خواستگاری کرد منم قبول کردم همه با شنیدن این خبر تعجب میکنن، سرکان حالش گرفته میشه، سلین خوشحال و جرن ناراحت….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا