خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر رفته به جایی که گفته بود به غمزه بیاد تا شاهد ازدواج ناجی بشه. غمزه وقتی به اونجا میاد میبینه کسی نیست و عمر گولش زده بود تا بیاد که باهم ازدواج کنن اونم پنهانی دور از چشم همه غمزه جا خورده و اولش مخالفت میکنه و میگه نمیشه اما عمر میگه این تنها راه رسیدن به همدیگه ست و در آخر موفق میشه راضیش کنه و باهم مخفیانه ازدواج میکنن. انها حسابی خوشحالن و غمزه میگه الان چیکار کنم؟ چجوری به خانواده ام بگم؟ اردال چیکار کنم؟ عمر میگه تو دیگه زن منی یه راهی پیدا میکنیم آنها همدیگرو میبوسند و میگن که چقدر همو دوست دارن. تو خیابون حسنی جلوی حاجی رشاد میگیره و باهاش بحث و دعوا میکنه سپس آبروشو میبره و میگه که پسرت با دختر من رابطه داشته و الان میگه نمیخوامش! و باهم بحث میکنن و حسنی شروع میکنه به حاجی رشاد توهین کردن و آبروشو بردن که تو که پسر خودتو نمیتونی کنترل کنی و آدمش کنی چجوری میخوای حاجی این محله باشی؟! وقتی به خونه میرن طاهر به شدت عصبیه و حاجی رشاد از بی آبرویی فقط به یه گوشه زل زده.

عمر وقتی به خانه میره طاهر باهاش دعوا میکنه و میگه که ماجرا از چه قراره حاجی رشاد میگه که تو چیکار کردی با ما؟ عمر جا خورده از حرفایی که میشنوه و میگه اون چجوری به خودش اجازه داده که به شما این حرفارو بزنه؟ به خدا قسم میخورم حتی دستمم بهش نخورده! داره دروغ میگه طاهر میخواد بهش حمله کنه که نساء جلوشو میگیره و میگه داره میگه کاری نکرده چیکار میکنین؟ عمر میگه من میرم باهاش حرف بزنم و میره به خانه حسنی. اونجا حسنی میخواد بهش حمله کنه و مدام میگه پسر بی شرف و بی آبرو! عمر میگه من همچین کاری نکردم از ثریا بپرسین! بگین بیاد تو چشمم نگاه کنه بگه اینارو! فیگن به رویا میگه پا پس نکشیا بزار بابا به حسابش برسه از عشقت دست نکش! رویا بیرون میره و به عمر میگه که من خیلی دوست دارم سپس به باباش با چشم گریان میگه که من خودمو کنترل کردم ولی عمر به زور باهام رابطه برقرار کرد حُسنی عصبی میشه و به طرف عمر حمله میکنه عمر میگه من نه تنها دست نزدم بلکه حتی بهش فکرم نکردم! من با دخترتون ازدواج نمیکنم و از اونجا میره که رویا مادرش اونو به داخل میبره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا