ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۲۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
ییلدیز با دوستاش به سالن اجرای ترجان میرن اونجا دوستاش میپرسن که چجوری باهاش آشنا شدی؟ ما فکر میکردیم که همش ادعای توخالیه ولی وقتی اومدیم اینجا خیلی تعجب کردیم، سپس میپرسه چجوری باهم آشنا شدین؟ ییلدیز تعریف میکنه که اومده بودن ویلای منو کرایه کنن واسه کلپ بعد منو با دختر شایسته اشتباه گرفته بود بعد گفت حالا که دختر شایسته نیستی باهمدیگه دوست باشیم منم قبول کردم اینجوری شد که باهم آشنا شدیم! امیر و جانر باهم نقشه میکشن تا زنی که اومده تو هتل دردسر درست نکنه واسه همین امیر میره تو اتاق شوهر اون زن و خودشو جای اون جا میزنه. اون زن با اندر به اون اتاق میان تا مچ شوهرشو بگیره که اندر با دیدن امیر جا میخوره و با چشم بهش میگه اینجا چخبره؟ اون زن وقتی میبینه شوهرش اونجا نیست از اونجا میره که اندر بدرقه اش میکنه سپس وقتی میخواد به اتاق برگرده به امیر و جانر اشاره میکنه که تو اتاق بمونین کارتون دارم. اندر انها را دعوا میکنه و میگه چرا به یه عیاش کمک کردین و همچین بازیو راه انداختین؟ امیر میگه آخه یکی از مشتری هایی هستش که خوب خرج میکنه! اندر بیشتر عصبی میشه سپس به جانر میگه ت مگه نباید الان پیش کومرو باشی؟ پاشو برو من با امیر ادامه میدم! بعد از رفتن جانر اندر با امیر دعوا میکنه که چطور تونست همچین کاری کنه! ترجان به سالن وارد میشه و شروع میکنه به خوندن که ییلدیز تعجب میکنه چرا به اون سلام نکرد دوستاش ازش میپرسن که انگار زیاد باهم صمیمی نیستین! نیومد یه سلام بکنه باهات! ییلدیز میگه نمیدونم حتما از نور زیاد منو ندیده! ییلدیز عصبی میشه و بعد از اینکه اولین اهنگش تموم میشه و میره ییلدیز میگه مرتیکه خودشو گرفته انگار کیه! کلی ازش عکس گرفتم الان ابروشو تو اینستاگرام میبرم سپس بعد از پست گذاشتن درباره ترجان از اونجا میرن.
انگین به خانه هاندان میره اونجا با کومرو سه تایی صبحانه میخورن و کمی حرف میزنن بعد از رفتن انگین مراد به اونجا میاد که کومرو میگه من میرم تو اتاقم سپس مراد پرونده ای بهش میده و میگه حساب هایی هستش که به صورت شخصی از حساب شرکت برداشتین یا باید به شرکت برگردونین یا فعلا از مسافرت و چیزی خبری نیست سپس میگه دوتا ماشین هم برداشته شد و پولش به حساب شرکت واریز شده هاندان کلافه میشه که مراد بهش یه سوییچ ماشین میده و میگه آقا دوعان به فکر بی وسیله ای بودنتون بوده واسه همین یه ماشین جلو در گذاشته واستون و میره. هاندان به دم در میره و با دیدن ماشینی قدیمی و داغون شوکه میشه. ترجان به خاطر پست ییلدیز عصبی میشه و میگه اینو الان چیکار کنم؟ مدیر برنامه هاش میگه من میدونم چیکار کنیم بهت میگم بعدا. مراد پیش اندر میره و بهش پروندشو میده و میگه از حساب شرکت زیاد پول برداشتین واسه هتلتون از این به بعد آقا دوعان تو سهم داره و بهتره این خونه رو سریعتر تخلیه کنین و میره. اندر کلافه و عصبی میشه و ماجرارو با جانر در میون میزاره جانر میگه این مراد این وسط چیکاره ست! اندر میگه هرچی هست رفت دیگه تو بلک لیستم. هلال به دوعان میگه بهتره من با مراد برم پیش ییلدیز وفتی میخواد پروندشو بده منم حضانت بچه را بگم بهش چون وکیلم شاید جدی تر بگیره قضیه رو دوعان قبول میکنه. هلال نقشه کشیده و به مراد میگه من یخورده چیزی که ییلدیز سو بهش آلرژی داره را میریزم تو غذاش الان تایم ناهارشه بعد تو سریع میرسونیش درمانگاه اینجوری تو قهرمان میشی تو چشم دوعان مراد اول قبول نمیکنه ولی بعد ناچارا قبول میکنه.
آنها پیش ییلدیز میرن و نقشه را عملی میکنن ییلدیز میترسه و وقتی میبینه حال دخترش خوب نیست نمیدونه چیکار کنه که مراد میگه بریم سریع بیمارستان اما به جای بیمارستان میبره به درمانگاه ییلدیز میگه اینجا کجاست دیگه؟ برو بیمارستان اما مراد میگه اینجا نزدیکتر بود بهتره سپس سریع به دوعان اطلاع میده. دوعان وقتی میرسه مراد وانمود میکنه که ییلدیز گفته بیان اونجا دوعان باور میکنه و ییلدیز عصبی میشه. شب ییلدیز و اندر با هاندان در هتل نشستن و درباره کارهای دوعان حرف میزنن که ییلدیز ماجرای هلال و مراد را هم میگه و میگه باید به حسابشون برسیم، دوعان و هلال برای خوردن شام به اونجا میرن که اندر از اینکه او خودشو سهامدار اونجا میبینه حرص میخوره انها با دیدنشون حسابی عصبی میشن. فردای آن روز مدیر برنامه ترجان بهش میگه به ییلدیز زنگ بزن و باهم قدار قهوه بزار تا این ماجرا تموم بشه ییلدیز با دیدن اسم ترجان رو گوشیش حسابی خوشحال میشه ترجان باهاش قرار میزاره. آنها به یک کافه رستوران میرن و باهم آشتی میکنن ییلدیز هم یه عکس به مناسبت آشتی کردنشون میگیره و تو فضای مجازی میزاره وقتی از اونجا بیرون میرن کلی خبرنگار جلوشونو میگیره و ازشون میپرسن که از کی باهم رابزه دارن و این یه قرار ساده بوده یا نه؟! ییلدیز میگه ترجان فقط دوستمه بحث این چیزا نیست و سریعا از اونجا میرن. ترجان به مدیر برنامه اش میگه اینا از کجا اومدن؟ او میگه طبق نقشه ست خودش خبرشون کرده و بهش اعتماد داشته باشه. ییلدیز به طرف شرکت راهی میشه و میگه روزمو که اینجوری شروع کردم بریم ببینیم دیگه چی پیش میاد تو شرکت….