ُ خلاصه داستان قسمت ۴۲۳ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۳ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۲۳ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
جانر و امیر به خاطر دزدی که تو هتل انجام دادن تو زندان افتادن و اندر و ییلدیز و اسما در خانه ییلدیز در حال فکر کردن به این موضوع هستن که چجوری اونارو از زندان آزاد کنن اندر میگه پولم نداریم که وثیقه را بدیم بیان بیرون! جانر و امیر در زندان در حال مرتب کردن جاشون هستن و امیر برای اینکه از بقیه کم نیارن و اونارو دست بالا بگیرن میگه ما قتل کردیم. ییلدیز اندر را به اتاق مهمان میبره اما اندر از هیچ کدوم از اتاق ها خوشش نمیاد ییلدیز میگه ما الان تو وضعیتی نیستیم که بخوایم قیافه بگیریم! اندر کمی غر میزنه و در آخر میگه فردا باهم میریم یه مراسم ییلدیز میگه ما دیگه الان ورشکست شدیم فقیریم اندر میگه باید بریم تو این مراسم تا فکر کنن فقط یه شایعه ست و هنوز سرپاییم ! اونجوری سریع مارو میزارن کنار و پشتمون حرف میزنن فردای آن روز هالین جان پشت در اتاق اندر میره و با سر و صدا کردن اونو از خواب بیدار میکنه اندر با کلافگی ازش میخواد بره پیش پرستارش ولی هالیت جان ازش میخواد بره تو اتاق پیشش اندر قبول میکنه. ییلدیز میره تو اتاق پسرش که میبینه اونجا نیست میره پیش سادایی تو آشپزخانه که میبینه اونجا هم نیست سپس از آیسل و سادایی میپرسه پس کجاست؟ اونا میرن بگردن خانه را که ییلدیز صدای پسرسو از تو اتاق اندر میشنوه وقتی میره تو میبینه که هالیت جان با ماژیک رو صورت اندر نقاشی کرده ییلدیز و سادایی حسابی میخندن و هالیت جان را از اونجا میبرن. کومرو با دیدن هلال بهش میگه برو به ازگی بگو ییلدیز سو را بگیره واسمون بیاره هلال میگه باشه و خودش میخواد بره بگیره که دوعان میبینتش و میگه کجا میری؟ هلال میگه کومرو خواست برم ییلدیز سو را بیارم دوعان بهم میریزه و دستشو میگیره به تراس میرن.
اونجا به کومرو میگه که نباید به هلال دستور بده! کومرو میگه من بهش گفتم به ازگی بگه نه اینکه خودش بره! مته به دم در خانه ییلدیز میره تا ازشون ییلدیز سو را بگیره اما سادایی میگه برو من خودم میارمش. سادلیی به ییلدیز ماجرارو میگه و ییلدیز قبول میکنه تا به خانه ی دوعان بره. ییلدیز سر میز صبحانه میره و مجبور میشه با اونا غذا بخوره. ییلدیز مدام با هلال و کومرو کل کل میکنه و باهم بحث میکنن. در اخر هلال از ترجان میپرسه ازش و میگه یه بلیط ازش میگیری واسه کنسرتش؟ ییلدیز میگه مگه بلیط فروشم؟ خودت بگیر، در ضمن بین من و ترجان چیزی نیست دوعان کلافه میشه و سریعا به ییلدیز میگه برن تا حرف بزنن سپس درباره ماجرای ترجان میگه که اصلا خوشم نیومد ییلدیز میگه این زندگی شخصی منه تو دخالت نکن دوعان میگه به منم ربط داره چون میخواد بیاد بالاسر دختر من! بامنم دیگه بحث نکن؟ ییلدیز کلافه میشه و میگه پس تو هم این کارارو نمیکنی! دوعان میگه چی؟ یعنی چی ییلدیز میگه همینی که گفتم و با کلافگی میره. اندر حاضر شده که جانر بهش زنگ میزنه و بعد از حال و احوالپرسی اندر میگه من دارم میرم دنبال پول واسه آزادیتون. سپس به اسما میگه من دارم میرم به ییلدیر بگو اماده بشه تا ادرسو واسش بفرسته اسما قبول میکنه. اندر به خانه انگین رفته تا اونچا باهاش درد و دل کنه. اندر میگه اومدم اینجا تا بهت یه پیشنهاد بدم که به نفع توعه انگین میگه چه پیشنهادی؟ اندر میگه منو به عنوان مشاور اجراییت استخدام کن انگین میگه چی؟ یعنی چی؟ به چه درد میخوره؟ اندر میگه من بهت میگم پولاتو کجا سرمایه گذاری کنی تا پول بیشتری برداری انگین میگه من خرج خاصی نمیکنم که لازم باشه اندر میگه باید انجام بدی چون بقیه دارن! سپس بعد از رفتن اندر هاندان به اونجا میاد و وقتی میفهمه اندر اونجا بوده و استخدام شده نگران و کلافه میشه.
او به انگین میگه پس منم استخدام کن نباید اون زن را راه میدادی!ا انها به طرف شرکت امیرن. هاندان با دیدن اتاقش میگه اینجا خیلی تنگه حالم بد میشه نمیتونم سپس میخواد اتاق های دیگه را نگاه کنه سپس میگه اتاق اندر کجاست؟ انگین میگه میخوای چیکار؟ هاندان میگه اگه بهتر بود اونجا برم انگین حسابی کلافه میشه. اندر و ییلدیز به مراسم رفتن یکی از دوستاشون میاد پیششون و درباره خیانتی که شوهرش کرده باهاشون حرف میزنه اندر و ییلدیز ازش میحوان تا پا پس نکشه و همین الان بره از معشوقه شوهرش بخواد اونجارو ترک کنه. بعد از کمی کل کل کردن موفق میشه تا اونو از اونجا بیرون کنه موقع رفتنش اندر زیرپایی میندازه و اون زن به زمین می افتد. اون زن از اندر و ییلدیز تشکر میکنه و میگه در ازای بیرون کردن اون زن از زندگی شوهرم، ۲۵۰ گرم طلا دارم میدم بهتون اونا قبول میکنن. کومرو در خانه با پدرش خلوت میکنه و میگه مگه نگفتی همش یه بازیه؟ پس چرا دست تو دست با هلال میگردی؟ دوعان میگه اولش اینجوری بود ولی الان فرق کرده کومرو میپرسه یعنی باهم الان رابطه دارین؟ دوعان میگه نه ولی معلوم نیست آینده چی میشه کومرو قبول میکنه و میره. تو اتاقش بهم میریزه و میگه میدونستم اینجوری میشه! سپس التای بهش زنگ میزنه و ازش میخواد تا باهاش بیاد بره ملاقات مادرش چون معلوم نیست تا کی زنده ست و همیشه ارزو داشت یه دختر با اصالت کنار من ببینه کومرو قبول میکنه. بعد از قطع تماسش آلتای پیام میده و میگه به اون پیرزنی که امروز نشون دادی احتیاج دارم! آنها باهمدیگه پیش همان زن میرن و آلتای کومرو را به عنوان دوستش معرفی میکنه اما مادرش میگه نامزدت نیست؟ و ناراحت میشه کومرو با دیدن حال اون زن میگه چرا من نامزدشم! اون زن خودشو خوشحال نشون میده و بعد میگیره میخوابه. التای تو تراس از کومرو عدرخواهی میکنه که مجبور شد دروغ بگه کومرو میگه اشکالی نداره و با هم کمی صحبت میکنن….