خلاصه داستان قسمت ۴۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

عزیز خانم نمیخوابه و مدام به فادیک میگه عبدی پاشا بهم گفته میاد تا باهم یه قهوه بخوریم فادیک مونده و نمیدونه باید چی بگه به عزیز خانوم و در آخر بهش میگه عزیز خانم عبدی پاشا رفته جنگ تموم بشه میاد بهمون گفته که شما بخوابی حتماً اما عزیز خانم بهش میگه چقدر تو پرتی جنگ خیلی وقته تموم شده من اینجا منتظر ابدی پاشا میمونم. فادیک کلافه می شه و نمیدونه دیگه باید چی بگه. مهمت و زلیخا وقتی به عمارت میرند زلیخا دعوتش می کند تا یه قهوه بخورن عزیز خانم مهمت را عبدی پاشا تصور میکنه و با همدیگه قهوه می خورند سپس بعد از چند دقیقه مهمت به هتل می رود. نصف شب زلیخا از شنیدن صدای تلفن از خواب بیدار میشه و با تعجب و ترس تلفن را برمیدارد لطفیه هم هراسان پیش زلیخا میره تا ببیند چه اتفاقی افتاده.

چند نفر از کارکنان مزرعه به زلیخا خبر می دهند که یه بیماری بین گاوها نفوذ کرده و داره به بقیه هم سرایت میکنه و ضرر زیادی را وارد کرده است و اگر زودتر جلویش را نگیرند تمام گاو ها از بین میرن. زلیخا به شدت میترسد و نمیدونه اون موقع شب باید چیکار کنه. زلیخا به لطفیه می‌گه که به فکرت خبر دهد تا با او به مزرعه برود لطفیه بهش میگه فکرت براش یه کاری پیش اومد رفته استانبول اینجا نیست زلیخا از اونجایی که کسی را پیدا نمیکند ناچارا مجبور میشه به مهمت زنگ بزنه. مهمت با شنیدن این موضوع از زلیخا میخواد تا آروم باشه و بهش میگه الان راه میافتم سمت مزرعه. زلیخا هم به سمت مزرعه میره وقتی به آنجا می رسند کارگر ها بهشون میگن که یکدفعه شنیدیم صدای همشون با هم بلند شد و منتظر می‌مانند تا دامپزشک بیاد. وقتی دکتر معاینه شان می کند بهشون میگه دام ها مسموم شدند و به احتمال زیاد این کار را یکی از قصد انجام دادند و کسی عمدا تو غذای آنها چیزی ریخته.

زلیخا به خاطر این اتفاق و خسارتی که وارد شده حسابی کلافه و ناراحت است و نمیدونه باید دیگه چیکار کنه. مهمت سعی میکنه او را آرام کند و بهش میگه با همدیگه یه فکری درباره اش میکنیم. مهمت فکر‌میکنه که این کار میتونه زیر سر عبدالقدیر باشه به خاطر همین شبانه با اسلحه پیش عبدالقدیر میره. عبدالقدیر وقتی با اون وضعیت از خواب بیدار میشه حسابی میترسه و از ترس زیاد زبانش بند میاد مهمت با عصبانیت بهش میگه بهت هشدار داده بودم گفته بودم که حق نداری به زلیخا نزدیک بشی و براش دردسر درست کنی عبدالقدیر با ترس بهش میگه من کاری نکردم این کار من نبوده. مهمت بطرف عبدالقدیر شلیک میکنه و از آنجایی که تفنگ خالی بوده بهش میگه این سری تفنگم خالی بود ولی سری بعدی تفنگ خالی در کار نیست و با عصبانیت اونجا رو ترک میکنه.

فکرت در استانبول موفق شده تا تمام مغازه ها را بفروشد و به لطفیه زنگ میزنه و خبرش را بهش میده و بهش میگه که به زودی به چوکوروا برمیگردد لطفیه خوشحال میشه و از طرفی درباره خسارت مزرعه و بیماری گاوها چیزی بهش نمیگه تا او را نگران نکند. مهمت و زلیخا صبح زود به مزرعه می روند و می فهمند که بیماری بین دام ها نفوذ کرده و کاری نمیشه کرد زلیخا به خاطر این اتفاق پیش اومده حسابی ناراحته و نمی دونه با این خسارت وارد شده باید چیکار کنه. مهمت بهش میگه خودتو ناراحت نکن ضرر را من میدم جبرانش می کنم زلیخا وقتی میبینه تو هر شرایط سختی مهمت پیشش بوده و ضررهایی که پیش اومده را از جیب خودش جبران کرده تصمیم میگیره که ۲۰ درصد از سهام شرکت جدا از سهام خودش بهش واگذار کند. وقتی بتول به شرکت میره منشی بهش میگه که زلیخا و مهمت با همدیگه جلسه دارن بتول ازش میپرسه جلسه هیئت مدیره‌ست؟

منشی بهش میگه نه زلیخا خانم می خواد در قبال کمک هایی که مهمت کرده و خسارت های میلیونی که مهمت از جیب خودش داده تصمیم گرفته ۲۰٪ سهام شرکت را به مهمت واگذار کند. بتول حسابی عصبانی میشه و ازش میپرسه که خود زلیخا اینارو گفته؟ منشی تایید میکنه. تو اتاق زلیخا به مهمت میگه در قبال این خسارت‌هایی که از جیبت میدی فقط در یه صورت میتونم قبول کنم اونم اینکه در ازاش سهام بگیری. مهمت اول مخالفت میکنه و میگه احتیاجی به این کارها نیست اما زلیخا اصرار می کنه و میگه منم اینجوری نمی تونم همچین پولیو ازت قبول کنم سپس مهمت بهش میگه باشه مشکلی ندارم. همان لحظه بتول وارد اتاق میشه که زلیخا از دیدنش میگه خیر باشه بتول! بتول با عصبانیت بهش میگه متاسفانه این سری خیر نیست زلیخا به نظرت من که وکیل دمیر هستم نباید تو این جلسه شرکت داشته باشم؟

نباید منم از این موضوع واگذاری سهام خبر داشته باشم؟ زلیخا جا میخوره و میگه من نمیفهمم چی میگی؟ بتول با عصبانیت بهش میگه من اجازه نمیدم که از سهام داداش دمیرم به مهمت سهام بدی. مهمت میخواد حرف بزنه که بتول نمیذاره و میگه شما دخالت نکن. زلیخا حسابی جا خورده و از این رفتار بتول تعجب کرده و بهش میگه بتول مثل اینکه یادت رفته تو فقط یه وکیلی همین و بس کسی که این شرکت و میگردونه منم. بتول بهش میگه من فقط یه وکیل نیستم من وکیل دمیر یامان هستم و اجازه نمیدم از سهامش به کسی واگذار کنی من می خوام وقتی داداش دمیرم برگشت تمام مال و اموالش را همان جوری که بهم داده بود بهش برگردونم زلیخا بهش میگه درصد من و بچه هام و مهمت رو همدیگه ۶۰ درصد و دمیر فقط ۴۰ درصد داره و حق انتخاب نداره چون حق انتخاب با ماست.

بتول با عصبانیت بهش میگه آفرین شرکتی و که پدربزرگم و عمویم تاسیس کرده دادی به باد میدی و افراد غریبه رو وارد شرکت خانوادگی ما میکنی و از اونجا میره. بتول پیش عبدالقدیر میره و ماجرا را بهش میگه و بهش گوشزد میکنه که از این به بعد من دیگه هیچ کاری نمیتونم برات بکنم عبدالقدیر از این وضعیت عصبانی میشه. فکرت از استانبول به چوکوروا برمیگرده و برای زلیخا یک جفت گوشواره خریده وقتی وارد عمارت میشه کیف پول را به زلیخا میده و میگه با این می تونی راحت بدهیاتو بدی زلیخا ازش میپرسه از کجا آوردی؟ فکرت فروش مغازه ها را بهش میگه زلیخا با کلافگی و ناراحتی بهش میگه من اون مشکلو حل کردم در ازاش به مهمت سهام دادم فکرت با شنیدن این حرف گوشواره رو تو دستش پنهان میکنه و از عصبانیت دستش را مشت میکنه و حسابی به هم میریزه. یه ساختمان متروکه را میخوان خراب کنن که وقتی لدر دیوار را خراب می کند، یه جنازه بیرون می افتد….

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا