خلاصه داستان قسمت ۴۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

بعد از رفتن مهمان ها گلتن برای زلیخا مقداری غذا میاره زلیخا بهش میگه من میل ندارم اما گلتن بهش میگه تو از صبح که هیچی نخوردی میزارم همین جا اگه یه ذره واست عزیز باشم میخوری. لطفیه بهش میگه زلیخا جان میدونم وقتی همچین داغی می بینی هیچ لقمه‌ای از گلویت پایین نمیره اما تو مجبوری باید قوی باشی باید بخوری تا جون داشته باشی چون بچه داری باید به بچه هات برسی. زلیخا تایید میکنه و در آخر میگه ولی اگه هرچی بود پدر خیلی خوبی بود نباید این اتفاق می‌افتاد و اصلا نمیدونم چه جوری مرده زجر کشیده؟ یا نه؟ لطفیه بهش میگه فکرت گفته انگاری تو همون روز درگیری کشته شده زلیخا بهش میگه امکان داره همونجا کشته شده یا بعداً کشتنش هیچی نمیدونیم ولی نباید اینجوری میشد. لطفیه بهش میگه خیلی خوبه که خوبی هاشو هم یادته به نظرت واقعاً این کار هاکان کوموش اوغلو هستش؟ زلیخا تایید میکنه و میگه آره عزیز خانم همان موقع با شنیدن اسم هاکان تعجب میکنه و بهش میگه هاکان کوموش اوغلو؟

زلیخا بهش میگه آره عزیز جون میشناسیش؟ عزیز خانم بهش میگه آره می شناسمش دوست دمیره حتی یک بار هم آوردتش اینجا زلیخا ازش میپرسه میدونی چه جور مردی بود؟ عزیز بهش میگه خیلی خوشتیپ بود و ازش تعریف میکنه. زلیخا بهش میگه نه منظورم این بود که بور بود یا مشکی؟ همان موقع عزیز همه چی یادش میره و میگه چی میگی؟ و دیگه هاکان را از یادش می برد. عبدالقدیر با مهمت تو گاراژ نشستن. عبدالقدیر بهش میگه اوستا دیدی چه جوری به من خیانت کرد؟ یکی نیست بهش بگه آخه حالا که ارکان بهت‌ گفته بکشش تو هم کشتیش چرا دیگه پنهون کردی از ما؟ مهمت که حرفهای عبدالقدیر را باور نکرده فقط بهش نگاه میکنه و چیزی نمیگه. عبدالقدیر بهش میگه خوب کاری کردم به موقع کشتمش مهمت فقط با یه نگاهی خاص بهش نگاه می کنه. آخر شب عزیز خانم قبل از اینکه بخوابه صندوقچه اش را باز میکنه و عکسی که در گذشته دمیر با هاکان گرفته بود و برایش فرستاده بود را نگاه می کنه و یادداشت پشتش را میخواند که نوشته عکس یادگاری از من و دوستم هاکان کوموش اوغلو در برلین برای عزیز خانومم.

سپس عزیز خانم از هاکان تعریف میکنه و میگه ماشالا چقدر خوش تیپه ماشالله و عکس را سر جایش می گذارد و می خوابد. فردای آن شب همگی به سر مزار دمیر یامان میرن تا مراسم خاکسپاری را انجام دهند بعد از اینکه همه میرن زلیخا بالای سر قبرش می‌ایستد و بهش میگه هر چند با من خیلی بدی کردی اما پدر خوبی برای بچه هام بودی پدر خیلی خوبی بودی و به خاطر همین تمام ناراحتی ها و بدی هایت را همینجا دفع می کنم فقط به خاطر بچه ها، خدا از سر تقصیراتت بگذره و از اونجا میره. غفور و راشد در کنار صحنیه فادیک و گلتن در آشپزخانه نشستن. غفور با دیدن اعلامیه در روزنامه می‌گه اصلاً این تشییع جنازه و مراسم خاکسپاری در شان آقا نبود اصلا درست نبود که اینجوری مراسم را گرفتن و از زلیخا گلگی میکنه.

صحنیه بهش میگه ما هم داریم تو این عمارت زندگی می‌کنیم و کارهای دمیر خان را دیدیم درست نیست یک طرفه به قاضی بریم و طرف دمیر خان را بگیریم این وسط زلیخا هم کم آسیب ندیده کم اتفاق سرش نیومده گولتن عصبانی میشه و روزنامه را بر میداره و به گلخانه پیش زلیخا میره و بهش میگه زلیخا خودت میدونی که من چقدر دوست دارم و هر چی تو دلم باشه بهت میگم اما این مراسم خاکسپاری و تشییع جنازه نه در شأن تو بود و نه در شأن دمیر یامان آخه مگه آقا بی کس و کار بود که چهار نفری رفتیم خاکش کردیم و باهاش خداحافظی کردیم؟ خداحافظی از آقا باید اینجوری میشد؟ زلیخا بهش میگه توقع داشتی چه جوری باهاش خداحافظی کنم؟ کسی که کم آدم نکشته کم بلا سر من نیاورد در آخر بلایی که سر اون دختر آورد و حالا فلج شده تو فکر کردی برای خودم آسون بود؟

کسی که منو گذاشته وسط جهنم نمیدونم در آینده قراره کیا دیگه به من حمله کنند، کیا دیگه دشمن ما هستن، دستش به خون چند نفر دیگه آغشته شده بود  همچین آدمی چه جوری باید خداحافظی می‌کردم گلتن؟ مهمت به تنهایی سر مزار دمیر یامان میره و با نفرت به قبرش نگاه میکنه و از اونجا میره. شب بتول پیشه عبدالقدیر میره. عبدالقدیر ازش حال زلیخا را میپرسه بتول می‌گه خیلی عصبانیه سر کاری که دمیر با خواهر هاکان کوموش اوغلو کرده عبدالقدیر بهش میگه حقو داده به دشمنش؟ بتول با تک خنده ای بهش میگه داریم درباره زلیخا حرف میزنیما؟! من میشناسمش چند وقت دیگه جشن میگیره که صاحب تمام اموال یامان ها شده. عبدالقدیر ازش میپرسه چرا اینقدر عصبی؟ بتول میگه چرا نباید عصبی باشم ؟ همه نقشه هام نقشه بر آب شده عبدالقدیر بهش میگه باعثش خودتی خیلی عجله کردی رفتی جلوی زلیخا وایسادی این تو رو تو چش زلیخا برده از این به بعد یاد میگیری که دیگه دست کمش نگیری.

بتول با عصبانیت میگه مگه این زلیخا کیه؟ عبدالقدیر بهش میگه زلیخا خانم ارباب چوکورواست. اموال تمام یامان ها و زمینه‌های چوکوروا برو دعا کن که تو را از خون و شرکت اندازه بیرون تنها کاری که باید بکنی اینه که اعتماد دوباره زلیخا را بدست بیاری و خودتو بکنی دست راست زلیخا و یه کار دیگه ای هم هست این که باید حواست به مهمت باشه هر کاری تو شرکت انجام داد به من خبر میدی. زلیخا به اتاق بتول میره و پرونده مخارج را که خواسته بود را بهش میده بعد از کمی صحبت کردن بتول از زلیخا معذرت خواهی می کنه و میگه پامو از گلیمم دراز تر کرده بودم درباره سهام دادن به مهمت. زلیخا میگه اشکالی نداره تو هم میخواستی از اموال دمیر محافظت کنی زلیخا بهش میگه یه چیزی ذهنمو خیلی مشغول کرده که چرا رفتی به فکرت موضوع سهام را گفتی! بتول بهش میگه آخه ازم پرسید هنوز حرفش تموم نشده که زلیخا میگه چی پرسید؟

دقیقا بتول بهش میگه ازم پرسید خسارت شرکت چه جوری میخوایم جبران کنیم زلیخا بهش میگه تو هم همه چیز را بهش گفتی!! آنها کمی درباره این موضوع صحبت می‌کنند و در آخر زلیخا بهش میگه برات نمره منفی در نظر گرفتم و از اتاق بیرون می آید وقتی به اتاقش می رود مهمت را اونجا میبینه که بهش میگه دیگه نشین باید بریم جشن بگیریم زلیخا میپرسه جشن بابت چی؟ مجوز و بهش نشون میده و میگه زمینهایی که در اطراف زمین های خودمون گرفته بودنم را یادت میاد؟ زلیخا تایید میکنه؟ بهش میگه مجوز ساخت و ساز شو گرفتم زلیخا برایش خوشحال میشه و تبریک میگه مهمت بهش میگه مبارکه جفتمون باشه زلیخا بهش میگه ولی من که زمین نگرفتم؟ او با لبخند بهش میگه من و تو نداریم که…

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا