خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۴۲ سریال ترکی اوچ کوروش
افه با رئیسش قرار گذاشته تا خبرهارو بده و وقتی اون میفهمه که تو کار کارتال که به پدرش تیر زدن دخالت کرده عصبی میشه و میگه تو این وسط چیکاره ای؟ در ضمن تو این ماجرا تو باید طرف کرکماز باشی چون با اون کار داریم. کارتال با عصبانیت به دفتر آزاده میره و میگه کرکماز کجاست؟ آزاده میگه اونو چیکار داری؟ کارتال میگه به خودم ربط داره خواستی از سر راهت بردارمش پس بشین و تماشا کن! آزاده میگه امشب یه قرار داره و واسش تعریف میکنه. وقتی از اونجا بیرون میره بهار را میبینه که بهش میگه الان وقت حسادت نیست! بهار میگه حسادت چیه؟ کارتال میگه پس چرا تعقیبم کردی؟ بهار میگه چون دوباره اشتباه نکنی! بهت قبلا درباره آزاده گفته بودم نه؟ کارتال میگه این ماجرا به آزاده ربطی نداره من با چشمای خودم دیدم که کی به بابام شلیک کرد، بهار تلاش میکنه تا بفهمونه بهش که آزاده ادم درستی نیست اما کارتال باور نمیکنه. شسو و روشن تو بیمارستان چتین هستن و شسو میگه تقصیر منم هست اگه بهش زور نمیکردم هی نمیگفتم کار کار این بلاها سرمون نمیومد روشن اونو دلداری میده که کارتال بهش زنگ میزنه و حال باباشو میپرسه سپس بهش میگه از اونجا جایی نرین من امشب یه کار شخصی دارم افه که اونجا بود ماجرارو میفهمه و به چتین زنگ میزنه و میگه من باید کرکمازو پیدا کنم تو میدونی امشب کجاست؟ و آدرسو میگیره. شب وقتی کارتال به اونجا میره افه را میبینه و بهش میگه تو واسه چی اینجایی؟ اگه اومدی بگی نکن بهتره دخالت نکنی افه میگه چرا فکر میکنی از پسش بر میای؟ اون تو رو لهت میکنه! و سعی میکنه که جلوشو بگیره اما کارتال حرف هاش روش تاثیری نزاشته و میگه من این کارو میکنم نمیگم که باهام بیای ولی سنگ ننداز و میخواد بره تو که افه را کنارش میبینه. ازش میپرسه چیشد؟ نظرت برگشت؟ چرا؟ افه یاد حرف های اوکتای و خاطراتش با داداش هالیتش می افتد که میگه دلیل های خودمو دارم و ازش میپرسه نقشه خاصی داری؟ کارتال میگه نقشه ای که فکرشم نمیکنی.
آنها جفتشون ماسک میزنن و کپسولی را بین افراد کرکماز میندازه سپس با سلاح سرد اونارو به کتک میگیرن تا به کرکماز میرسن اما او موفق میشه در بره. کارتال عصبی میشه که افه میگه اشکالی نداره سری بعدی نمیتونه در بره. راننده بایبارس بهش ماجرارو میگه که بایبارس میگه کار لازمو بکنین میدونین که؟ تحقیق کردین درباره کارتال و افه؟ او میگه هنوز تحقیق تموم نشده. نریمان و لیلا باهم حرف میزنن و سپس باهمدیگه آشتی میکنن. بایبارس در نبود خانواده کارتال به بهانه اینکه دوست اوکتای هست و برای عیادتش اومده بوده به خانه شان میره و اول اتاق اوکتای و بعد اتاق نریمان را میبینه. سپس با دیدن جوراب های بچه گانه بچه اش و عکس دوران جوانیش حالش دگرگون میشه و عکس نریمان را که تو کیفش بود را زیر بالشتش میزاره و میره. کارتال پیش پدرش میره که ازش میپرسه حالت خوبه؟ بلایی که اون مرد سرت نیاورد؟ کارتال میگه نه نمیتوه بلایی سرم بیاره خیالت راحت هنوزم زنده ست. سپس بهش میگه میخوای بریم خونه؟ اوکتای تایید میکنه. فردای آن روز کونیالی میبینه صبح زود هالیده نشسته و داره گریه میکنه کونیالی سعی میکنه با چرت و پرت گفتن که حتی خودشم نمیدونه چی داره میگه حال و هوای هالیده عوض کنه. بهار پیش آزاده میرهکه آزاده بهش میگه خیر باشه بهار؟ چرا اینجایی؟ بهار میگه منم میخواستم اینو بپرسم چرا دنبال کارتالی؟ تو اصلا نمیخوری نه به اون حتی به من! آزاده میگه اون اول اومد دنبالم! باید بگم که جنازه پدرتو تو فرش پیچید و فرستاد واسه من. بهار با شنیدن این حرف جا میخوره و میگه داری دروغ میگی بهار میگه اِ تو نمیدونستی؟ سپس بهش میگه تازه اون رستوران مادرت بود میخوان پارکینگش کنن به نظرت چیکار کنم؟ سود کدوم بیشتر؟ بهار میگه اون به تو چه ربطی داره؟ آزاده میگه تو اینم نمیدونستی تمام داراییا و املاک نزیح به من رسیده!
بهار حسابی جا خورده و وقتی میخواد بره به آزاده طعنه میزنه و میگه خیلی خوبه یه نفر تو زندگی آدم باشه حداقل شب ها تنهایی نمیخوابه و با پوزخند میره که آزاده با حرص رفتنشو نگاهش میکنه. کارتال با پدرش و خانواده اش به محل برمیگردن که اهالی محله تو خونشون جشنی برپا کردن و میزنن و میرقصن به خاطر خوب شدن حال اوکتای تو محله باقلوا پخش میشه. کارتال متوجه نبود بهار میشه و به خاطر همین به اتاق بهار میره و با خوشحالی و لبخند از ته دل بهش میگه بیا همه جمعیم! اما با چیزی که میبینه جا میخوره. کارتال میبینه که بهار داره وسایلشو جمع میکنه و ازش دلیلشو نیپرسه سپس باهمدیگه دعواشون میشه که بهار به کارتال میگه تو جنازه بابامو تو فرش پیچوندی فرستادی واسه آزاده؟ کارتال که این حرفو از بهار میشنوه حسابی جا میخوره که از کجا فهمیده. بهار با ناراحتی چمدان به دست از اونجا میره. افه به اداره پلیس احضار میشه و وقتی میرسه رئیسش دوربین های مدار بسته تو پارکینگ. را بهش نشون میده و میگه این تویی کنار کارتال؟ معلوم هست داری چیکار میکنی؟ قرار بود تو پشت کرکماز باشی نه اینکه با کارتال بیوفتین دنبال اون!…