خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۴۲ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۴۲ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال

جمره وقتی از در اتاق جلسه ی دادگاه خارج می شود با چلبی که لبخند به لب دارد روبرو می شود. جمره با عصبانیت به سمت او می رود و چلبی می گوید: «پرونده هایی این جوری ممکنه تا چندین سال طول بکشه جمره اما نفس تو به تموم شدن این پرونده قد نمیده! » جمره می گوید: «تو از من میترسی! بالاخره زندون میفتی! نقشت تو آتش سوزی و زن دیگه ای که مثل من بدبختش کردی! همش رو میشه. حتی بچه ای که انداختی تو زباله دونی! » قیافه چلبی توی هم می رود و با عصبانیت به جمره خیره می شود و مچ دست او را می گیرد و خیلی بد فشار می دهد و می گوید: «جرئت داری یه بار دیگه حرف این قضیه رو وسط بکش! هر روزی که پرونده کش پیدا کنه مساویه با هر یه روزی که گونش رو نمیبینی! » جمره می گوید: «نمیتونی مانع دیدن دخترم بشی این حق قانونیه منه. فردا بیارش میخوام ببرمش شهربازی! » اوزان از دور بحث انها را می بیند و نمی تواند تحمل کند و به سمت چلبی می رود و او را هل می دهد. چلبی با خشم می گوید: «از زنم فاصله بگیر! » و بعد رو به جمره می گوید: «نمیدونم میتونم گونش رو بیارم یا نه به هرحال بچه ست ممکنه مریض بشه! » و می رود.

طبق نقشه ی اسکندر، چلبی در مورد این که اثرهای تاریخی را عمر و اوزان از او دزدیده اند اما جایش را پیدا کرده اند به کنعان می گوید. کنعان هم فورا به تورمیس زنگ میزند و با نگرانی این موضوع را به او خبر می دهد.
عمر و رویا در محله با هم روبرو می شوند و عمر بدون ترسی دست او را می گیرد و در محله قدم میزنند. او قصد دارد زندگی اش در محله را به رویا نشان بدهد. وقتی جمره با پسر جوان محله که دوست عمر و اوزان است روبرو می شود، او را به غذاخوری می برد تا کمی سوپ به او بدهد. اما صاحب مغازه با دیدن پسر با عصبانیت به او چشم می دوزد و با صدای بلند می گوید: «هیچ بچه ای حق نداره پاشو تو این مغازه بذاره! اخرین بارت باشه! » و خودش به آشپزخانه می رود و با بغض و ناراحتی به نفس نفس می افتد.

عمر رویا را به خانه ی شخص مرده ای که وسایلش حراج شده می برد تا چند وسیله را به قسمت مناسب خریداری بکند. بعد هم بساطش را در بازار می چیند و از رویا می خواهد اگر تحمل هوای سرد را ندارد تسلیم بشود اما رویا که به وضوح می لرزد لبخند میزند و می گوید: «تا اخرش هستم! » وقتی دختر جوانی به سمت بساط عمر می آید تا خرید کند و صمیمی با او برخورد می کند، رویا کمی حسادت می کند و گلدانی که دختر پسندیده را به دو برابر قیمت به او می فروشد. عمر خنده اش می گیرد و نصف پول را هم به خود رویا می دهد.
بولنت به چلبی اعتراض می کند اما چلبی به او می فهماند که دیگر باید از تورمیس و اطلس دور بماند و دست از پا خطا نکند.
امروز اولین روز عمل چیچک برای بهتر شدن صورتش است. تورمیس طبق قولی که به او داده بود، این کار را کرده و چیچک از این بابت خوشحال است.

وقتی تورمیس به اوزان و عمر می گوید که چلبی جای آثار تاریخی را پیدا کرده، انها نگران می شوند و راه می افتند تا به سمت محل پنهان کردن آثار بروند. اسکندر و افرادش هم انها را تعقیب می کنند. بین راه عمر می گوید: «شاید این کلکشون باشه. یکم فکر کنید. اگه جای آثارو پیدا کردن، پس منتظر چی هستن؟ اگه پیدا کردن ما خبردار میشدیم. » اوزان هم متوجه ماشینی که تعقیبشان می کند می شود و با سرعت به سمت محل دیگری می روند. اسکندر هم که تعقیبشان کرده وارد مکان می شود و می بیند که یک بار رقص کوچک است. عمر و اوزان در حالی که لبخند میزنند و می رقصند مقابل اسکندر می روند و عمر می گوید: «توام بیا وسط! » اسکندر خیلی حرص می خورد و انجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا