خلاصه داستان قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۳۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مهمت فیلم را از تو گاوصندوق برمیداره و پیش یک آپاراتچی می برد تا ببیند این فیلم چیه وقتی اون فیلمو میبینه لبخند معنادار میزنه و به آپاراتچی میگه تو نه منو دیدی نه این فیلمو نه عبدالقدیرو و از آنجا بیرون می رود. مهمت به زلیخا زنگ میزنه و ازش میخواد تا شب همدیگر را ببینند اما زلیخا بهش میگه امشب نمیشه پای امر خیر وسطه می خوایم بریم خونه ی شرمین مهمت قبول میکنه و میگه باشه فردا همدیگر را می بینیم. عزیز خانم با دیدن گل و شکلات ذوق میکنه و میگه چه گلهای قشنگی این شکلات های نامزدیه؟ زلیخا تایید میکنه که عزیز خانم ازش میپرسه نامزدی کیه؟ زلیخا برای اینکه دلشو شاد کنه میگه عبدی پاشا داره میاد خواستگاریت عزیز خانوم با شنیدن این حرف به شدت ذوق میکنه. زلیخا و لطفیه حاضر میشن و فادیک هم عزیز خانم را حاضر می کند. چند دقیقه ای میگذره اما خبری از فکرت نمیشه زلیخا میگه چرا فکرت نیومد و می خواد زنگ بزنه به کارخونه که لطفیه بهش میگه من زنگ زدم گفتن خیلی وقته از اونجا رفته.

آنها نگران میشن که نکنه فکرت کلا منصرف شده باشد. زلیخا به لطفیه میگه که نگران نباشه حتما میاد و میره تا به بچه هایش سر بزنه. لطفیه با خودش میگه پسرم مبادا نظرت عوض بشه چون اینجوری خیلی بد میشه آبرومون میره. گولتن در خانه با چتین حرف میزنه و میگه به نظرت فکرت میاد یا نه؟ چتین با شک و دودلی بهش میگه خدا کنه که بیاد، گلتن ازش دلیل شکشو میپرسه که چتین بهش میگه خب داداش فکرت بتولو نمیخواد گلتن بهش میگه خوب اینجوری که نمیشه دست تو دست هم این ور اون ور رفتن حالا اگه وسط راه بذارتش کنار برای بتول حرف در میارن. زلیخا همان موقع پیش چتین میاد و سراغ فکرت را ازش میگیره چتین بهش میگه که من زودتر ازش کارخانه را ترک کردم اما گفتش که من کمی دیرتر میام منم فکر کردم برای این که میخواد بره گل و شکلات نامزدی را بگیره. زلیخا چتین را میفرسته تا ببینه فکرت را پیدا میکنه یا نه‌. شرمین و بتول درخانه منتظر آنها هستند که شرمین عصبانی میشه و میگه ساعت ۹ شد قرار بود ۷ و نیم بیان پس اینا کجان؟ نکنه منصرف شدن! بتول بهش میگه صبر کن یه خورده مامان جان چرا باید فکرت منصرف بشه؟

شرمین شروع میکنه به غر زدن و عصبانیتش را سر بتول خالی میکنه و بهش میگه اینا هیچ ارزشی برای ما قائل نیستن با خودشون میگن شرمینه دیگه دیر شد که شد عیبی نداره و به بتول می‌گه اصلا این فکرت در شان و هم سطح تو نیست اصلا من نباید راضی به این ازدواج می شدم بتول میپرسه چرا در سطح من نیست؟ شرمین بهش میگه تو تحصیل کرده ای تو پاریس مدرک حقوق داری اما فکرت چی؟ نمیدونیم حتی دیپلم داره یا نداره ولی خوب چی کار کنیم که مجبوریم. بتول ازش می‌پرسه چرا مجبوریم؟ شرمین بهش میگه به خاطر اون ثروت و اگه تو اون شوهر خوشتیپ و پولدارتو از دست نمی دادی الان مجبور نبودیم پای فکرت بشینیم. بعد بتول یک دفعه عصبانی میشه و از کوره در میده و ظرفی را پرت میکنه که باعث میشه شرمین حسابی بترسه و با گریه به یک گوشه بنشیند بتول میره سمتش تا او را آرام کند و میگه مادر چرا من وقتی بهت میگم بس کن بس نمی کنی؟ مگه نمیبینی حالم داغونه، اوضاعم خرابه، چرا هی ادامه میدی؟؟ و همدیگر را آرام میکنن. چتین داخل رستوران میره میبینه که فکرت آنجا نشسته و با خیال راحت شام می خوره و نوشیدنی می نوشد.

چتین پیشش میره و میگه داداش تو اینجا چیکار می کنی؟ فکرت میگه معلوم نیست دارم غذا میخورم؟ چتین ماجرای خواستگاری را بهش میگه فکرت میگه من نمیتونم خودمو بدبخت کنم. چتین باهاش حرف میزنه و بالاخره راضیش میکنه تا به طرف عمارت بره. فکرت میگه من میام عمارت ولی کاری که فکر می‌کنم درسته را انجام میدم. شرمین وقتی از پنجره میبینه که فکرت را چتین آورده به بتول خبر میده و میگه برو آرایشتو درست کن که اومد. لطفیه به حیاط عمارت میاد و به فکرت میگه چه عجب! فکرت بهش میگه حالا که اومدم خاله جان و میخواد وارد عمارت بشه که لطفیه میگه کجا میری؟ فکرت بهش میگه می خوام با زلیخا حرف بزنم لطفیه بهش گوشزد میکنه که نباید یکسری حرف ها را بزنی چیزی که میخوای شدنی نیست همان موقع زلیخا با دسته گل و شکلات پیش آن ها میاد که فکرت با دیدن زلیخا افسوس میخوره و با همدیگه به طرف خانه شرمین میرن. تو مراسم خواستگاری و نامزدی فکرت تمام مدت به گوشه ای خیره شده و اخم کرده.

بتول با دیدن حالش متوجه میشه که او راضی به این ازدواج نیست. لطفیه میخواد انگشتر نامزدی را دستشان کند که شرمین میگه بدون نامزدی که نمیشه من موافق این ازدواجم ولی باید یه جشن مفصلی گرفته بشه لطفیه هم به نظر او احترام میزاره و قرار میشه که تو جشن نامزدی حلقه بندازن. بعد از رفتن آنها بتول با شرمین دعوا میکنه که چرا سر خود جشن نامزدی خواسته حالا باید صبر کنیم تا جشن بگیریم بعد حلقه بیندازیم. شرمین اگه اونا تکینن ما هم یامانیم باید یه جشن مفصلی بگیریم تو قراره بشی زن فکرت باید جشنی درست و حسابی تو خاطر همه بمونه، بتول تایید میکنه و میگه بعضی وقتا فکرت خوب کار می کنه مامان. عبدالقدیر و وهاب به رستوران رفتن که مهمت اونجا میره و به صاحب رستوران میگه امروز همه مهمون من هستند و ازشون میخواد تا آنجا را ترک کند.

ماجرای فیلمو از آنها میپرسه و با آنها دعوا میکنه که باعث میشه وهاب اسلحه بگیره به سمتش عبدالقدیر وهاب را بیرون میکنه و به مهم‌ت میگه داداشمو به ازمیر می فرستم فکر میکردم خوب شده اما اشتباه میکردم ولی مهمت بهش میگه من بهت گفته بودم که دیگه نبینم کاری دور از چشم من انجام بدی و از این به بعد دیگه نه با تو کار دارم نه با وهاب و از اونجا میره. عبدالقدیر به وهاب تو ماشین می‌گه کی بهت گفته بود با مهمت در بیفتی؟ و ازش میخواد تا فردا به ازمیر برگرده وهاب زیر بار نمیره و میگه من نمیرم اگه نرم چی کار می کنی؟ عبدالقدیر ماشین را نگه میداره و اسلحه رو میگیره سمتش و میگه اگه نری برادریمونو یادم میره و همینجا تو همین چوکوروا خاکت می کنم وهاب از ماشین پیاده میشه و میره…

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا