خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۴۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۴۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۴۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

اسما و فلیز موهای آلپ را کوتاه میکنند تا برای عمل آماده شود.اسما به صمد میگوید اخرین خواسته اش این است که برای مادرش ماشین قرمز بخرد. صمد میگوید:« یه طوری حلش میکنم.» صمد به اسما میفهماند که آن زن مادر شوهرش نخواهد شد و بازیکری است که صمد به او پول داده است.تا نقش مادر را بازی کند. ابراهیم و سما در آن اتاق هستند و ابراهیم می‌رود تا کمی وسایل خوراکی بخرد. او به سما می‌گوید در را قفل کن و هیچ جا نری…. نسرین سرانجام آن محل را پیدا میکند و به آنجا میروند . آغوز در را میشکند و سما میفهمد که آنها را پیدا کرده اند. نسرین سما را میزند و میگوید دخترم کجاست؟ سما می‌گوید این اتفاقات تقصیر خودت بود که به شوهرم نزدیک شدی.سما میگوید :«من جای او را نمیدانم .ابراهیم بعد از بیهوشی او را در جایی انداخته است.» ابراهیم با ماشین برمیگردد و ماشین آغوز را دم در میبیند که در هم شکسته شده و می‌گوید نسرین و سما زندگیم را خراب کردند. در ساختمانی که ایپک را آنجا انداخته اند، کارگران و‌ مهندس هایی هستند که آنجا دینامیت کار گذاشته اند.و یکنفر میگوید دوباره داخل را نگاه کنید.ایپک سعی می‌کند از آنها کمک بخواهد.ولی انها نمی شنوند. سینان در حال عمل کردن ایروان است و سلیم از بالا به آنها راهنمایی میکند و‌ عمل بخوبی تمام میشود‌. ایلول و آغوز برمیگردند و آغوز میگوید دیگرکر کاری ندارم و اخراج شده ام.

ایلول میگوید منهم رییس هستم و از نظرم اخراج نشدی. آغوز علاقه ای به برگشت به آنجا ندارد اما ایلول یاد اوری میکند که :« ما دکترها مسولیت هایی در برابر جان آدمها داریم. و‌ باید پیش آلپ باشیم و تنهایش نگداریم.»
صمد مجبور شده هر طوری هست آن ماشین قرمز را بخرد. و با الپ و‌ اسما و فلیز در آن ماشین قرمز در جاده هستند. الپ با سرعت می‌رود و آنها میترسند….وبعد در یک جای قشنکی نگه میدارد و‌ از آنها میخواهد که با همدیگر عکس سلفی بگیرند و میگوید این اولین عکس خانوادگی من است. علی باز نازلی را میبیند و نازلی به طرفش میاید و همزمان ایلول میرسد و بطرف علی رفته و او را بغل میکند و میگوید :«در این آشفتگی به این نیاز داشتم.» سپس می‌گوید :« پلیس دنبال ابراهیم و سما میگردد.» نسرین به محله‌ شان برگشته و زنهای محله او را میبینند و می‌گویند:«جای تو در این محله نیست و باید از اینجا بروی.»و شروع به‌ زدن او‌ میکنند. ودات پیدایش میشود و آن زنها را دور میکند. و‌ نسرین را میبرد. او به نسرین می‌گوید :«اگر تو را نابود نمی کنم بخاطر دخترم ایپک است… من بخاطر دخترم، شرفم را زیر پا گذاشته ام…بمن کاری نداشته باشی.» آغوز در اتاق جدیدش در بیمارستان نشسته است که سینان میاید و می‌گوید:«فکر میکردم داری جمع و‌جور میکنی» و به طعنه اضافه میکند که اگر تو می‌رفتی من به اینجا می‌آمدم، و به ایلول توهین میکند…. آغوز عصبانی میشود و با مشت به سینان میزند و او روی زمین میافتد.

ابراهیم با خودش فکر میکند که اگر ایپک زنده بماند کارش خراب میشود .او به همان محل میرود و میبیند که قصد دارند آنجا را منفجر کنند. ملیسا با سینان حرف میزند و از اختلاف خودش و مادرش میگوید.سینان می‌گوید منهم دختری مثل تو داشتم اما ما هم چندان تفاهم نداشتیم.و‌ من با مادرت حرف میزنم‌. سلین با حسن آقا دعوا میکند و حسن آقا می‌گوید من از این مسایل خبری نداشتم.سلین به نازلی هم می‌گوید :« از تو هم شکایت میکنم. تو از این رابطه خبر داشتی ولی به ما چیزی نگفتی.» سینان به سلین تذکر میدهد که وضعیت ملیسا جدی هست و‌ باید پاهایش عمل شوند وگرنه نمی تواند راه برود‌. علی متوجه بحث های آنها میشود .سلین به نازلی می‌گوید :« تو نمی توانی احساسات مرا درک کنی چون تو مادر نیستی….» نازلی میگوید :«منهم بچه داشتم اما بیست دقیقه بعد مرد و من مرگشو تماشا کردم. و میخواهم ‌آن بلایی که سر من آمده برای شما اتفاق نیفتد» و بیرون میرود..علی هم دنبالش میرود و ایلول میبیند…
غلی در راهرو‌ او را میگیرد و‌ نازلی می‌گوید وضعیتم را میبینی؟ حتما خوشحال هستی….و‌ می‌رود.
در این موقع ایلول میاید و از علی میپرسد:« این زن کی هست؟» علی پاسخ میدهد :«اون زن سابق من است….بعدا حرف میزنیم» علی دنبالش میرود .ایلول شوکه و مبهوت مانده است…..نازلی دنبال تاکسی هست به علی می‌گوید تو برو من خوبم…. یک مردی سفارش ایلول را میاورد و می‌گوید چون گفتید اورژانسی لازم دارید زودتر آوردیم. ایلول جعبه را باز می‌کند و داخل انع دو تا حلقه است . آغوز به ایلول میگوید :«در مورد الپ باید با علی حرف برنم….»
نازلی نشسته و علی برایش قهوه میاورد و می‌گوید امروز یک عمل مهم دارم..نازلی میپرسد اون دختر عشقت هست؟ علی می‌گوید او نامزدم هست….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا