خلاصه داستان قسمت ۴۴۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۴۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
چند ماه بعد زلیخا حالش کاملا خوب می شود و با مهمت به دادگاه میرود. بعد از جلسه دادگاه زلیخا با وکیلش دعوا میکنه و میگه چرا فقط براش شش سال زندانی بریدن؟ اون مرد قصد جون منو کرده بود بچه های من داشتن بی مادر میشدند! وکیل بهش پیشنهاد میده که میتونی برای تجدیدنظر درخواست بدی زلیخا با عصبانیت بهش میگه معلومه که این کارو می کنم. عبدالقدیر از دور آنها را نگاه می کند تا ببینه چه اتفاقی داره میوفته محمود را از جلسه دادگاه بیرون می آورند تا به طرف بازداشتگاه ببرند تا بعد از قطعی شدن حکمش به زندان منتقلش کنند. زلیخا با دیدن او بهش میگه جواب خوبی هایی که در حقت کردم این بود؟ محمود ادعای پشیمانی می کند و میگه مست بودم نمیدونستم دارم چیکار می کنم زلیخا بهش میگه کاری می کنم تا آخر عمرت تو زندان بمونی. مهمت زلیخا را از اونجا میبره و بعد از رفتن آنها عبدالقدیر به طرف بازداشتگاه می رود و با رشوه به مامور با محمود حرف میزنه.
محمود که حسابی ترسیده به عبدالقدیر میگه زلیخا خیلی عصبانیه همه وکیل ها را به صف کشیده تا آخر عمرم تو این زندون بمونم اگه این اتفاق بیفته من همه چیز را می گم. عبدالقدیر با عصبانیت بهش میگه کدوم واقعیتو؟ تو واقعیتو وسط بازار داد زدی به همه گفتی! خیالت راحت ته تهش برات سه، چهار سال زندان می برن. من حواسم به خانوادهات است و بعد از آزاد شدنت زندگیتو تامین می کنم. فکرت پیش لطفیه رفته و در حال خوردن برک است و فکرت از دستپختش تعریف میکنه. لطفیه بهش میگه فردا میام خونه باغ کلی برات غذا درست می کنم و میذارم توی یخچال و حرص میخوره و به فکرت که خیلی لاغر شده لطفیه بهش میگه باید تا قبل از رفتن به استانبول کلی غذا واست درست کنم چون وقتی بری دیگه نمیتونم برات غذا درست کنم. فکرت بهش میگه من منصرف شدم و نمیرم لطفیه ازش دلیلشو میپرسه که فکرت میگه من با زلیخا و مهمت کنار اومدم بتول حالمو خوب کرده قراره با هم بریم مسافرت آنتالیا.
لطفیه از شنیدن این حرفها خوشحال میشه و براش آرزوی خوشبختی میکنه. بتول در حال جمع کردن وسایل است که شرمین براش یه خورده غذا برای کلرمعلی میزاره بتول بهش میگه این کارها لازم نیست مادر داریم میریم آنتالیا گرسنه اش بشه یه چیزی میخریم واسش اما شرمین بهش یادآوری می کنه که تو عاشق کرمعلی هستی براش غذا درست کردی که وسط راه اگه گشنه اش شد بهش بدی. بتول لبخند میزنه و به مادرش میگه تو هم خوب بلدی مامان و به حیاط عمارت میرن. فکرت و بتول در حال خداحافظی هستند که راهی آنتالیا بشن زلیخا میاد خداحافظی که فکرت با دیدن او باز هم به هم میریزه اما چیزی بروز نمیده. بعد از رفتن فکرت و بتول، همگی در حال خوردن صبحانه هستند که رادیو خبری را درباره هاکان کوموش عقلو میگه که او یک قاچاقچیه اسلحه بوده و به تازگی درگیری در یکی از انبار هایش حمله شده و تو درگیری ده نفر از افرادش هم کشته شده. همگی از شنیدن این خبر شوکه میشن و خیلی طول نمیکشه که این خبر تو کل چوکوروا پخش میشه.
مهمت به سرعت پیش عبدالقدیر میره. عبدالقدیر با تماس به افرادش میگه که باید تا اطلاع ثانویه به خارج از کشور بروند. عبدالقدیر با نگرانی از مهمت میپرسه که چجوری از این یکی مشکل فرار کنیم؟ مهمت بهش میگه از پسش برمی آیم و یه حدس هایی می زنه و به عبدالقدیر میگه فکر کنم بدونم کار کی بوده! عبدالقدیر ازش میپرسه که کی؟ مهمت میگه اسماعیل و نورالدین ولی شک دارم باید اول مطمئن بشم. عبدالقدیر بهش میگه فکر می کنی کی میتونه تمیز کارمونو انجام بده؟ مهمت بهش میگه به وهاب بگو هر جا که هست بیاد. زلیخا تو شرکت به مهمت میگه که من حسابی از این آدم میترسم و نمیدونم که چه بلایی قراره سرم بیاره. به بچه هام آسیبی میزنه یا نه مهمت با اطمینان بهش میگه خیالت راحت باشه من حواسم بهت هست. فکرت وقتی با بتول و کرمعلی به آنتالیا رسیدند برای خوردن غذا به رستوران رفتن. بتول در حال غذا دادن به کرمعلی لباسش کثیف میشه و به بهانه تمیز کردن لباسش به سمت سرویس بهداشتی میره.
در این فاصله فکرت روزنامه را میبیند و با خواندن خبری از هاکان کوموش اوغلو به هم میریزد بعد از اومدن بتول بهش میگه باید برگردیم چوکوروا. بتول ازش دلیلشو میپرسه و میگه ما تازه رسیدیم به آنتالیا چرا برگردیم؟ فکرت بهش میگه که سر و کله هاکان کوموش اوغلو پیدا شده و من تو این وضعیت نمیتونم زلیخا و بچه ها را تنها بزارم خطرناکه. بتول به هم میریزه و عصبانی می شود. کل اهالی چوکوروا در حال خواندن خبر هاکان هستند که در این خبر نوشته شده خبرنگاری ادعا کرده که عکسی از او دارد و قرار است شب ساعت ۲۱ در برنامه ای زنده از تلویزیون پخش کند. فسون و دوستانش در کافه نشستند و آنها هم درباره این خبر میزنند و قرار میگذارند که شب خانه ی فسون جمع شوند برای دیدن این برنامه. شب همگی در خانه زلیخا جمع میشوند تا عکس هاکان را ببینند. بعد از چند دقیقه صحنیه وارد میشه و به زلیخا میگه ما هم میتونیم بیایم برنامه را ببینیم بچه ها همه دوست دارند عکس اون مرد را ببینند او اجازه میده و همگی جلوی تلویزیون میشینن.
چند لحظه بعد مهمت وارد خانه میشود و از زلیخا میپرسه که چه خبره؟ زلیخا میگه تو این برنامه قرار است عکسی از هاکان کموش عقلو نشون بدن. مهمت با شنیدن این خبر استرس میگیره و به هم میریزه و به زلیخا میگه پس منم میرم بعدا با هم دیگه حرف میزنیم زلیخا ازش می خواد تا او هم کنارش بنشیند، مهمت ناچارا همان جا می ماند. از طرفی وهاب در حال درست کردن آنتن تلویزیون است تا با عبدالقدیر برنامه را ببینند وهاب از عبدالقدیر میپرسه که اگه واقعاً عکس هاکان را نشون بدهند باید چیکار کنیم؟ باید جشن بگیریم؟ عبدالقدیر بهش میگه هیچی معلوم نیست امکان داره جشن بگیریم از طرفی دیگه هم امکان داره که دنیا برامون جهنم بشه….
بیشتر بخوانید:
(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس